چک… چک… چک… صدای قطرههای اشک ابر از شاخههای درخت بادام بود که بر صورت «گوگوردی» میچکید. چشمانم را با انشگتانم مالش داده و دقیقتر نگریستم! چه با لذت صورتش را زیر قطرات باران خیس میکرد.
دستانم را باز کرده و ٱغوشم را برای هوای بهاری باز کرده و با تمام وجود استشمایش کردم؛ سپس لحظهی چشمانم را بسته و در گفتهی «مولانا» خودم را غرق در دیار دیگری کردم! دیاری که در ٱن همه چیز را به فراموشی میسپاری، فقط خودتی و خودت، یا هم اگر خواستی حتی خودت هم دیگر وجود نداری.
کاملا رها، سبک، ساکت درست مانند ٱخرین مرحله ساختن «نی» تمرین «نفس نایی» را باخود انجام میدادم. نفس نایی اینگونه است که نفس را از بینی گرفته و به ٱهستگی ٱن را از دهان بیرون میدهیم. در ابتدای کار باید تلاش کنیم که این دم و بازدم 16 ثانیه طول بکشد. بعد به مرور زمان این تمرین را به 32 ثانیه خواهیم رساند. وقتی نفس میگیریم مهم نیست که چند ثانیه طول بکشد، نکته مهم اینست که در دفعات اول بتوانیم 16 ثانیه این نفس را بیرون بدهیم؛ کنترل بازدم و کم کم نفس کشیدن را نفس نایی میگویند.
«نی» زنها هنگامی که در نی میدمند، به خاطر اینکه صدای نی طراوتش را حفظ کند، نفس شان را به ٱرامی در نی می دمند!
این تمرینات زیبا که به شگفتانگیزترین شکل ممکن به ٱدم ٱرامش میدهد را از کتاب «من نی هستم» ٱموختم. سپس که چشمانم را باز کردم، عکسالعملهای گوگوردی مرا به خنده انداخت!
این بار دهانش را باز و زبانش را هم داده بیرون بود تا دانههای باران از شاخهها بر دهنش بچکد و جالبتر از همه اینکه تلاشهایش فایدهی چندانی نداشت. این صحنه مرا به یاد توله سگ کوچک انیمیشن «سگ های نگهبان» میانداخت.
میو میو… صدای گوگوردی یا همان گربهی خانگیام بود که طرفم نزدیکتر شده و سر و صورتش را بر پاهایم مالید. فکر کنم دلش برای نوازش تنگ شده بود، منم همینطور.
خم شده و با دستم صورت نرم و پشمیاش را نوازش دادم، او هم چشمانش را بسته فقط خر خر میکرد. او از همان زمانی که خیلی کوچک بود، در خانهی ما بزرگ شده و همینطور یکی از بهترین دوستان من به حساب میآید.
چشمان سبز رنگ و زیبایی دارد که شبها همچو چراغ سبزی برق میزند و پشمهای سفید و خرمایی رنگش که دیگر حرف ندارد.
دوستی با انسانها که درست زیبا و حتمی است؛ ولی اگر بتوانید دوستی با حیوانات را تجربه کنید لذت واقعی زندگی را میچشید! این اول بهار است فصل طراوت و تازگی، بوی خوش و عطر شگوفهها و ندای دل انگیز باران. من از گذشته عاشق باران بودم؛ ولی فرق در اینجاست که حالا دیگر نسبت به باران نگاه معنا بخش دارم!
همه میگویند: باران یک نعمت الهی بوده و برای افزایش ٱب و رشد سبزهها، درختان و گیاهان مفید است؛ ولی من میگویم اگر با تمام وجود محو باریدنش شوی به ٱرامش درونی دست می یابی!
دیگران چتر بر میدارند؛ ولی من خیس شدن زیر این باران را تجربه میکنم. با چشمان بسته، دستان رها و گوش سپردن به صدای دلنشن ٱن!
چون باران که همیشه نمیبارد، فقط گاهی میآید آن را باید با تمام وجود نفس کشید. چه زیباست شبیه باران باشیم و بر همه و همه چیز یکسان بباریم و توانایی پاک کردن بیشتر پلیدیها را داشته باشیم!
تو ای هم وطن من! ای دوست خوب من! مهم نیست از چه نژاد و کجای این زمین هستی. نکتهی مهم اینست که همه انسانیم. پس بیا باران گونه زندگی کنیم! مانند شعری که میگوید: باران که شدی مپرس این خانهی کیست، سقف حرم و مسجد و میخانه یکیست.
بیا ٱنقدر خوب باشیم که دیگر سقف نشناسیم. و خوبیهایمان درست مانند دانههای باران بر زمین بچکد. اگر در این فکری که کسی به دانههای این باران ارزشی نمیدهد نگران نباش؛ چون دل همهی شگوفههای درختان بادام، زردٱلو، سیب و ساقههای گل نرگس برای باریدنش لک میزند!
پس بیا تا میتوانیم بر جهان هستی باران گونه بباریم.
نویسنده: ریحانه صمیمی