هزار روز سکوت، هزار روز مقاومت

Image

هزار روز از زندگی یک دختر افغان بدون تحصیل، هزار روز تاریک و پر از درد و رنج است. این هزار روز، هر روزش برای ما دختران افغانستان به مثابه یک قرن گذشت. هر لحظه‌اش مانند تیغی بر قلب‌مان فرو رفت و هر نفسش یادآور این بود که ما از حق طبیعی خود محروم شده‌ایم.

در این هزار روز، لحظاتی بوده که احساس کرده‌ام صدایم در میان هزاران صدای دیگر گم شده است. لحظاتی که فکر کرده‌ام شاید دیگر کسی نگران درد و رنج ما نیست؛ اما باز هم در اعماق دلم، امیدی روشن باقی مانده است. امید به روزی که این ظلم به پایان برسد و ما دختران افغان دوباره بتوانیم در کلاس‌های درس بنشینیم.

سه سال است که درهای مکتب به روی من بسته شده‌اند. سه سالی که هر روز، اشتیاقم برای آموختن و ساختن آینده‌ام، به خاطر تصمیم‌های ناعادلانه و بی‌رحمانه از بین رفته است. من یک دختر افغان هستم که هزار روز از تحصیل محروم شده‌ام. هزار روزی که برای هر لحظه‌اش اشک ریختم و از خداوند پرسیدم چرا من؟

روزی که آخرین بار از دروازه‌ی مکتب عبور کردم، نمی‌دانستم که دیگر هیچ‌گاه نمی‌توانم به آنجا برگردم. آن روز، معلم‌ام به من گفت که علم و دانش کلید آینده‌ام است؛ اما اکنون به نظر می‌رسد این کلید در دستان کسانی است که نمی‌خواهند من پیشرفت کنم.

هر روز، وقتی صدای قدم‌های بچه‌های دیگر را می‌شنوم که به مکتب می‌روند، قلبم فشرده می‌شود. فکر می‌کنم که اگر من هم می‌توانستم به مکتب بروم، چه رؤیاهایی را می‌توانستم دنبال کنم.

خانه‌ام پر شده از کتاب‌های نیمه‌خوانده و دفاتر پر از سوالاتی که بی‌جواب مانده‌اند. روزهایی که دختران در سراسر جهان با هم درس می‌خوانند، به آزمایشگاه‌ها می‌روند و برای آینده ‌شان برنامه‌ریزی می‌کنند، من در خانه‌ام می‌نشینم و به دیوارهای سرد و بی‌روح خیره می‌شوم.

کتاب‌هایم پر از گرد و غبار شده‌اند و قلمم که روزی ابزار رؤیاهایم بود، اکنون تنها شاهد اشک‌ها و ناله‌های بی‌صدایم است. رؤیاهایم بزرگ‌اند؛ اما دیوارهای این اتاق کوچک، تحمل این رؤیاهای بزرگ را ندارند.

گاهی شب‌ها، وقتی همه خوابیده‌اند، در گوشه‌ای می‌نشینم و به ستارگان نگاه می‌کنم. هر ستاره برای من نماینده‌ی یک آرزو است، آرزویی که به خاطر محرومیت از تحصیل، دور و دست نیافتنی به نظر می‌رسد؛ اما من نمی‌توانم از آرزوهایم دست بکشم. نمی‌توانم از رویاهایی که در دل دارم، دل بکنم.

من از این مبارزه خسته‌ام؛ اما تسلیم نمی‌شوم. باور دارم که روزی این دیوارها فرو خواهند ریخت و من و دختران دیگر، دوباره در کلاس‌های درس می‌نشینیم.

تا آن روز، هرگز از تلاش و مبارزه دست نمی‌کشم. قلم من، سلاح من است و هر کلمه‌ای که می‌نویسم، نشانه‌ای از مقاومت و امید من است. امیدی که شاید هزار روز طول بکشد؛ اما هرگز نخواهد مرد.

تا آن روز، من با چشمانی پر از امید و قلبی پر از عشق به آینده، به مبارزه‌ام ادامه می‌دهم. روزی که دوباره به مکتب برگردم، آن روز، روز پیروزی من و همه دختران افغان خواهد بود. روزی که نشان می‌دهد علم و دانش، از هر دیوار و محدودیتی قوی‌تر است.

ما دختران افغانستان، هرگز از حق تحصیل خود دست نمی‌کشیم. هر روز که می‌گذرد، اراده ‌مان قوی‌تر می‌شود و باورمان به عدالت بیشتر. روزی که دوباره به مکتب برگردیم، روزی که دوباره کتاب‌هایمان را به دست بگیریم و با دوستانمان در کلاس‌های درس بنشینیم، آن روز، روز پیروزی ما خواهد بود. روزی که نشان خواهد داد حتی هزار روز ظلم و ستم نیز نمی‌تواند نور امید و عشق به دانش را در دل ما خاموش کند.

تجربه‌ی زندگی این است: «ضربه‌ای که تو را خرد نکند، باعث قدرت‌مندی و توان‌مندی‌ات می‌شود.» ما یاد گرفته‌ایم از ضرباتی که بر ما وارد می‌کنند، آبدیده‌تر و مستحکم‌تر شویم. دیگران با انسانیت ما ستیزه می‌کنند. ما از انسانیت خود پاسداری می‌کنیم. ستیزه‌ی دیگران با انسانیت ما ستیزه با آموزش و زندگی و آگاهی ماست. ما از آموزش، زندگی و آگاهی پاسداری می‌کنیم. این معنای دختر بودن و زن بودن ماست. ما هستیم تا بگوییم که زن، زندگی، آزادی و آگاهی همزاد هم اند و در کنار هم ارزشمند ‌اند.

اما یک سوال همیشه ذهنم را مشغول می‌کند: چرا در این هزار روز، جامعه‌ی جهانی و مردم افغانستان از ما دختران حمایت نکردند و در برابر این بی‌عدالتی سکوت کردند؟ چرا صدای اعتراض ما به گوش جهانیان نرسید و چرا هیچ اقدامی برای بازگرداندن حق تحصیل ما انجام نشد؟ آیا درد و رنج ما برای دیگران نامرئی بود؟

آیا اشتیاق ما برای آموختن و ساختن آینده‌ای بهتر، آنقدر بی‌اهمیت بود که در میان سیاست‌ها و منافع دیگر گم شد؟

نویسنده: ثریا محمدی

Share via
Copy link