میگفت: «مدتهاست که در این کوچهها دیگر بوی عشق را استشمام نمیکنم. عشق را ربودهاند؛ اما هرگز نمیتوانند آن را متوقف کنند. بعد از همهی اینها، مردم هنوز هم قلبی در سینه دارند که میتپد و حس میکند.»
سه سال پیش بود، آفتاب رو به غروب میرفت، آسمان سرخ و خونی بود و خانهی ما دلگیرتر از همیشه به نظر میرسید. هوا کمکم تاریک میشد. آخرین هالههای نور آفتاب را تماشا میکردم. همه در حیاط جمع شده بودیم و قصه میکردیم. در این اواخر، محدودیتهای طالبان بیش از حد سختگیرانه شده بود و تنها کاری که از دستمان برمیآمد، این بود که در حیاط بنشینیم، با هم حرف بزنیم و کمی از دردهایمان را تسکین دهیم.
خانم همسایهی ما که دوران نخست حکومت طالبان را تجربه کرده بود، آن روز از عشق حرف میزد. موهایش سفید شده و صورتش پر از چینوچروک بود؛ اما وقتی از عشق سخن میگفت، چشمانش همچون بلور میدرخشید.
آن روز، چهاردهم فبروری، ولنتاین بود؛ روزی که در بسیاری از کشورهای جهان، بهویژه در غرب، برای گرامیداشت عشق و روابط عاطفی جشن گرفته میشود. نام این روز از سنت ولنتاین گرفته شده است. روایتهای مختلفی دربارهی او وجود دارد؛ اما یکی از معروفترین آنها میگوید که او یک کشیش مسیحی بود که در دوران امپراتوری روم، جوانان را بهصورت مخفیانه به عقد یکدیگر درمیآورد، چراکه امپراتور، ازدواج سربازان را ممنوع کرده بود. ولنتاین به دلیل این عمل دستگیر و اعدام شد و از آن زمان، نمادی از عشق و فداکاری شد.
در این روز، مردم معمولاً به عزیزانشان کارت، گل و هدیه میدهند تا محبت و عشق خود را ابراز کنند. گل رز قرمز، که نماد عشق است، از رایجترین هدایا در این روز محسوب میشود؛ اما آن روز، صبح زود، در اخبار گفته بودند که ولنتاین «حرام» است و تجلیل از آن «کفر» محسوب میشود. اعلام کرده بودند که اگر کسی در بازار با لباس سرخ دیده شود، دستگیر خواهد شد. فروش گلهای رز و گلابهای سرخ ممنوع بود و اگر کسی را در حال فروش این گلها میگرفتند، او را دستگیر و بهشدت جریمه میکردند.
فکرم درگیر بود؛ در این کشور، عشق حرام است. دوست داشتن ممنوع و آرامش دستنیافتنی.
آن روز با خود فکر میکردم که آنها خیلی زودتر از امروز، عشق را رسماً ممنوع کرده بودند؛ روزی که دروازههای مکاتب را بستند، عشق به آموزش را حرام خواندند. روزی که کار برای زنان قدغن شد، عشق به ترقی، پیشرفت و استقلال فردی را غیرشرعی اعلام کردند. روزی که بر سر زنان معترض در خیابانها شلیک شد، عشق به آزادی و عدالت را ممنوع کردند.
در کشور من، عشق ممنوع است؛ عشق به تحصیل، عشق به آزادی، عشق به استقلال، عشق به برابری.
به حرفهای خانم همسایه بیشتر دقت کردم. بله، عشق حرام خوانده میشد؛ اما همانطور که او گفته بود، آنها هرگز نمیتوانند عشق را متوقف کنند. مردم هنوز هم دل دارند. هنوز هم در این سرزمین، عاشقان زیادی هستند؛ عاشقان علم، آزادی، برابری و صلح.
عشق آنقدر هم ضعیف و بیمعنا نیست که با چند جمله از چند انسان بیخرد، متوقف شود. عشق مانند رودی جاری است که بیوقفه در حرکت است، لحظهبهلحظه، در درون دختران این سرزمین.
به آسمان خیره شدم. هوا تاریک شده بود. چشمانم پر از اشک؛ اما سرشار از امید بود. ایستادم، دامنم را تکاندم و میدانستم که عشق هرگز متوقف نخواهد شد.
لبخندی زدم و به طرف باغ بغل حویلیمان دویدم. آنجا، گلهای رز زیادی بود….پ
نویسنده: طاهره خادمی