زیبا، دختر هجدهسالهای است که دو حویلی بالاتر از ما زندگی میکند. او دو خواهر و یک برادر دارد. پدرش در وزارت عدلیه مشغول به کار است؛ اما زیبا نیز از وظیفهی مشخص او بیخبر است. با این حال، به دلیل رشتهی تحصیلیاش در شرعیات، احتمال میرود که کارش به حقوق و قوانین شرعی مربوط باشد. خانوادهی زیبا از منطقهی سنگلاخ در ولایت میدان وردک هستند.
زیبا دختر سوم خانواده است. برادرش از او کوچکتر است و یکی از خواهرانش در رشتهی فارمسی درس میخواند و پیش از آمدن طالبان در یک کلینیک مشغول به کار بود. خواهر دیگرش در سال سوم دانشگاه، رشتهی اقتصاد را دنبال میکرد که به دلیل تعطیلی دانشگاه در افغانستان، از تحصیل بازماند. هر دو خواهر اکنون در خانه بیکار و بدون شغل هستند.
تا چند سال پیش، زیبا دختری شاد و پرانرژی بود که در مکتب سیدالشهدا درس میخواند. چندین بار او را تشویق کردم تا به مکتب معرفت بیاید؛ اما به دلیل مشکلات اقتصادی نتوانست. برایش توضیح دادم که در مکتب معرفت، صندوق تعاونی برای کمک به دانشآموزان وجود دارد، بازهم به هر دلیلی از آمدن به آنجا منصرف شد. حمله به مکتب سیدالشهدا در سال ۲۰۲۱ (سال ۱۴۰۰ خورشیدی) روحیهی زیبا را به شدت درهم شکست. او در آن حادثه زخمی شد و حدود یک هفته در بیمارستان بستری بود. زمانی که به خانه برگشت، روحیهاش به شدت آسیب دیده بود.
در مکتب معرفت، برنامهای برای آموزش دختران راهاندازی شد که زیبا نیز به عنوان یکی از دانشآموزان مکتب سیدالشهدا در آن شرکت کرد. اما وقتی این برنامه قطع شد، او از درس بازماند. با آغاز دوبارهی برنامهی «کلستر ایجوکیشن»، زیبا و من در یک کلاس به آموزش مشغول شدیم. ما در یک گروه «بازیهای صلح تا سال ۲۰۳۰» فعالیت داریم و مسیر مکتب را نیز به صورت مشترک طی میکنیم. در این سفرهای روزانه فرصتی پیدا کردیم تا بیشتر با هم آشنا شویم و از زندگی و خانوادهی یکدیگر باخبر شویم.
زیبا در ابتدا خیلی رُک و راست نبود. او احتیاط میکرد و سعی داشت ما از جزئیات زندگی خانوادهاش آگاه نشویم. یک روز که از درسهای امپاورمنت فارغ شدیم، او به من گفت که میخواهد رازی دربارهی خانوادهاش بگوید و از من و خواهرم فاطمه کمک خواست تا او و خواهرانش را از مشکلاتشان نجات دهیم.
در گروه ما پنج نفر هستیم و مانند خواهران به یکدیگر احترام میگذاریم و حمایت میکنیم. استاد ما را راهنمایی کرده است که چگونه هفت اقدام بازی صلح را به عنوان گامهایی برای تمرین امپاورمنت به کار بگیریم. گام اول، توانمندی جسم و ذهن است و گام دوم، یارگیری و ایجاد یگانگی. هدف ما کاهش رنج دختر بودن و تبدیل آن به افتخاری برای خود و سایر دختران و زنان کشورمان است. برای تحقق این هدف، گامهای دیگر بازی صلح را نیز به تدریج عملی میکنیم.
در جلسات هفتگی، ایدهها را به اشتراک میگذاریم و اقداماتی را برای تحقق ایدهی مشترک انجام میدهیم. زیبا به ما گفت که به کمک ما نیاز دارد تا از فشار و سختگیریهای پدرش رهایی یابد. در ابتدا باور نمیکردیم که پدر او بر خلاف انتظار، با دخترانش چنین رفتار کند. او توضیح داد که پدرش بین دختران و پسرانش تبعیض قایل است و از زمانی که طالبان به قدرت رسیده، فشارها بر او و خواهرانش بیشتر شده است. پدرش بارها به آنان فشار آورده که باید با دو مردی که خواستگارشان است ازدواج کنند و از خانه بیرون بروند. او مدام از خطراتی میگوید که بالقوه ممکن است برای آنان پیش بیاید.
زیبا، در حال گفتن این حرفها گریست. او گفت که خواهرانش نمیخواهند ازدواج کنند و هدفشان این است که بتوانند تحصیلات خود را ادامه دهند و مستقل شوند تا در آینده به شوهر خود نیاز و وابستگی مالی نداشته باشند. اما پدرشان این نگرش را ضد دین میداند و معتقد است زنها نباید به دنبال استقلال باشند. او به دخترانش میگوید که وظیفهی زن این است که تابع شوهر باشد و هر زنی که به فکر استقلال در زندگی باشد، در فکر بدکاری نیز هست.
زیبا در ادامه گفت که یک شب پس از بحثی که میان خواهرانش با پدر صورت گرفت، پدر به شدت خشمگین شد و آنها را مورد ضرب و شتم قرار داد. پدر تهدید کرده است که اگر خواهران او به خواست او و خواستگارانشان تن ندهند، آنها را به طالبان خواهد سپرد.
زیبا توضیح داد که خواستگاران خواهرانش از یک خانواده هستند و هر دو خواهرش برای ازدواج به آنها پیشنهاد شدهاند. اما این خواستگاران نهتنها بیسواد هستند، بلکه سابقههای جنایی نیز دارند. در دوران جمهوری، این دو نفر به خاطر رفتارهای غیرقانونی مدتی زندانی بودهاند. حال که طالبان در قدرتاند، آنها به استخبارات طالبان ملحق شده و با ریش بلند و لباسها و قیافهی شبیه طالبان در جامعه ظاهر میشوند. این افراد نیز پدر زیبا را تهدید کردهاند که اگر دخترانشان را به آنها ندهد، آنها را به زندان خواهند انداخت.
زیبا میگوید که نمیداند آیا سختگیریهای پدرش به خاطر تهدید خواستگاران خواهرانش است یا اینکه خودش نیز همانند آنها فکر میکند. او پدرش را فردی سختگیر و مذهبی توصیف کرد که همواره به حجاب و آرایش و رفتار خواهرانش حساس است.
ما پس از شنیدن داستان زیبا، به تفکر در مورد طرحهای مشترک پرداختیم. اگر بتوانیم در این طرحها موفق شویم، در یکی از روایتهای آینده آن را توضیح خواهیم داد. به زیبا قول دادیم که او و خواهرانش را تنها نمیگذاریم. همچنین روشی را در نظر گرفتهایم که فکر میکنیم میتواند به نجات آنها کمک کند، بدون اینکه با فشار پدرشان یا تهدید و انتقام خواستگارانشان روبهرو شوند. دیروز که طرح خود را مرور کردیم، با امیدواری به یکدیگر گفتیم: «شب در میان است، خدا مهربان است».
تا پردهی دیگر…!
زینب مهرنوش – پنجشنبه، 29 قوس 1403