• خانه
  • روایت
  • پشت دیوارهای بُتنی؛ روایت فاطمه از دو دور شکست در تحصیل

پشت دیوارهای بُتنی؛ روایت فاطمه از دو دور شکست در تحصیل

Image

در فضای پُر از رنج و اندوه افغانستان، روایت‌هایی از درد و رنج زنان و دختران کشور هرگز تمام نمی‌شود. نمی‌توان عمق زخم‌های جسمی و روانی‌ را‌ که زنان در افغانستان سال‌ها تحمل کرده‌اند، به راحتی درک کرد. وقتی با دختری که در سایه‌ی سرد رژیم طالبان زندگی‌ می‌کند گفت‌وگو می‌کنیم، در می‌یابیم که یک دختر تا چه حد برای رسیدن تلاش کرده است و تا چه حد «رفتن‌های» دختران به «نرسیدن» ختم شده است. وقتی زنان از شکستن قلب‌ها و از شکستن آیینه‌ی آرزوهای خود می‌گویند، تعجب ‌می‌کنم که آن‌ها چطور توانسته‌اند دوام بیاورند.

فاطمه دختری‌ست که از نرسیدن‌ها و از تلاش‌هایش برای رسیدن به رویاهای بلند انسانی‌اش می‌گوید. او که دوبار از سوی طالبان به خانه فرستاده شده و روزهای دشواری در سایه سپری کرده است، می‌گوید که بار اول فقط یک سمیستر مانده بود که از دانشگاه هرات و از رشته‌ی «کیمیا» فارغ شود؛ اما طالبان از کوه‌ها رسیدند و قفلی به دروازه‌ی دانشگاه زدند. بار دوم همین چند روز پیش بود که فاطمه با فرمان ممنوعیت رشته‌های «قابلگی و پرستاری» از سوی طالبان، باز هم از چشمه تشنه برگشت و نتوانست فارغ‌التحصیل شود.

فاطمه به پرسش‌های من پاسخ داده و می‌گوید که وقتی از مکتب فارغ شد چه آرزویی داشت و برای رسیدن به آن رویاهای دخترانه‌اش چه‌قدر جنگیده است.

فاطمه و رویای استادشدن در دانشگاه

 فاطمه‌ی 25‌ساله که دوره‌ی مکتبش را در مکتب دختران جبرییل در هرات به پایان رسانده و در سال 1397 از مکتب فارغ شده است می‌گوید که فراغتش از مکتب با موجی از امید و اشتیاق همراه بود و او می‌خواست که به تحصیلش ادامه دهد و استاد دانشگاه شود. اما درس‌های دانشگاهش تا سمیستر هفتم ادامه داشت که طالبان رسیدند.

فاطمه می‌گوید: «روزی که از مکتب فارغ شدم، در وجودم شوق بی‌نهایت موج می‌زد. شوقی که مرا به سوی دانشگاه رهنمایی می‌کرد. با اشتراک در امتحان کانکور وارد دانشگاه هرات شدم و رشته‌ی کیمیا را انتخاب کردم. می‌خواستم استاد دانشگاه شوم. روزهای اول دانشگاه برایم بسیار خاص بود. انگار وارد دنیای جدیدی شده بودم، دنیایی که در آن آینده‌ام را با امید و تلاش می‌ساختم. سرشار از انرژی بودم و هرگز فکر نمی‌کردم که در آخرین سال دانشگاه گروه طالبان از کوه‌ها پایین می‌شوند و دروازه‌ی دانشگاه را می‌بندند. وقتی به استادان نگاه می‌کردم، با خودم می‌گفتم، روزی خواهد رسید که من هم در این جایگاه قرار بگیرم. روزی که دانشجویان مرا به عنوان الگوی خود ببینند و من بتوانم به آن‌ها انگیزه بدهم که برای رویاهای شان قوی‌تر از من بجنگند؛ اما سرنوشت همیشه با خواسته‌های ما هم‌سو نیست. سه‌ و نیم سال از حضورم در دانشگاه سپری شده بود و فقط یک سمیستر تا فراغت از دانشگاه فاصله داشتم که طالبان آمدند و همه‌چیز را تغییر دادند. دانشگاه بسته شد و رویای من برای استادشدن برباد رفت.»

روزهای دشوار فاطمه در سایه

وقتی طالبان بر کشور مسلط شدند، به ادامه‌ی سرکوب‌گری‌ها و اعمال آپارتاید جنسیتی در افغانستان، دروازه‌ی دانشگاه‌های کشور را به روی دختران قفل زدند. فاجعه‌ی تمام‌عیاری در زندگی زنان و دختران روی داد و زندگی آن‌ها از تهداب دچار تزلزل شد و زنان در وضعیتی بسیار اسفناکی قرار گرفتند. فاطمه می‌گوید که روزهایش در تاریکی سپری می‌شد و او خودش را در سایه‌ی سردی حس می‌کرد که هیچ روزنه‌ای برای فرار از آن سایه‌ی سرد و تاریک وجود نداشت. دروازه‌های امید به آینده‌ی روشن به رویش بسته بود. او شب‌ها با بغض سنگین به خواب می‌رفت و هر صبح با دل‌شکستگی بیدار می‌شد: «از این‌که نمی‌توانستم ادامه‌ی تحصیل بدهم، احساس می‌کردم بخشی از هویتم گم شده است. آرزویی که برایش سال‌ها تلاش کرده بودم، ناگهان به یک خاطره تبدیل شد. نمی‌توانستم باور کنم که دیگر دانشجو نیستم، نمی‌توانستم بپذیرم که رویاهایم این‌چنین نابود شده‌اند. با بغض می‌خوابیدم و با درد و دل‌شکستگی بیدار می‌شدم. در سکوت سنگین و شکننده به سر می‌بردم. به تمام چیزهایی فکر می‌کردم که از دست داده بودم. شاید تنها کسی که می‌توانست این درد را بفهمد، کسی بود که خودش نیز رویاهایش را به همین شکل از دست داده بود.»

در جست‌وجوی امید

فاطمه یک سال تمام را با همان درد و رنج و با همان بغض و سکوت تحمل کرد تا این که روزی تصمیم گرفت تسلیم نشود و راهی برای ادامه‌ی تحصیل پیدا کند؛ اما راهی جز رفتن در یکی از مووسسه‌های تحصیلی در بخش‌های «قابلگی و پرستاری» پیدا نتوانست. کمرش را بست و قلمش را برداشت تا سرنوشتش را در رشته‌ی دیگری بنویسد که خودش می‌گوید، به خاطر وضعیت زنان در افغانستان رشته‌ی «قابلگی» را انتخاب کرد و وارد انستیتیوت میلاد نور شد: «رشته‌ی قابلگی را انتخاب کردم. احساس می‌کردم که این یک فرصت تازه است و شانسی برای شروع دوباره. می‌خواستم مسیری جدید در زندگی‌ام ایجاد کنم و از طریق این حرفه بتوانم به زنان و مادران جامعه‌ام کمک کنم. هر روز با شوق به انستیتوت می‌رفتم؛ اما ترسی عمیقی در دلم بود. این که مبادا انستیتوت هم بسته شود و امیدواری من و هزاران دختر دیگر باز هم از بین برود.»

 شکست دوباره و ممنوعیت دیگر

فاطمه می‌گوید که ترس و نگرانی او در مورد بسته‌شدن مووسسه‌های تحصیلی به حقیقت پیوست. او و هم‌صنفانش در پایان سال دوم تحصیلی در رشته‌ی قابلگی رسیده بودند و فقط چند روز دیگر به فراغت آن‌ها مانده بود که در روز سه‌شنبه 13 قوس، گروه طالبان انستیتیوت علوم صحی میلاد نور و همه‌ی مووسسه‌های تحصیلی در افغانستان را بسته کردند و فاطمه و ده‌ها هزار دختر دیگر در سراسر کشور دوباره خانه‌نشین شدند.

فاطمه می‌گوید که وقتی خبر ممنوعیت تحصیل دختران در رشته‌های پزشکی را در اعلامیه‌ی طالبان خواند، یک بار دیگر سقوط وحشتناکی تجربه کرد و تنها در مووسسه‌ی تحصیلی میلاد نور چندصدنفر دختر با دیوار بتنی ممنوعیت طالبان روبه‌رو شدند: «وقتی خبر ممنوعیت از ادمه‌ی تحصیل را خواندم، احساس کردم که زمین در زیر پایم خالی شده و از دنیا جدا شده‌ام. یک بار دیگر فهمیدم که طالبان قابل پیش‌بینی نیست و این گروه ما را تا آخرین نفس شکنجه می‌کند. وقتی هم‌صنفی‌هایم را دیدم همه شوکه شده بودند و هیچ‌کسی خوشحال نبود. همه خشمگین بودند.»

فاطمه می‌گوید که این ممنوعیت از سوی طالبان، او و همه‌ی دختران و زنان را زیر تاثیر قرار داده و نسبت به آینده ناامید کرده است: «ممنوعیت آموزش دختران در رشته‌های قابلگی و پرستاری که به طور مستقیم با سلامت و بهداشت زنان، مادران و کودکان در ارتباط است، تاثیر مخرب و کشنده‌ای بر جامعه خواهد گذاشت. مراکز درمانی با کمبود نیروهای متخصص زن روبه‌رو خواهند شد و زنان در آینده مشکل‌های فراوانی تجربه خواهند کرد و میزان خشونت‌ها در برابر زنان افزایش خواهد یافت.»

فاطمه می‌گوید که ممنوعیت تحصیل ضربه‌ی سنگینی بر او وارد کرده است. اگر درس‌هایش دوباره شروع نشود، نمی‌داند که چه کار کند: «شاید برای ادامه‌ی تحصیل دنبال راه دیگری باشم و به کشور دیگری مهاجر شوم که آن هم به منبابع و شرایط خاص خودش ضرورت دارد.»

امیدواری از سازمان ملل و جامعه‌ی جهانی

فاطمه می‌گوید که او در میان این تاریکی و در پس دیوارهای بلند محدودیت از سوی طالبان، هنوز امیدش را از دست نداده است و امیدوار است که سازمان ملل متحد و جامعه‌ی جهانی صدای او و زنان افغانستان را بشنوند و با اعمال فشارها بر گروه طالبان، امید و تغییر مثبت در زندگی زنان را باز گردانند: «هرچند سخت و شکننده است؛ اما هنوز امید دارم. با خودم فکر می‌کنم شاید مسیر زندگی‌ام همان‌طوری که بارها تغییر کرده، دوباره تغییر کند و این بار مرا به جایی برساند که شایسته‌ی آن هستم. امیدوار هستم که در میان این تاریکی، جهان صدایم را بشنود. در دل این تاریکی باور من برای عدالت و انسانیت تقویت می‌شود. باور دارم که روزی عدالت و انسانیت جاگزین این بی‌عدالتی‌ها خواهد شد. با تمام سرکوب و محدودیت‌ها، صدای ما خاموش نمی‌شود. به آزادی و امنیت ادامه خواهیم داد. این قصه‌ی من است؛ قصه‌ای از بلندپروازی، شکست‌های پیاپی، و امیدی که هنوز زنده است. امیدوارم روزی بتوانم این قصه را با پایانی متفاوت و پیروزمندانه روایت کنم.»

نسیم کافرسنگ

Share via
Copy link