چرا دختر بودن در این سرزمین «جرم» است؟

Image

امروز وقتی از خواب بیدار شدم و نسبت به وضعیت اطرافم تامل  کردم، روزم را با این جمله آغاز کردم: «دختر بودن در هیچ جای دنیا جرم نیست، پس چرا در افغانستان، دختر بودن به معنای ارتکاب بزرگ‌ترین جرم در زندگی است؟ جرمی که از لحظه‌ی تولد، تنها به دلیل دختر بودن، بر دوشت گذاشته می‌شود، مگر انتخاب اینکه ما دختر یا پسر باشیم، به دست خود ما بوده، که مستحق جرم بودن باشیم؟» پس از اینکه بیشتر تامل کردم، دریافتم که این درد را تنها یک دختر در افغانستان می‌تواند درک کند. وقتی می‌گوییم بدبخت هستیم، دقیقاً از چه سخن می‌گوییم؟

یک: تو حق حرف زدن نداری، باید ساکت باشی!

دو: بیرون رفتن برایت ممنوع است. تا کسی با تو نبود، نمی‌توانی بیرون بروی!

سه: تو حق درس خواندن نداری و باید در خانه بمانی و کارهای خانه را یاد بگیری!

مهم‌ترین چیزی که در زندگی نقش کلیدی دارد و بدون آن، زندگی نه‌تنها پوچ، بلکه بی‌ارزش است، علم و دانش است؛ اما در افغانستان، دختران نمی‌توانند درس بخوانند. در حال حاضر، مکتب‌ها به روی دختران بالاتر از صنف ششم بسته‌اند. بدون جنبه‌های دیگری که چقدر می‌تواند برای آینده‌ی جامعه مضر باشد، من شخصاً بسیار ناراحتم، چون در قدم اول، از دوستان و استادانم دور افتاده‌ام. مطمئنم تمام دختران افغانستان این درد را حس می‌کنند.

امروز در موتر نشسته بودم که دیدم دختری کنار پدرش نشسته و با او صحبت می‌کند. می‌گفت: «پدر، من نمی‌خواهم با آن مرد ازدواج کنم. می‌دانی چرا شماها این‌قدر بی‌احساس شده‌اید؟ زمانی بود که تو تنها تکیه‌گاه من بودی؛ اما حالا می‌خواهی مرا به مردی بسپاری که اصلاً دوستش ندارم. او همیشه به من می‌گوید بی‌ارزش هستم و پدرم مرا به یک مرد ۴۰ ساله داده است.»

وقتی صحبت‌های آن دختر با پدرش را شنیدم، بیشتر به مفهوم ازدواج اجباری و این پدیده‌ی شوم در افغانستان پی‌بردم. واقعا چرا چنین عملی در افغانستان اتفاق می‌افتد؟ همین چند روز پیش در فیسبوک خبری را خواندم که دختر ۱۲ ساله‌ای را با مردی ۷۰ ساله داده بودند که بدون شک دختر با آن ازدواج هرگز راضی نبوده. حتی از چهره‌ی دختر مشخص بود که به این ازدواج راضی نیست. این یک نمونه‌ی دیگر از مجرم بودن دختر در افغانستان است؛ اما ارزش و اهمیت دختران را چه کسی می‌فهمد؟

روز پنج‌شنبه در یک برنامه‌ی فرهنگی شرکت کردم. در آن برنامه طنزی اجرا شد؛ اما در پایان، متوجه نکته‌ی عمیق‌تری شدم. داستان برنامه درباره‌ی اولین روز مکتبِ یک دختر بود. او برادری هم داشت. دختر می‌خواست به مکتب برود؛ اما برادرش به او گفت: «برو برایم چای بیاور.» دختر پاسخ داد: «دوستانم آمده‌اند، دیر می‌شود، باید بروم.» اما برادرش گفت: «زیاد حرف نزن، کاری که گفتم انجام بده.» از یک طرف دوستانش صدا می‌زدند و از طرف دیگر، او مجبور بود فرمان برادرش را اجرا کند. در نهایت، دختر تسلیم شد و برای برادرش چای آورد. بعد از آن، پسر از مادرش پول خواست. مادر پرسید: «برای چه پول می‌خواهی؟» پسر پاسخ داد: «می‌خواهم با دوستانم بروم گردش.» مادر هم پول را به او داد. سال‌ها بعد، مادر متوجه شد که پسرش به یک معتاد و بارکش تبدیل شده؛ اما دخترش پزشک شده است. در آن لحظه، مادر از اینکه به دخترش توجه نکرده بود، عمیقاً پشیمان شد.

دختران در افغانستان با سرنوشت سختی و بدبختی به دنیا می‌آیند؛ آنها تا همیشه با سختی و بدبختی و تحقیر به زندگی ادامه می‌دهند؛ اما من می‌خواهم به تمام دختران سرزمینم بگویم: هرگز تسلیم نشوید!

99 درصد موفقیت‌ها از شکست‌ها به دست می‌آیند. این شرایط سخت تنها یکی از پله‌های موفقیت است. از این گام به‌درستی استفاده کنید و به‌سوی آینده حرکت کنید و هرگز ناامید نشوید.

نویسنده: نرگس حسینی

Share via
Copy link