فردوس: در سال ۲۰۱۴ که تمام معایب سیستم سیاسی که به قول شما بر مبنای سیاست اتنیکی قرار داشت، آشکار شده بود، شما به کمپاین انتخاباتی محمد اشرف غنی پیوستید. در آن زمان هم عیوب سیستم آشکار شده بود و هم اشرف غنی داعیهی اصلاح آن سیستم سیاسی را نداشت، بلکه برعکس در جهت تقویت سیاست اتنیکی تلاش میکرد. مثلاً اشرف غنی در همان زمان در یکی از گردهماییها و مصاحبههای خود گفته بود که میخواهد تکت نامزدان انتخابات ریاستجهموری مربع شکل باشد. در آن زمان به حکم قانون اساسی نامزد انتخابات ریاستجهموری باید دو معاون میداشت و تکت مثلث میبود؛ اما محمد اشرف غنی به این نظر بود که قانون باید به گونهای اصلاح شود که این تکت مربع شود. یک پشتون رییسجمهور و سه غیر پشتون دیگر، معاونان ریاستجمهوری. شما که حال آن سیستم را نقد میکنید، چرا در انتخابات ۲۰۱۴ به کسی پیوستید که خواستار تقویت بیشتر آن سیستم در محور خودش بود؟
رویش: چیزی را که شما حالا در مورد مربع شدن تکت انتخابات ریاستجمهوری میگویید من به این صورت از اشرف غنی احمدزی نشنیده بودم و حداقل با من این طور مطرح نکرده بود و توافق ما روی این موضوع نبود.
فردوس: اشرف غنی این موضوع را در ملأعام در گفتوگوهای رسانهایاش گفته بود.
رویش: خیلی خوب؛ اما با من نگفته بود. سخن من با اشرف غنی این بود که سیاست قومی افغانستان را با یک بحران خطرناک گرفتار کرده و شکافهای قومی عمیقتر شده است. توافق ما این بود که اگر ما بستر سیاست خود را از سیاست قومی به سیاست شهروندی بدل نکنیم، این چرخه ما را نابود میکند. به خاطری که در چرخهی سیاست قومی راه برونرفت پیدا نمیتوانیم. سیاست اتنیکی جنگ اتنیکی به بار میآورد و جنگ اتنیکی پایانناپذیر است. من همیشه میگفتم که جنگ اتنیکی حتا اگر در بین سایر اقوام افغانستان راه حل پیدا کند، بین هزاره و پشتون راه حل پیدا نمیکند؛ به دلیل این که هزاره و پشتون مرز طولانی دارند و این مرز با کاربرد زور و ستم و قتل عام ایجاد شده است. میگفتم که عبدالرحمان خان با سرکوب و قتل عام و بردهساختن هزارهها، دشمنیای ایجاد کرده که با سیاست قومی به سادگی قابل حل نیست.
میگفتم که در سیاست و دشمنی اتنیکی این سوال مطرح میشود که زمینهای هزارهها را که پشتونها غصب کرده اند چگونه میتوانند به آنان برگردانند. اگر مثلاً پشتونها این زمینها را برنگردانند و هزارهها زمین نداشته باشند، چگونه میتوانند به شما به عنوان برادران پشتون خود اعتماد کنند؟
کسی که فکر کند من پدرم اینجا کشته شده، اجدادم نیز در این جا دفن شده؛ ولی زمین مرا هم گرفته اند، من با قاتل پدران و غاصبان زمین خود چگونه میتوانم به راحتی زندگی کنم؟ میبیینید که این دعوا را ما هرگز پایان بخشیده نمیتوانیم. شبیه همین دعوا را ما با پشتونهایی داریم که به عنوان ناقلین در دوران عبدالرحمان خان به ولایتهای شمالی اسکان داده شدند. اینها را با ستم و جبر به آن مناطق ساکن ساختند. هیچ ضرورتی برای اسکان پشتونها در شمال نبود؛ ولی حکومت عبدالرحمان خان و جانشینان او به زور و ستم این کار را برخلاف میل مردم شمال انجام دادند. اینها مسایلی بودند که در صحبتهای من با اشرف غنی احمدزی به تفصیل بحث میشد.
در بحثهایی که با اشرف غنی داشتم، نظرم این بود که راه حل از درون این مشکلات پیدا نمیشود. ما باید میدان را تعویض کنیم. میدان وقتی تعویض میشود که سیاست را شهروندی بسازیم تا مردم افغانستان بر اساس شهروند بودن خود با همدیگر ارتباط بگیرند نه بر مبنای قومیت. وقتی ما شهروند شدیم و سیاست شهروندی را قبول کردیم، بعد از آن دعواهایی را که پدران ما داشتند، روی میز خود نمیگذاریم و به آن بر نمیگردیم. اگر من که هزاره استم به عنوان شهروند قبول شوم، میپذیرم که دعوای غصب شدن زمینهای پدران خود در ارزگان را مطرح نکنم و همین که در کابل جایی برای زندگی داشته باشم، به همان بسنده کنم.
وقتی سیاست شهروندی شود، شما اگر در شمال کشور خانه نداشته باشید، فرصت آن را مییابید که مثلاً در جلالآباد خانه داشته باشید. هر فردی که به عنوان شهروند قبول شود، میتواند از تواناییهای فردی خود کار بگیرد و برای زندگی بهتر تلاش کند، بدون این که دعوای یک قرن و دو قرن قبل پدران خود را دنبال کند. این مسایل را با اشرف غنی با استدلالهای سادهی مدنی در میان میگذاشتیم و اتفاقاً در مورد همهی آنها به سادگی به توافق رسیدیم.
انتخابات گزینش «واقعیت» است نه «آیدیال»!
فردوس: در کتاب «روایت یک انتخاب» نوشته اید که شما با دوستان تان در «اتاق فکر» این طور تشخیص داده بودید که فاصلهی عمیقی بین تودهی پشتون و قدرت پشتون به وجود آمده است. تودهی پشتون روستایی، سنتی و مذهبی است؛ ولی قدرت پشتون را کسانی تمثیل میکنند که تکنوکرات، مدرن و برگشته از غرب هستند. این امر از دید بسیاریها یکی از عوامل دوام بیثباتی و تقویت روزافزون طالبان بود.
شما بر اساس چه معیارهایی به این نتیجه رسیدید که اشرف غنی فاصلهی تودهی پشتون و سیاستمدار یا قدرت پشتون را پر میکند و میتواند تودهی پشتون را در حمایت از تفکر خودش بسیج کند؟ حتا بحث کوچی بودن اشرف غنی هم زیاد مطابق با واقع نبود. پدر اشرف غنی یک ملاک بسیار بزرگ بود. چطور توانستید تشخیص کنید که اشرف غنی مشکلی را که در بالا به آن اشاره شد، حل میکند؟
رویش: خوب، انتخابات یک امر کاملاً موردی است. شما در انتخابات افراد معینی را دارید که در رقابت انتخاباتی اشتراک کرده و خود شان را برای پست ریاستجمهوری نامزد میکنند. شما بعداً از بین همین نامزدان سنجش میکنید که کدام یک شانس برنده شدنش بیشتر است و بعد تصمیم میگیرید که در کمپاین او بروید یا نروید. در انتخابات کاندیدای آیدیال ندارید. کاندیدای واقعی دارید.
تمام کاندیدان انتخابات ریاستجمهوری افرادی هستند که هیچ کدام آیدیال نیستند. در آن زمان من از میان داکتر عبدالله و اشرف غنی که هر دو نامزدان مطرح انتخابات ریاستجمهوری بودند، دلایل زیادی داشتم که اشرف غنی را بر عبدالله ترجیح دهم. حتا امروز هم اگر زمینه فراهم شود و ناگزیر باشم از میان داکتر عبدالله و اشرف غنی به عنوان دو فرد یکی را انتخاب کنم، اشرف غنی را ترجیح میدهم. به هیچ صورت و در هیچ زمانی داکتر عبدالله را به عنوان یک نامزد آیدیال قبول کرده نمیتوانم. نه به این خاطر که داکتر عبدالله آدم تجملگرا و شیکپوش است؛ بلکه شما در داکتر عبدالله مفکورهای نمیبینید که بر اساس آن بتوانید با او حرف بزنید و به راه حل برسید.
من فکر میکردم که اشرف غنی هم ایجاد کنندهی مشکل است و هم حلال آن. من بسیار به راحتی با اشرف غنی کنار میآمدم و صحبت میکردم. مثلا در مورد مشکل کوچیها و هزارهها توانستم به راحتی با اشرف غنی صحبت کنم و بالاخره به راه حل برسم. کوچی آدمی قدرتمندتر و زباندارتر از اشرف غنی نداشت. نتیجهگیری من این بود که اگر مشکل هزارهها با کوچیها را با اشرف غنی حل نکنیم، با حامد کرزی و داکتر عبدالله حل نمیتوانیم. به دلیل این که داکتر عبدالله چیزی در مورد کوچی، کوچیگری و مشکل کوچیها و هزارهها نمیدانست و در آن نفعی نداشت؛ ولی اشرف غنی در این مورد همه چیز را میدانست. او از کوچیگری نان خورده است و فکر میکردیم که صلاحیت آن را دارد تا مشکل را حل کند.
به همین ترتیب، اگر ما مشکل جغرافیایی و سیاسی و مشکل قدرت با پشتون داریم، باید میرفتیم و مشکل خود را با پشتون حل میکردیم. مشکل پشتون را نمیتوانید با تاجیک حل کنید. ما به اصطلاح هزارهها کدام چمکهی تقسیمناشده با تاجیکها نداریم که روی آن بخواهیم دعوا و جنگ کنیم و بگوییم که گویا وقتی با تاجیک مشکل ما حل شد، مشکل ما با پشتون هم حل میشود. ما باید برویم مشکل خود را به صورت مستقیم با خود پشتون حل کنیم. داکتر عبدالله، برغم ریشهی پشتونی، از بستر تاجیکی میآمد و به نظر من نمیتوانست مشکل ما را با پشتونها حل کند. انتخاب اشرف غنی از نظر من، خیلی انتخاب واقعگرایانه و عملگرایانه بود.
آیا اشرف غنی میتوانست نمایندهی پشتون باشد!
فردوس: سوال اصلی همین پشتون بودن اشرف غنی است. اشرف غنی چه ربطی به روستایی پشتون داشت، همان روستایی که طالبان در قریهاش حضور داشتند، سنتی بود، مذهبی بود و هیچ نوع پیوندی میان خودش و کسانی که در قدرت به نام پشتون حضور داشتند، نمیدید. این مشکل را شما تشخیص داده بودید. بگویید که چطوری اشرف غنی میتوانست از آن پشتون نمایندگی کند و مشکل آن پشتون را حل کند؟
رویش: ما تصور میکردیم که باید مشکل خود را با پشتونها، توسط کسی حل کنیم که مفکورهی ایجاد تحول در جامعهی پشتون را دارد. در میان سیاستمداران پشتون گزینههای ما محدود بود. من حامد کرزی را به عنوان کسی میدیدم که شما میتوانید با او کلوخ بگذارید و از آب بگذرید؛ اما با حامد کرزی اگر صد سال هم راه برویم، مناسبات اجتماعی قبیلوی جامعهی پشتون را حل نمیتوانیم. به خاطری که او یک خان و ارباب و مشر قومی پشتون است و در نهایت همین نگاه او تداوم مییابد.
هر کسی دیگر مثل حامد کرزی دقیقاً شبیه او است و گرهی از کار باز نمیکند؛ اما در مورد اشرف غنی نظرم این بود که یک فرد روشنفکر است، مناسبات اجتماعی جامعهی پشتون را میداند، مناسبات قدرت در یک جامعهی مدنی و دمکراتیک را هم میداند و با استفاده از همین قدرت فکری و تواناییهای عملیای که دارد، میتواند فاصلهی انتلکتوئل پشتون و جامعهی پشتون را از بین ببرد. این تحول را هم با همان راهحلی که ما داشتیم، امکانپذیر میدانستیم و آن این بود که جامعه را باسواد بسازیم.
اشرف غنی در جلساتی که با من داشت با این اصل و این دیدگاه موافق بود و این را هم قبول داشت که منظور از باسواد شدن جامعه صرفاً این نیست که افراد آن با فارمولهای ریاضی و فیزیک یا زبان انگلیسی و فرانسوی آشنا شود. با سواد شدن یعنی که در کنار فارمولهای علمی، قابلیتهایی را به فرد یاد دهید که بدل در یک نظام دموکراتیک به یک شهروند فعال تبدیل شود و به عضویت جامعهی مدنی درآید و فکر مدنی پیدا کند. این فکر از طریق آموزش مدنی به فرد انتقال مییابد و او را از لحاظ ذهنی آماده میسازد که عضو جامعهی مدنی شود. اشرف غنی هم که به حرفهای من توجه میکرد، به همین خاطر بود. اشرف غنی در صحبتهایی که با من داشت میگفت که آموزش مدنی را راهحل میداند و میخواهد که تجربهی مکتب معرفت به مناطق پشتوننشین هم منتقل شود.
من این موضوع را با دوستان تاجیک خود هم در میان میگذاشتم. من همیشه به آنان میگفتم که وقتی یک جامعهی سنتی، فقیر، تحقیر شده، کمسواد و دارای هزار مشکل دیگر مثل جامعهی هزاره میتواند از طریق آموزش مدنی متحول شود، جامعهی پشتون و تاجیک که بسیار بیشتر از جامعهی هزاره ظرفیت دارد یا حداقل مشکلاتش کم است، به مراتب راحتتر میتواند به این تحول دست یابد. ظرفیت جامعههای پشتون و تاجیک از نظر سواد خیلی بالاتر است، آدمهای باسواد و تحصیلکرده زیاد دارند، با قدرت آشنا هستند. حتا تاجران این جوامع دنیا دیده بودند. اکثریت جامعهی هزاره در بیست سال اخیر تازه از روستاها به شهر آمده بودند و تازه شهرنشین شده بودند، استدلالم این بود که وقتی اینها میتوانند از طریق آموزش مدنی متحول شوند، جامعهی تاجیک و پشتون خیلی زودتر میتوانند در جادهی تحول قرار گیرند. اگر آموزشی مدنی در جامعهای مثل جامعهی هزاره توانسته است که تحول ایجاد کند، در جامعهی پیشرفتهتر و باسوادتری مانند جامعهی پشتون یا تاجیک بسیار راحتتر میتواند عمل کند.
من با همین تصور به اشرف غنی دست دادم. در منشور انتخاباتی که من در نوشتن آن با اشرف غنی سهم گرفتم، وی بهترین تیوریهای دموکراتیک خود را به عنوان یک انسان مدنی آورده است. حالا این فرد به تیوریهایی که آنجا مطرح کرده، باور دارد یا باور ندارد، بعدها وقتی در مورد شخصیت اشرف غنی حرف بزنم، بیشتر توضیح خواهم داد؛ ولی عجالتاً بگویم که اشرف غنی، با من، حد اقل در نوشتن منشور دروغ نگفت.
آیا اشرف غنی میتوانست با تودههای پشتون رابطه برقرار کند؟
فردوس: در این تردیدی نیست که اشرف غنی آدم اکادمیک بود، با دنیای مدرن آشنا بود، حداقل در دوران انتخابات ریاستجمهوری سال ۲۰۱۴ تعهدش را به ایدههای مدرن نشان میداد؛ اما شما که تجربهی فراوانی داشتید و با عبدالعلی مزاری کار کرده بودید و عملا دیده بودید که اتصال عاطفی او با جامعهی هزاره چقدر عمیق بود، منظورم این است که با میکانیسم محبوب شدن یک فرد در جامعه کاملاً آشنا بودید، چطور به این نتیجه رسیدید که اشرف غنی با آن وجههای که در روستاهای پشتوننشین داشت و به رغم این که با آن روستاها آشنایی نداشت، بتواند دهنشینان پشتون را مثلاً برای حمایت از آموزش مدنی بسیج کند؟
رویش: ببینید، قرار ما این نبود که اشرف غنی را به عنوان یک روشنفکر و آدم اکادمیک در قریههای پشتوننشین ببریم. ما نمیخواستیم او را به عنوان متفکر دوم و چهارم و امثال آن به روستانشینان پشتون معرفی کنیم. ما میخواستیم که او رییسجمهور شود و به عنوان رییسجمهور به قریهها برود. رییسجمهور کسی است که در ارگ مینشیند، به طراحی نظام آموزشی کشور کمک میکند و بعد زمینه برای تطبیق آن را فراهم میسازد و این نظام آموزشی است که به درون خانههای مردم سواد، قلم و کتاب میبرد. این آدم مناسبات اجتماعی را در درون جامعه، تنظیم و مدیریت میکند. رییسجمهور نهادها را فعال و کارا میسازد. تصور ما این بود که وقتی اشرف غنی رییسجمهور شود، قریههای پشتون او را به عنوان روشنفکر نمیبینند، بلکه به عنوان زمامدار کشور میبینند.
فردوس: چطور برداشت کرده بودید که تصوری که از اشرف غنی در روستاهای پشتون به عنوان یک آدم بیگانه با این جوامع وجود دارد، به محض رییسجمهور شدنش از بین میرود؟
رویش: قطعاً این تصور از بین میرفت. به خاطری که وقتی اشرف غنی رییسجمهور میشد، در مقام دهش قرار میگرفت. از موقف رییس جمهور به روستاها میرفت و برای مردم خدمات و سهولتهای رفاهی میبرد و آنان هم او را به عنوان زمامداری که به فکر شان است، تحویل میگرفتند. وقتی شما از موقف رییسجمهور در قریه کلنیک ببرید، سرک ببرید، نهادهای خدماتی ببرید، طبعاً در آن قریهها تصویر مثبتی از شما شکل میگیرد.
حد اقل تصور من از رییس جمهور و مقام ریاستجمهوری چیزی شبیه این است. فکر میکنم که اگر من با شهرت کاملاً هزارگی که حتا یک پشتون به سوی من به عنوان همقوم و همقبیلهی خود نگاه نکند، با اتوریته و صلاحیتهای رییسجمهوری به قریهها و روستاهای پشتون بروم، پشتون از من استقبال میکند. دلیلش این است که من از این مقام برای آنها هدیه و نعمتی را میبرم که زندگی و سرنوشت شان را بهبود میبخشد. من برای پشتون چیزی را میبرم که حامل دشمنی با او نیست. من برای پشتون مکتب میبرم، کتاب و معلم و خدمات رفاهی میبرم. من از این مقام به سنتهای اجتماعی پشتون احترام میگذارم، اما در مجموع شرایطی را برایش فراهم میسازم که جامعهاش را در جریان زمان متحول میسازد.
من همین کار را در جامعهی هزاره انجام داده ام. آیا جامعهی هزاره برای من یا کسانی مثل من که در این جامعه کارهای مدنی و فرهنگی کرده اند، اعتبار خاصی قایل بودند؟ اعتبار خاصی قایل نبودند؛ اما احساس میکردند که ما به زیان شان کاری نمیکنیم. مثلاً ما در جامعه مکتب ساخته ایم و مردم حس میکنند که با این مکتب با آنها دشمنی نمیکنیم. حتا روابط فرزندان مردم را با خانوادههای آنان بر هم نمیزنیم.
آیا اشرف غنی مشروعیت اجتماعی نداشت!
فردوس: سابقهی مبارزاتی شما مشروعیت عمیق اجتماعی برای فعالیتهای بعدی فرهنگی تان در مکتب معرفت خلق کرده بود. اشرف غنی یک عمر در خارج از کشور بود و مشروعیت اجتماعی را شما را نداشت؟
رویش: درست است؛ ولی بازهم این شهرت و اعتبار را به صورت نسبی در نظر گیرید. من هویت امروز خود را در نزد مردم نداشتم. در سال ۲۰۰۱ آن طوری که امروز مرا مردم به نام معلم عزیز میشناسند، نمیشناختند. تعداد کمی از مردم که سابقهی عضویت در حزب وحدت داشتند میفهمیدند که من از فعالان این حزب بودم، با مزاری حشر و نشر داشتم، نشریه چاپ میکردم، «امروز ما» منتشر میکردم؛ ولی کلیت جامعه در غرب کابل از من شناخت بسیار زیادی نداشت. حتا آنانی که نگاه مثبت در مورد سابقهام داشتند، همه شنیدههای شان در مورد من مثبت نبود، چیزهای منفی هم شنیده بودند؛ مثلاً آقای محمد محقق علیه من فتوا داده بود. خلیلی هم علیه من گپ زده بود. ملاها هم علیه من گپ زده بودند. این طور نبود که ما در برابر خود مخالف نداشتیم یا همه در مورد من حرفهای مثبت گفته باشند و وجههی من در اذهان مردم بسیار عالی باشد؛ اما من کار خود را در جامعه از جایی شروع کردم که آقایان خلیلی، محقق و کسانی دیگر ما را مخل یا دشمن خود احساس نکنند. فقط شیخ آصف محسنی بود که من و مکتب معرفت را دشمن خود میدانست که مسألهاش جداگانه است و دلیل دارد. شاید او هم بعداً تلاش داشت که از این دشمنی بیرون شود؛ ولی راهی برای خروج از آن نمییافت. شاید در پشت پرده از همدیگر نفرت داشتیم و اگر احیاناً فرصت میکردیم و با هم صحبت میکردیم، شاید محسنی هم احساس میکرد که میتوانم او را دوست داشته باشم و او هم میتواند مرا دوست خود حساب کند؛ اما من یکی هیچگاهی حرفی نگفتم یا کاری نکردم که به طور مستقیم دستانداختن بر ریش و سبیل آقای محقق و آقای محسنی و امثال آنها تلقی شود.
تصور من این بود که اشرف غنی هم میتوانست همین روش را در پیش گیرد و منشأ تغییر شود. تصور من این بود که اشرف غنی وقتی رییس جمهور میشود، برای مردم خود ایماژ دیگری پیدا میکند. بالاخره، برای اشرف غنی در بین پشتونها به نام بابا تبلیغ میشد. نگوییم که اشرف غنی را مردم پشتون دوست نداشتند. در انتخابات اول سال ۲۰۱۴ ممکن چند نفر رقیب انتخاباتی داشت. در انتخابات دوم تمام پشتونها، کافر و مسلمان، در حول اشرف غنی اجتماع کرده بودند. شما یک چهرهی مهم پشتون، به شمول حامد کرزی را نمییافتید که در دور دوم انتخاباتی که در ۲۴ جوزا در رقابت با داکتر عبدالله برگزار شد، با اشرف غنی مخالفت کرده باشد. انوارالحق احدی کنار او ایستاد، زلمی خلیلزاد کنارش ایستاد، اتمر و مجددی و گیلانیها و حزب اسلامی و حامد کرزی با تمام برادران خود رفتند و کنارش ایستادند. کدام پشتون سرشناس باقی مانده بود که از اشرف غنی حمایت نکرده باشد؟
به همین ترتیب، سراسر جامعهی پشتون برای این کار بسیج شده بودند و دلیل شان هم این بود که فکر میکردند زعیم پشتونی پیدا کرده اند. اگر کسی به همین تناسب، مثلاً بگویید شصت درصد، امکان دارد که از پشتوانهی اقتدار ریاستجمهوری خود در میان مردم راه باز کند، چهل درصد دیگر آن را با هوش خود میتواند برود. ممکن نیست که اشرف غنی وقتی رییسجمهور شد، جد و آبای مردم را دشنام دهد و باز هم انتظار داشته باشد که پشتون او را دوست میدارد. اشرف غنی در همین موقعیت قرار داشت. اشرف غنی که بعدها از خود تصویری وارونه نشان داد، چیزی دیگر بود.
من در جریان انتخابات سال ۲۰۱۴ مجموع راهی را که با اشرف غنی رفته ام، ده ماه است. از این ده ماه، چیزی بیشتر از پنج ماه آن دورانی است که من و اشرف غنی بیشتر بحث مفهومی داریم. در زیر سایبان خانهاش صبح و شام چند ساعت مینشستیم و به صورت منظم صحبت میکردیم و مقدمات منشور تحول و تداوم را فراهم میکردیم.
در این نشستها بیشتر به نکتههایی توجه میکردیم که فکر میکردیم از لحاظ مفهومی در افغانستان ضرورت دارند و خوب است با توجه به همین نکتهها به پیش برویم. بعد از آن، دورانی رسید که باید به طرف ثبت نام میرفتیم. اتمر در واقع در همان روز ثبت نام به تیم اشرف غنی پیوست. اعضای حزب او تقریباً با فشار و زور او را به صف ثبت نام کشاندند. همان روز او رفته بود و با کسانی دیگر پیمان داشت و میخواست با آنها همراه شود. اعضای حزب او با اعمال زور و فشار وی را آوردند تا کنار اشرف غنی بایستد. عکسی هم که از او در دسترس است، او را در ردهی سوم و چهارم نشان میدهد. دلیلش هم این است که تا آن زمان تصمیم قطعی نگرفته بود که با کدام تیم حرکت کند.
بعد از آن است که اتمر و احدی و قطبالدین هلال یکی یکی به تیم اشرف غنی ملحق میشوند. درست همان تمثیلی که مولانا گفته است «چون ز تلی برجهد یک گوسفند / گله گله گوسفندان میجهند». آن زمان بود که یکی یکی فهمیدند که اشرف غنی شاید همان کسی باشد که رییسجمهور و مشر و تولواک میشود و ما هم باید به همان طرف برویم…
چرا بیریشهگی اشرف غنی را جدی نگرفتید؟
فردوس: خوب این که مثلا گیلانی، یا احدی یا خلیلی یا مجددی یا دوستم به اشرف غنی پیوستند، عامل بیرونی هم دارد، بیشتر این شخصیتها تلویزیون داشتند، حداقل یک میلیون دالر سالانه این تلویزیونها که ۲۴ ساعت نشرات داشت، مصرف میکردند، این پول را حتما دولتهای خارجی میدادند و طبیعی است که تصمیمهای بزرگ سیاسی این شخصیتها هم متاثر از همین عوامل بیرونی بود؛ ولی واقعیت این است که اشرف غنی به قریهی اجدادی خود رفته نمیتوانست، به زیارت قبر پدر خود رفته نمیتوانست، درست است که رییسجمهور نهادسازی میکند و رفتن مکتب و کتاب و قلم را به مناطق مختلف تسهیل میکند، نهادسازی هم همان دولتسازی است که شعار اشرف غنی بود؛ اما دولتسازی صرف نهادسازی و تسهیل خدماترسانی نیست، وجه دیگر دولتسازی بسیج مردم عام برای حمایت از دولتسازی، آموزش و پشتیبانی از برنامهی سیاسی شما است، در آن زمان روشن بود که اشرف غنی توان بسیج تودههای روستایی پشتون را ندارد، چرا این موضوع را جدی نگرفتید در آن زمان؟
رویش: نخیر. فکر میکنم خوب است اینگونه قضاوت نکنید. اگر شما بگویید که اشرف غنی این توانایی را نداشت، باید قبول کنیم که حامد کرزی به هیچ صورت این توانایی را نداشت و اصلاً این امکان را در خواب هم نمیدید. نگویید که زلمی رسول این توانایی را داشت. تصور میکنم که زلمی رسول حتا از کوچهاش هم نگذشته بود. شما از میان فهرست نامزدان انتخابات ریاستجمهوری سال ۲۰۱۴ یک پشتون را نام ببرید که بهتر از اشرف غنی بوده و ما با او کار نکرده ایم. همان یکی را که بهتر از اشرف غنی است، نشان دهید که من به او سلامی بزنم.
فردوس: خوب شما میتوانستید با هیچ نامزدی کار نکنید، اصلاً در انتخابات شرکت نکنید و به کار تان در مکتب معرفت ادامه دهید. ببینید یکی از آسیبهای جامعهی پشتون را در کتاب «بگذار نفس بکشم» ذکر کرده و گفته اید که نخبهگان فرهنگی و اجتماعی پشتون از جمله تحصیلکردهگان برگشته از غرب به جای این که مثل عزیز رویش بروند و برای جامعهی پشتون مکتب و آموزش مدنی ببرند، مصروف جنگ قدرت با سران جبههی متحد وقت شدند و قریههای پشتون را فراموش کردند. فکر نمیکنید که اشرف غنی هم یکی از همین آدمها بود و به جای شرکت در انتخابات بهتر بود که به بردن مکتب و آموزشهای مدنی به قریههای پشتون و نفوذ در بین عامهی پشتون تمرکز میکرد، به جای اینکه بیاید در انتخابات شرکت کند و به ریاستجمهوری چشم بدوزد؟
رویش: این بحثی را که شما مطرح میکنید که ما با نخبهگان پشتون داشتیم، مربوط سالهای ۲۰۰۴ و ۲۰۰۵ است. یکی از کسانی که با او در این مورد زیاد صحبت کردم حنیف اتمر بود که آن زمان وزیر معارف افغانستان بود. متاسفانه نخبهگان پشتون آن راه را نرفتند. یا نخواستند که بروند، یا نتوانستند. یا ظرفیتش را نداشتند یا آن را ضروری نمیدانستند و آن قدر در نشهی رسیدن به قدرت غرق بودند که دل شان به آدمی مثل من که مکتب ساخته بودم و داعیهی تغییر اجتماعی از طریق آموزش مدنی را داشتم، میسوخت.
در قسمت آقای اتمر به کلی مطمین هستم که دلش به من میسوخت که این آدم به جای این که به گرفتن پستهای بلند دولتی فکر کند، مکتب ساخته است تا جامعه را تغییر بدهد. نظر او این بود که آدم باید وزیر شود، قرارداد بگیرد، پول و پیسهی زیاد داشته باشد و وقتی اینها را به دست آورد، هر کاری کرده میتواند؛ اما من همیشه میگفتم که پول، قدرت و کرسی حکومتی همان طوری که از آب آمده است، بر باد میرود؛ اما تلاش برای آموزش مدنی و ایجاد تحول مدنی در جامعه پایهدار است و دموکراسی را کمک میکند. آموزش مدنی جامعه را قدرتمند میسازد. از درون جامعهی قدرتمند شما میتوانید یک حکومت دموکراتیک قدرتمند بیرون کنید؛ ولی از درون یک جامعهی ضعیف هیچ چیز قوی بیرون نمیشود و با افراد مافیایی نمیشود تغییر مثبت ایجاد کرد.
متاسفانه این حرف ما به گوش نخبهگان پشتون نرفت. بالمقابل، من هم یکی از کسانی بودم که زیر بار آنان نرفتم. اگر به وسوسههایی که اتمر در مورد گرفتن قدرت و این مسایل ایجاد میکرد، گرویده میشدم، از کار در مکتب معرفت و آموزش مدنی میماندم. من عضو حلقهی بحثی بودم که اتمر و دیگر دوستانش هم در آن حضور داشتند و بالاخره به ساختن حزب حق و عدالت منجر شد. آنان فکر میکردند که با ساختن آن حزب و رسیدن به قدرت سیاسی، همهی مشکلها حل میشود؛ اما من به این باور نبودم و با آنان نرفتم. آنان میگفتند که قدرت را میگیریم و بعد آن را پشتوانهی سیاست قرار میدهیم؛ اما من این طوری فکر نمیکردم. من به این باور بودم کسانی که با ذهنیت مدنی از خارج آمده بودند، باید کاری میکردند که تفکر مدنی به جامعهی شان میرفت تا جامعه را هم مثل خود دموکرات میساختند و از این طریق بحران را مهار میکردند. اگر این کار را روشنفکر پشتون، تاجیک و اوزبیک نکند، من به عنوان یک هزاره این کار را کرده نمیتوانم.
انتخاب اشرف غنی یک انتخاب عملگرایانه و معقول بود.
فردوس: اگر اشرف غنی به جای این که بیاید رییسجمهور شود خیلی موثر و به نفع کشور نبود که عزیز رویش میشد، مکتب میساخت شبیه معرفت به هدف آموزش مدنی و شاخههای این مکتب را به نقاط مختلف توسعه میداد، یک مرکز تحقیقی انسانشناسانهی فرهنگی درست میکرد تا در مورد چگونگی تغییر ذهنیت روستاییهای پشتون کار کند؟
رویش: مسلماً موثر واقع میشد؛ اما در سال ۲۰۱۴ او قصد کاندیدا شدن داشت و کاندیدا هم شده بود. وقتی آدمی مثل اشرف غنی به خری به بزرگی انتخابات ریاستجمهوری سوار شد، دیگر نمیتوانید او را پیاده کنید. اگر هم پیاده کنید، باید کس دیگر مثلاً زلمی رسول را روی آن خر سوار میکردید. من این کار را کرده نمیتوانستم.
من مانع اشرف غنی هم شده نمیتوانستم. من دیدم که اشرف غنی به عنوان یک پشتون آمده و در انتخابات ریاستجمهوری شرکت کرده است، باور من این بود که او برنده میشود، نظرم در آن زمان این بود که مثلاً داکتر عبدالله اگر خود را به آب و آتش هم بزند، نه شرایط افغانستان اجازه میدهد و نه دنیا که بیاید و به کرسی ریاستجمهوری تکیه بزند. به همین دلیل، تصمیم گرفتم که وقتی این آدم رییسجمهور شدنی نیست، باید اعصاب خود را با او خسته نکنم.
نامزدان دیگر انتخابات ریاستجمهوری هم همین وضعیت را داشتند. قطبالدین هلال یا عبدالرب رسول سیاف و دیگر نامزدان پشتون که سابقهی سیاسی داشتند، ممکن نبود که حتا سلامم را علیک بگیرند و توافق من با آنان روی مشکل مثلاً هزاره و پشتون اصلاً ممکن نبود. حالانکه اشرفغنی کسی بود که میتوانستم با او راه بروم. اشرف غنی پنج ماه با من صحبت کرده بود، در تمام مسایل تقریباً توافق داشتیم. روشن است که آدمی با این معیارها وقتی در میان نامزدان باشد، شما با او راه میروید و تلاش میکنید که مشکل هزاره و پشتون را با او حل کنید، به ویژه اگر داعیهی سیاست مدنی نیز داشته باشید.
این آدم به من اجازه داد که منشور انتخاباتیاش را بنویسم به همین دلیل میگویم که گزینش اشرف غنی و تلاش برای حل مشکل هزاره و پشتون از طریق او انتخاب عملی و عقلانی برای من بود. من در آن زمان احساس نمیکردم که اشرف غنی به برتریطلبی قومی و نظایر آن باور داشته باشد.
نکتهی جالب دیگری را برای تان بگویم که شاید بتواند این بحث را بین ما روشنتر کند. من هیچ گاه از اشرف غنی به عنوان یک فرد، احساس خطر و ترس نمیکردم. حتا حس نمیکردم که این آدم مثلاً نیت بد نسبت به من و هزارهها یا دیگر اقوام غیر پشتون دارد. در خانهاش با او چای مینوشیدم. حداقل روزانه سه ساعت با او مینشستم و روی تمام مسایل صحبت میکردم. من از دفتر خود از مکتب معرفت در آغاز بامداد حرکت میکردم و به طرف خانهی اشرف غنی میرفتم. اغلب وقتها وقتی من به چهارقلعه میرسیدم، ملا اذان صبح را میداد. یعنی وقتی من میرسیدم، دروازهاش باز بود و من وارد منزلش میشدم. بارها ساعت ۱۲ شب از خانهی اشرف غنی بیرون شده ام، با اعتماد کامل و بدون هیچ نوع هراس. هیچگاهی احساس نمیکردم که اشرف غنی من را با یک رانندهی تونس که اجاره میگرفتم، بکشد و جنازهام را بین کدام چاه بیندازد. بهانه هم داشت که بگوید در مسیر راه که آمده، مثلاً در چهارقلعه گم شده است. من این احساس را نداشتم و اشرف غنی نیز هیچگاهی حسی را در رابطه با من بروز نداد که او واقعاً مرا دشمن خود احساس کند یا تصور کند که فاصلهای بین ما وجود دارد.
یک نمونهی دیگرش این است که بر اساس توافقی که روز اول با هم داشتیم، اشرف غنی برای من اجازه داده بود که همهی سخنانی را که ما با هم داریم، یادداشت شود و هم در جاهایی که امکانش را داریم ثبت شود. به خاطری که احساس میکردیم که ما کار بزرگی برای یک تغییر بنیادی در جامعه انجام میدهیم و فردا قصهی این کار به روایت و شنیدن ضرورت دارد.