کانکور، رویایی که برایم حسرت ماند

Image

خبر اعلام نتایج کانکور امسال در همه‌ جا، به‌ویژه در رسانه‌ها منتشر شده بود. همه به محمدموسی، اول‌نمره‌ی کانکور امسال تبریک می‌گفتند و موفقیت او در صدر اخبار قرار داشت. اما امتحانی که من و دختران این سرزمین برایش چهار سال انتظار کشیده بودیم و برنامه برایش چیده بودیم، حتی نام‌ ما در فهرست اشتراک‌کنندگان هم نیامده بود، چه برسد به فهرست کامیاب‌ها…!

امتحان کانکوری که برایش سخت تلاش کرده بودم، برنامه‌ریزی کرده بودم، ساعت‌های طولانی را صرف حل سؤال‌ها و تمرین کرده بودم. شب‌ها، با چشمانی خسته از بی‌خوابی، بیدار می‌ماندم تا مبادا جامعه‌ام در خواب جهل و گمراهی فرو رود. می‌خواستم درس بخوانم، دانشگاه را تجربه کنم. کانکور برایم تنها یک امتحان ساده نبود؛ سرنوشتی بود که کمکم می‌کرد تا به رویاهایم برسم و طعم ناامیدی را نچشم.

نام، هویت و نمراتم در جدول نتایج کانکور خالی‌ست؛ نه به‌خاطر ضعف در استعدادهایم، بلکه به‌خاطر دختر بودنم. به‌خاطر اینکه باید در چارچوب شریعت و عرف زندگی کنم و اگر حقم پایمال شد، باید سکوت کنم.

وقتی پدرانی را می‌بینم که با افتخار و عزت به فرزندان پسرشان تبریک می‌گویند و نام‌هایی را می‌بینم که در رشته‌هایی چون طب، انجنیری، اقتصاد و حقوق کامیاب شده‌اند، جای خالی نام خودم را در جدول نتایج احساس می‌کنم. اشک می‌ریزم؛ نه از سر حسادت، بلکه برای رویاهایی که خاموشانه نادیده گرفته شدند.

یادم هست هنوز صنف پنج بودم که آرزو داشتم مکتبم را تمام کنم، وارد دانشگاه شوم و در رشته‌ی حقوق تحصیل کنم. با خود عهد کرده بودم وکیلی شوم که از حقوق انسان‌ها دفاع کند؛ اما نمی‌دانستم روزی خواهد رسید که حتی اجازه‌ی ورود به دروازه‌ی دانشگاه را هم نخواهم داشت. حالا مجبورم برای ادامه‌ی تحصیل، به مهاجرت فکر کنم. چه‌قدر ناعادلانه است که در سرزمینی که به آن تعلق دارم و از آب‌ و هوایش جان گرفته‌ام، نتوانم درس بخوانم.

به تمام معنا فراموش شده‌ام؛ نه فقط از سوی حکومت، بلکه از سوی جامعه‌ی جهانی و سازمان‌های بین‌المللی‌ای که موظف به برقراری عدالت‌اند؛ اما در برابر حق تحصیلی که شایسته‌اش هستیم، سکوت کرده‌اند. آیا برابری و عدالت فقط باید در اعلامیه‌ها و منشورها بماند، یا در عمل نیز باید معنا پیدا کند؟

چهار سال است که تشنگی علم و دانش ما را هلاک کرده است. هرجا که رفتیم یا دروازه‌های علم را به روی‌ ما بستند یا قلم‌های‌ ما را شکستند. چهار سال است منتظرم که کی دوباره بکس کتاب‌هایی را که خاک گرفته‌اند، در دست می‌گیرم و با شوق به دانشگاه می‌روم. هم‌صنفی‌های پسرم حالا سند لیسانس‌شان را گرفته‌اند، اما من در خانه سند اندوهم را.

تمام انرژی‌ای که در ذهنم بود خاموش شده است. نمی‌دانم این حسرت‌های تلنبارشده کی پایان خواهند یافت. ما هیچ خواسته‌ای نداریم جز اینکه ما را از دریای علم محروم نکنند. بگذارند سیراب شویم و دیگران را نیز سیراب کنیم. آیا این خواسته، خواسته‌ای ناحق است؟

اگرچه امتحان کانکور را سپری نکردیم، اما امتحانی سخت‌تر از آن را با سربلندی پشت سر می‌گذاریم؛ امتحان امید، شجاعت و ایستادگی. برنده‌ی این آزمون خواهیم بود. اگرچه در سکوت می‌سوزیم، اما وطن خود را خواهیم ساخت. هرچند که آرزوهای‌ ما را به تمسخر بگیرند، صداهای‌ ما را خاموش کنند و بر آرمان‌های‌ ما خط بکشند، ما دوباره از آرزو، امید، نور و آزادی خواهیم نوشت. ما نسلی خواهیم بود که از دل تاریکی‌ها، راه روشنی و دانایی را هموار می‌کند.

امروز اگر تنها هستیم، اما ناامید نیستیم. از خانه شروع می‌کنیم، خانه را برای خود مکتب و دانشگاه می‌سازیم و می‌آموزیم؛ نه فقط برای خود، بلکه برای نسل آینده‌مان تا نجابت و استقامت را برای‌شان به یادگار بگذاریم.

تا وقتی که رویاها برای‌ ما مهم باشد، هیچ مانعی و هیچ قدرتی نمی‌تواند ما را به تسلیم وادار کند. باور داریم چیزی که بدون زحمت و رنج آموخته شود، زود فراموش می‌شود.

دختران سرزمینم!

شما هرگز سقوط نمی‌کنید،

تا وقتی که تلاش خود را متوقف نکنید.

مطمئن باشید این انتظار به پایان خواهد رسید،

و روزی خواهد آمد که با لبخند، وارد دانشگاه شویم.

کافی‌ست صبور بمانید.

نویسنده: رعنا اسماعیلی

Share via
Copy link