کورسوی امید

Image

آن‌گاه که کودک بودم، غرق در بازی‌های کودکانه و بی‌خبر از بازی‌های زمانه، بزرگ‌ترین رویایم فراغت از مکتب و برپایی جشن فراغت بود. کبوتر آرزوهایم فقط تا این حد پرواز می‌کرد و در آسمان کوچک روستای ما دور می‌زد. دنیایم به اندازه‌ی وسعت نگاهم کوچک و محدود بود. کم‌تر زمانی فکر بیرون شدن از آن روستا و زندگی در شهرها در ذهنم می‌رسید. یادش بخیر، باوجود تمام محدودیت‌ها، زندگی لذت‌بخش بود.

زمانی که بزرگ‌تر شدم، رویایم نیز با من بزرگ شد. دیگر رویای گذشته‌ام مانند کفش‌های دوران کودکی‌ام برایم تنگ و کوچک شده بود. این بار مرغ آرزوهایم در وسعت بیشتر و گستره‌ی وسیع‌تر پرواز کرد و فرارویم افق جدید را قرار داد.

با رفتن به کابل، در ذهنم رویای جدید بافتم و جهان نو ساختم. این‌بار اما خیلی متفاوت از گذشته. دیگر کوه‌های بلند و سر به فلک اطراف کابل نیز نمی‌توانست مرا محدود کند. برای یک تغییر بنیادین و تحول سازنده در زندگی‌ام آماده شدم و دهر نیز چند صباحی مرا یاری کرد تا به تحقق رویاها و آرزوهایم نزدیک شوم.

در حال مشق دل‌چسپ‌ترین درس‌های زندگی بودم که روزگار فرارویم دامی نهاد و صفحه‌ی سیاه تاریخ وطنم ورق خورد. سقوط کابل و شروع حاکمیت جدید دمار از روزگارم در آورد….

زمانی که به پاکستان مهاجر شدم و جسم نحیفم را چون مرغ‌ بال‌شکسته‌ای در کوچه‌پس‌کوچه‌های کویته یافتم، لیسه‌ی عالی استقلال فرارویم آغوش مهر گشود و شاهد رستاخیز دیگر در حیاتم بودم. من در استقلال، تولد دوباره یافتم. این بار نه از مادر، بلکه از خود زاده شدم و به قدرت و توان‌مندی‌هایم باور کردم.

استقلال، ای مادر معناآفرین، سپاس! تو بودی که رایت معنا را در سرزمین زندگی‌ام افراشتی و مرا در دریای بی‌کران اندرزها و معرفتت شست‌وشو دادی. در طور حیاتم فقط نور نگاه لطیف تو می‌تابد و قطره‌ی محبت تو می‌تراود.

سال گذشته، زمانی که در آستانه‌ی فراغت از صنف دوازدهم قرار داشتم و تشویش ادامه‌ی درس و تحصیل بعد از فراغت آزارم می‌داد، لیسه‌ی استقلال با شروع برنامه‌ی آموزش خوشه‌یی (Cluster Education) به بزرگ‌ترین نگرانی‌ام پاسخ داد و برای بالندگی‌ام روزنه‌ی جدید گشود.

من در برنامه‌ی آموزش خوشه‌یی این لیسه، در مدت کوتاهی، راه طولانی و پرفراز و فرودی را طی کردم. همه‌چیزآموختم. ریاضیات عالی خواندم، فزیک میکانیک و برق، کیمیای عضوی و غیرعضوی و زبان و ادبیات فارسی و انگلیسی را فراگرفتم. در کلاس‌های امپاورمنت خود و جهان خود را شناختم و به قدرت بی‌منتهای انسان در فرازنای تاریخ و جهان بشریت پی بردم. برعلاوه در کلاس‌های آموزش موسیقی با نوت‌ها، فوت و فن‌های موسیقی آشنا شدم و از این طریق صدای در گلوخفته‌ی هم‌نسلان و هم‌عصران بسته در زنجیرخویش را تبارز دادم. در برنامه‌های ورزشی آن، جسم خویش را توان‌مند ساختم و ثروت صحت کمایی نمودم. این‌جا همه‌ی داستان و کل کار نبود، بلکه کلستر استقلال مجال دیگری که به من داد، فرصت ایفای نقش معلم و به تن کردن قبای رسالت آموزگاری بود.

زمانی که لیسه‌ی عالی استقلال در قالب برنامه‌ی آموزش خوشه‌یی بزرگ‌ترین نهضت سوادآموزی در تاریخ کویته را رقم زد و زمینه‌ی آموزش رایگان را برای 500 تن از مادران فراهم کرد. من به شکرانه‌ی سپاسگزاری از زحمات معلمانم که تا این دم مشوقم بودند و برای قدردانی از تلاش‌های مضاعف مادرم که بسا شب‌ها خواب را بر چشمانش حرام کرد و روزها رنج پرورشم را به عهده گرفت و سال‌ها خون‌دل خورد، کلاس‌های سوادحیاتی تایم بعد از ظهر را شروع کردم.

اینک افتخار این را دارم که شاگردانم پا به پای قافله‌ی فرداپیمای آگاهی و علم و معرفت قوم، در سنگر دانش‌اندوزی عرق تلاش می‌ریزد و سبق اخلاص می‌آموزد. با فراگرفتن هر حرفی توسط این مادران سخت‌کوش من قدمی به برآوردن رویاهایم نزدیک می‌شوم و گامی در مسیر پیشرفتم فراتر می‌گذارم. تا باد چنین بادا!

نویسنده:  فایزه افتخاری

Share via
Copy link