ظاهرشاه نه یک دموکرات، بلکه یک جنتلمن بود

Image

مصاحبه‌کننده: عزیز رویش

مترجم: فردوس کاوش

مقدمه: مخاطبان عزیز شیشه‌میدیا سلام. خوش‌حالم که امروز در یک گفتگوی اختصاصی میزبان سفیر رونالد نیومن هستم. در این گفت‌وگو از برداشت‌ها و تجربیات آقای نیومن، به ویژه در مورد افغانستان خواهیم شنید.

رویش: آقای سفیر، ما معمولاً در شیشه‌میدیا از مهمان برنامه‌ی خود می‌خواهیم که به اختصار خود را معرفی کند و در مورد زندگی خود صحبت نماید. لطف کنید بگویید که در کجا به دنیا آمدید و بزرگ شدید و چه چیزی باعث شد که علاقمندی مادام‌العمری به افغانستان پیدا کنید؟

سفیر نیومن: من در واشنگتن دی‌سی به دنیا آمدم. وقتی چشم به دنیا گشودم که پدرم در ارتش خدمت می‌کرد و مشغول انجام وظیفه در جنگ جهانی دوم بود. اما من در کالیفرنیا بزرگ شدم. نمی‌توانم بگویم که یک علاقمندی مادام‌العمر به افغانستان داشته ام. در سال ۱۹۷۶، زمانی که مشغول تحصیل در دوره‌ی لیسانس بودم، پدرم رابرت نیومن، استاد علم سیاست‌شناسی، سفیر امریکا در افغانستان منصوب شد.

بعد از اتمام تحصیلات مقطع لیسانس، سه ماه و نیم استراحت کردم و بعد به عسکری رفتم. در جریان خدمت سربازی با همسرم به افغانستان سفر کردم. من در افغانستان بزرگ نشدم، بلکه در جوانی و پس از عروسی به اتفاق همسرم به آن جا سفر کردم. در آن سفر من و همسرم سرتاسر افغانستان را گشتیم. به هرات، قندهار و لشکرگاه رفتیم و از بند امیر بامیان در هزاره‌جات دیدن کردیم. در بدخشان، کناره‌های رود آمو و پامیر نیز وقت گذراندم.

من قبلاً تصمیم گرفته بودم که مثل پدرم دیپلومات شوم و در آزمون ورود به دستگاه دیپلوماسی نمره‌ی قبولی آوردم. در تحصیلاتم اصلاً روی جهان اسلام تمرکز نکرده بودم؛ ولی افغانستان و فرهنگ آن مرا مجذوب خود ساخت. 

رویش: قبل از این که در مورد چند و چون علاقه‌مندی تان به افغانستان بپرسم، اجازه دهید در مورد زندگی شخصی تان سوال کنم. لطف کنید معلومات بیشتری در مورد والدین خود، تحصیلات و سوابق شغلی آن‌ها بدهید. به عنوان والدین معمولی امریکایی، آن‌ها چگونه روی روی‌کرد شما به فرزندپروری تأثیر گذاشتند؟

سفیر نیومن: والدینم امریکایی‌های معمولی نبودند؛ اما سخت‌کوش و شناخته‌شده بودند. پدرم در اتریش کلان شد و وقتی تحصیلات خود را در مقطع لیسانس به پایان رساند، یک بورسیه‌ی تحصیلی «نیمه‌رایگان» برایش پیشنهاد شد که باید نیم مصارف آن را خودش می‌پرداخت. این بورسیه برای یک برنامه‌ی آموزشی تابستانی در ژنو بود. به او هم‌چنان پیشنهاد شد که اگر یک سال منتظر بماند، می‌تواند یک بورسیه‌ی تحصیلی کامل و رایگان به دست بیاورد. اما او و خانواده‌اش گزینه‌ی اولی را پذیرفتند و یک ‌سال منتظر نماندند. او و خانواده‌اش پول پیدا کردند و پدرم به برنامه‌ی آموزشی تابستانی ژنو رفت. او در همان برنامه در ژنو با مادرم که یک دانشجوی امریکایی بود، آشنا شد. آن‌ها آخر تابستان نامزد شدند. پدرم به اتریش برگشت و نازی‌ها به اتریش حمله کردند و او را زندانی ساختند. او یک سال را در زندان و اردوگاه کار اجباری گذراند. پس از آن‌که آزاد شد، به امریکا رفت و با مادرم ازدواج کرد.

مادرم نیز یک امریکایی عادی نبود. او در هند به دنیا آمد. پدرش پانزده سال تمام در هند شغل مهندسی داشت، در دوره‌های مختلف: قبل از جنگ جهانی اول، بعد از جنگ جهانی اول و پس از استقلال هند. 


مادربزرگم از جانب مادر کتابی در مورد خاور میانه نوشت. در واقع اولین شغل مادر بعد از اتمام دوره‌ی کالج این بود که به استانبول رفت که آن زمان قسطنطنیه نام داشت. او منشی مادربزرگم شد که آن زمان دبیر کل انجمن جهانی زنان جوان مسیحی بود.
به همین دلیل، خانواده‌ی من از این منظر یک خانواده‌ی معمولی امریکایی نبود. من، اما در کالیفرنیا بزرگ شدم و پدرم در دانشگاه لاس‌انجلس کالیفرنیا درس می‌داد. ما یک برنامه‌ی آموزشی را برای افسران خدمات خارجی و دیپلومات‎های امریکایی راه انداختیم. آنان بر اساس این برنامه باید یک سال را در دانشگاه می‌گذراندند. خانه‌ی ما اغلب جایی بود که دیپلومات‌ها و خارجی‌های کشورهای مختلف را می‌دیدی که وارد و خارج می‌شدند. این روابط به یقین که روی زندگی من اثر گذاشت. به همین خاطر نمی‎توانم آن را یک تربیت عادی امریکایی بنامم.

رویش: خوب، به هر حال، آن‌ها والدین عادی امریکایی بودند؛ ضمن این که روابط گسترده و تحصیلات عالی داشتند و شاید، روی روش‌هایی که شما در تربیه‌ی فرزندان تان به کار بردید، تأثیر گذاشته باشند. نظر تان در این مورد چیست؟ می‌توانید در این مورد صحبت کنید؟ 

سفیر نیومن: پدرم دو بار به عنوان استاد مهمان در فرانسه درس داد. یک بارش در پاریس بود که من کودک بودم. یک سال با او در بوردو و استراسبورگ زندگی کردیم. در چندین تابستان پدرم سفرهای شغلی و تدریسی داشت و من با او می‌بودم. در جریان همین سفرها من بزرگ شدم. سفر بخشی از روند رشدم بود. 

رویش: پدر تان به عنوان سفیر امریکا در افغانستان خدمت کرد. داستان انتصابش در این سمت چه بود و چه باعث شد که ایشان گزینه‌ی دولت امریکا در آن مقطع برای آن کشور باشد؟ 

سفیر نیومن: چرایی‌اش جای سوال دارد که خودم هم در مورد آن چندان نمی‌دانم. او دیپلومات حرفه‌ای نبود. او می‌توانست دیپلومات حرفه‌ای شود، اما در آن روزها، محدودیت‌های جدی برای پیوستن به دستگاه دیپلوماسی ایالات متحده وجود داشت و کسی به آسانی به آن راه نمی‌یافت. پدرم در جنگ جهانی دوم سند شهروندی ایالات متحده را دریافت کرد. به همین خاطر برای ورود به دستگاه دیپلوماسی و کسب تجربه در آن، خیلی پیر شده بود. او جمهوری‌خواه بود، اما طرف‌دار جنگ جهانی نبود. او به رغم این که جمهوری‌خواه بود، برای رییس‌جمهور جانسون که نامزد حزب دموکرات برای ریاست جمهوری بود، کمپاین کرد. رییس‌جمهور جانسون او را سفیر ایالات متحده در افغانستان منصوب کرد. این که چرا رییس‌جمهور وقت پدرم را برای افغانستان انتخاب کرد، نمی‌دانم.

پدرم سفرهای زیادی به کشورهای خاورمیانه مانند عربستان سعودی، اردن و اسراییل داشت؛ اما به افغانستان نرفته بود. وی، به هر حال، سفیر امریکا در افغانستان منصوب شد. پس از جانسون، رییس‌جمهور ریچارد نیکسون که جمهوری‌خواه بود، روی کار آمد. او پدرم را در سمتش در افغانستان حفظ کرد. من حدس می‌زنم که پدرم کارش را خوب انجام داده بود، زیرا جرالد فورد، رییس‌جمهور بعدی جمهوری‌خواه، او را سفیر ایالات متحده در مراکش ساخت. پدرم از آن‌جایی که جمهوری‌خواه بود، در سال‌های ریاست جمهوری جیمی کارتر دموکرات بیرون از دستگاه حکومت ماند. اما رییس‌جمهور رونالد ریگان جمهوری‌خواه او را سفیر ایالات متحده در عربستان سعودی منصوب کرد. بنابراین، پدرم به دلیل وفاداری سیاسی سفیر انتخاب می‌شد. او برای چهار رییس‌جمهور، یک دموکرات و سه جمهوری‌خواه، در سه سمت دیپلوماتیک خدمت کرد. 

رویش: در آن زمان، آیا به یاد دارید که پروسیجرهای امروزی برای تعیین سفیر در برخی کشورها رعایت می‌شد یا راه‌های ساده‌تری برای انجام آن وجود داشت؟

سفیر نیومن: پروسیجر همان بود که باید توسط سنا تایید می‌شدید. روند پی‌گیری به همین صورت بود. اما در آن زمان روند انتصاب سفیر بسیار آرام و فارغ از جنجال‌های سیاسی پیش می‌رفت. در حال حاضر، روند تأیید اغلب نامزدسفیران پر از تأخیر و تعلل است و از تعلیق روند تأیید برای تحت فشار قرار دادن حکومت برای انجام کاری استفاده می‌شود که هیچ ربطی به شخص نامزدسفیر یا کشوری که در آن منصوب شده است، ندارد. آن زمان جنجال‎های سیاسی به این حد نبود. 

رویش: پدر شما یکی از منابع بااعتبار در مطالعات افغانستان شد. چگونه او در زمان خدمتش در افغانستان به مطالعه‌ و پژوهش در مورد این کشور علاقه‌مند شد و کتاب‌ و مقاله در این مورد نوشت؟ 

سفیر نیومن: او شخص دانشگاهی و استاد دانش سیاست‌شناسی بود. او شش و نیم سال افغانستان ماند و تجربه‌ی زیادی اندوخت. به همین دلیل دست به پژوهش در مطالعات افغانستان زد. پدرم پس از بازنشستگی از خدمات دیپلوماتیک نیز، به دلیل این که روس‌ها به افغانستان حمله کرده بودند، هم‌چنان درگیر مسایل مرتبط به این کشور بود. در آن زمان کانال غیر رسمی برای گفت‌وگو بین امریکایی‌‌ها و روس‌ها وجود داشت. یکی از موضوعاتی که در آن گفت‌وگوها در مورد آن بحث می‌شد، افغانستان بود. چندین سال، پدرم در آن گفت‌وگوها شرکت داشت. در جلسات توجیهی مربوط به افغانستان هم پدرم دعوت می‌شد. 

رویش: آیا در زمان حضور روس‌ها در افغانستان پدر تان تحقیق مشخص و موردی در مورد افغانستان کرده بود؟ 

سفیر نیومن: نه، تحقیق مشخص در آن زمان نکرده بود، اما مردمان زیادی را می‌شناخت و آدم مرتبط به اوضاع بود. 

رویش: او هم مثل شما به مناطق مختلف افغانستان سفر کرده بود؟ 

سفیر نیومن: بلی. پدرم در زمان مأموریتش در افغانستان به سراسر آن کشور سفر کرده بود. آن زمان روزهای آرام افغانستان بود. جنگ نبود و هیچ مشکل امنیتی وجود نداشت. من عکس‌هایی از او و مادرم دارم که در ولایت هلمند گرفته بودند. یک بار وقتی در کابل از دانش‌جویان بازگشته از بورسیه‌ی فولبرایت پذیرایی می‌کردم، یک زن افغان عکسی از مادرم و مادرش برایم آورد که فکر می‌کنم در سال ۱۹۶۸ در کندز گرفته شده بود. یک بار در زمان مأموریتم به ولایت نورستان سفر کردم و در آن جا در صحبت با یک مقام محلی دریافتم که پدرم قبل از من، آخرین سفیر ایالات متحده بود که به این ولایت آمده بود. پدرم سراسر افغانستان را گشته بود.

رویش: شما از سفرهای تان به مناطق مختلف افغانستان در زمانی که یک امریکایی جوان و کنجکاو بودید، صحبت کردید. چه تفاوت‌هایی بین افغانستان آن زمان، افغانستانی که بعداً به عنوان سفیر دیدید و افغانستان اکنون می‌بینید؟

سفیر نیومن: مهم‌ترین تفاوت این است که آن وقت، زمان صلح بود و اثری از جنگ و ناامنی دیده نمی‌شد. ما در سراسر افغانستان بدون نگرانی از امنیت سفر می‌کردیم و صرف برخی ملاحظات را رعایت می‌کردم تا به مشکل بر نخوریم. به عنوان مثال، این ایده‌ی خوبی نبود که در کنار جاده در برخی از نقاط کمپ بزنید و ما این کار را نمی‌کردیم. اما به طور کلی، کشور امن بود و شما می‌توانستید به هر گوشه‌ی آن سفر کنید. من و همسرم بدون هیچ نگرانی موتر کرایه می‌گرفتیم و از قندهار تا کابل رانندگی می‌کردیم. هیچ تهدید امنیتی وجود نداشت.

به یاد دارم که با یکی از گزمه‌های ارتش افغانستان ملاقات کردیم. سه سرباز بودند و صرف یک تفنگ داشتند. صلح و امنیت مهم‌ترین تفاوت بود. ناگفته نماند که وقتی من در آن جا بودم، افغانستان در دهه‌ی اول توسعه‌ی خود بود. قبل از آن هیچ نوع رشد اقتصادی و توسعه در مقیاس قابل ملاحظه در آن جا صورت نگرفته بود. برخی در مورد رشد اقتصادی دهه‌های پنجاه و شصت افغانستان اغراق می‌کنند. رشد زیادی صورت نگرفته بود؛ اما توسعه در افغانستان کلید خورده بود و این امر سبب خلق هیجان شده بود. 

رویش: آیا در آن زمان با پادشاه وقت، ظاهر شاه ملاقات کرده بودید؟ 

سفیر نیومن: در آن زمان او را ملاقات نکردم. بعدها که خودم سفیر امریکا در افغانستان شدم، ظاهرشاه و سردار عبدالولی را حضوری دیدم و با آنان گفت‌وگو کردم. برادرم و سردار عبدالولی با هم دوست بودند. برادر کوچک‌ترم در زمان مأموریت پدرم در افغانستان شاگرد لیسه در کابل بود. او و سردار عبدالولی شعر می‌سرودند و شعرهای شان را به هم‌دیگر می‌خواندند.

رویش: از پدرتان در مورد ظاهر شاه چیز خاصی شنیده بودید؟ آیا او گاهی ظاهر شاه را با همتایانش در ایران و برخی از کشورهای خاورمیانه و افریقا مقایسه می‌کرد؟

سفیر نیومن: او در مورد شاه با من صحبت کرده بود، اما به دلیل گذشت زمان طولانی به یاد آوردن آن برایم سخت است. هم‌چنین، برخی از گزارش‌های پدرم به وزارت خارجه‌ی امریکا را خوانده‌ام که ابتدا محرم بود، اما حالا در دسترس عموم قرار دارد. در دو سال اخیر که پدرم در افغانستان بود (۱۹۷۵-۱۹۷۶) قحطی و کمبود مواد غذایی وجود داشت. او احساس می کرد که دولت در مبارزه با این بحران ناکارآمد است و این امر سبب نارضایتی عمومی شده است و به دلیل سابقه‌ی ضعیف دولت در پاسخ‌گویی به مشکلات، احتمال بروز معضلاتی بزرگ‌تر وجود دارد.

رویش: یکی از جنبه‌های شخصیت ظاهرشاه چنان که در افغانستان از او صحبت می‌شود، خصلت مهربانی و نرم‌دلی او است. او زمانی که شاهد ترور پدرش بود، بسیار جوان بود. او بیش از چهار دهه بر کشور حکومت کرد. او فردی بود که حس انتقام و انتقام‌جویی از خود نشان نمی‌داد. او بیشتر سعی می کرد فردی آرام باشد. گفته می‌شود که وقتی از کشته شدن میوندوال در زندان حکومت داوود خان شنید، گفت :«چهل سال تلاش کردم تا خاطره خون‌ریزی را از افغانستان پاک کنم؛ اما اکنون این کار انجام می‌شود.» برداشت شما از این قضاوت در مورد او چیست؟ به نظر شما ظاهرشاه فردی با روی‌کرد خشونت‌پرهیز بود؟

سفیر نیومن: یاد تان باشد که من شخصاً او را نمی‌شناختم و با ملاقات نکرده بودم. بنابراین، برداشتم از او سطحی است. من ظاهر شاه را یک دموکرات نمی‌دانم، اما او یک جنتلمن بود. او به یقین که طرف‌دار خشونت نبود. اگرچه در آن زمان سرکوب‌هایی وجود داشت، اما به نظر می‌رسید که او سعی می کرد جو آرام باشد.

ایجاد قانون اساسی سال ۱۹۶۵ و ایجاد سمت نخست‌وزیری تلاشی بود برای جلب نظر و حمایت عمومی. از نظر سیاسی نیز این حرکت هوش‌مندانه بود، زیرا فشار در آن زمان بیشتر به پارلمان و نخست‌وزیر وارد می شد تا شاه. پادشاه، نخست‌وزیر را منصوب می‌کرد، وقتی می‌دید مردم خیلی ناراضی هستند، نخست‌وزیر را تبدیل می‌کرد. این باعث می‌شد که از میزان فشارها بر خود بکاهد. پاسخ‌گویی‌اش به فشارهای افکار عمومی و نارضایتی مردم در همین حد بود و خودش را تا جایی در برابر مردم پاسخ‌گو می‌دانست. من محقق آن دوره نیستم و فکر نمی‌کنم نظراتم برای داوری دقیق دوره‌ی ظاهر شاه، قابل اعتماد باشد.

رویش: شما زمام‌داران مختلف افغانستان مانند ظاهر شاه، داوود خان، تره کی، امین، کارمل، داکتر نجیب ، برهان الدین ربانی، ملا عمر، کرزی، اشرف غنی و اکنون ملا هبت الله را زیر نظر داشتید و بررسی کرده اید. به طور کلی، وقتی این‌ها را با هم مقایسه می‌کنید، چه شباهت‌ها و تفاوت‌هایی دارند؟ آیا تفاوت قابل توجهی می‌بینید که حداقل یکی یا برخی از آن‌ها را از بقیه متمایز کند؟

سفیر نیومن: پاسخ این سوال ساده نیست و به سال‌ها مطالعه و تأمل نیاز دارد. یک شباهت تقریباً بین همه‌ی این رهبران این است که به راحتی حاضر به تقسیم قدرت نبودند. آن‌ها قدرت را صرف برای خود می‌خواستند و در پی به اشتراک‌گذاری آن حتا با متحدان شان نبودند. این تمایل، مانع از اتحاد و اتفاق سیاسی و انسجام درونی در دولت می‌شد. صادقانه بگویم، یکی از نقاط قوت طالبان این است که انسجام درونی خود را حفظ کرده اند. 

طالبان در دوران جنگ با امریکا و جنگ‌های قبل از آن متحد ماندند. ببینید که برخی از رهبران طالبان با تصمیم رهبر ارشد شان در مورد منع تحصیل دختران، موافق نبودند، اما این اختلاف سبب انشعاب آنان نشد. سازمان‌های سیاسی مجاهدین ضد شوروی، بر خلاف طالبان، منشعب و متفرق شدند. حزب اسلامی گلبدین حکمتیار انشعاب کرد. جمعیت اسلامی به چند گروه تقسیم شد. هزاره‌ها در زمان جنگ با شوروی نه در یک حزب که در هفت حزب {نه حزب} تنظیم شده بودند. کرزی یاد گرفت که بازی سیاسی کند و دست به بده و بستان بزند تا خود را در قدرت نگه دارد؛ ولی اشرف غنی بازی کردن را نیاموخت و سعی کرد قدرت را متمرکز کند. به همین دلیل شکست خورد.

رویش: دو رییس‌جمهور اخیر افغانستان، حامد کرزی و اشرف غنی افرادی بودند که شما از آنان شناخت دقیق دارید. با آنان ملاقات وگفت‌وگوهای رسمی و غیر رسمی داشتید. زمانی را که آن‌ها وابسته به امریکا بودند، نیز شاهد بودید. چگونه این دو را مقایسه می کنید؟ یکی به عنوان یک رهبر اصولاً سنتی در نظر گرفته می‌شود و دیگری فردی به اصطلاح مدرن که کتابی را در مورد ترمیم دولت‌های ورشکسته نوشته بود. این دو نفر را از نظر فکری و شخصیتی چگونه مقایسه می‌کنید؟

سفیر نیومن: من هنوز هم با آقای کرزی در تماس هستم. او را دوست دارم. در دوران مأموریتم در افغانستان با او زیاد جر و بحث می‌‌کردم. او نظرات خود را داشت و من استدلال خود را؛ اما با هم به آرامی کار می‌کردیم و رابطه‌ی کاری سازنده‌ای داشتیم. حامد کرزی سیاست‌مداری بسیار ماهر است. او روشی بسیار ماهرانه در مواجهه با مردم داشت و آنان را قانع می‌ساخت. من او را در اولین حکومت انتخابی‌اش دیدم و از همان زمان او را به یاد دارم. بر دوره‌ی دوم حکومت انتخابی او انتقاداتی وجود دارد. برخی از کارهایی که او در دوره‌ی دوم انجام داد، ممکن است درست باشد، اما به نظر نمی‌رسید که تمام تصمیم‌هایش در آن دوره قابل دفاع باشد.

آقای کرزی شخصی نهادباور نبود. یادم می‌آید که یک بار در این مورد با او صحبت کردم. به یاد دارم که گفت: «آقای سفیر، ممکن است روزی ما نهادهای کارا داشته باشیم، اما امروز فقط افراد پر نفوذ در اختیارم است.» احتمالاً درست می‌گفت. او آن‌چه را که در ولایات می‌گذشت با احتیاط و به دقت دنبال می‌کرد. او به سخنان کسانی که از نزدیک می‌شناخت، بیشتر باور می‌کرد تا به گزارش‌های مکتوب کمیسیون‌ها و ارگان‌های دولتی. به همین دلیل روند استخدام و عزل و نصب‌ها در دولت را زیاد جدی نمی‌گرفت.

می‌توان گفت که حامد کرزی به لحاظ غریزی یک کشوردار سنتی‌ بود، با یک استثنا: او هیچ علاقه‌ای به نظامی‌گری و قوای مسلح کشورش چه ارتش و چه پولیس، نداشت. من فکر می‌کنم که او این نهادها را آفریده‌ی خارجی‌ها می‌دانست و فکر می‌کرد خارجی‌ها بر نهادهای نظامی افغانستان تسلط داشتند. کرزی فکر می‌کرد که تظاهر به رهبری قوای مسلح فایده‌ ندارد، زیرا خارجی‌ها آن را رهبری می‌کنند. من این دیدگاه او را زیر سوال نبردم؛ به دلیل این که تا جایی از نظر من منصفانه بود. او مالکیت ارتش را بر عهده نگرفت. حامد کرزی علاقه‌مند گسترش آموزش و پرورش و تأمین حقوق زنان بود، اما کمتر به تقویت نهادها فکر می‌کرد.

اشرف غنی وقتی به ریاست جمهوری رسید، یک تکنوکرات تحصیل‌کرده‌ی غرب بود. نمی‌توانست به دیگران تفویض صلاحیت کند. او متفکری بود که همیشه درباره‌ی همه چیز نظریه داشت. او با حمایت سیاسی فراوان رییس جمهور شد، هرچند انتخابات سال ۲۰۱۴ تجربه‌ی تلخ بود و آقای عبدالله عبدالله احساس می‌کرد که در آن تقلب صورت گرفته است. واقعیت این است که هر دو طرف تقلب کرده بودند؛ ولی سوال این بود که چه کسی در مقیاسی بزرگ تقلب کرده است. با این حال، یک معامله‌ی سیاسی برای تقسیم قدرت صورت گرفت. من در آن زمان سفیر نبودم، اما در یکی از سفرهایم به افغانستان در آن زمان، چیزی که در گفت‌وگو با مردم تجربه کردم، احساس آرامش عمومی بود که بالاخره بحران سیاسی ناشی از انتخابات، پایان یافته و یک توافق سیاسی وجود دارد.

اما چیزی که خیلی اندوه‌گینم می‌کرد، این بود که آقای غنی هیچ گاه توافق سیاسی با عبدالله را جدی نگرفت و همیشه تلاش می‌کرد تا تمام قدرت را به دست گیرد. او با آقای عبدالله موافقت‌نامه‌ی سیاسی تشکیل حکومت مشترک را امضا کرده بود. غنی می‌بایست کار و صلاحیت‌ها را با عبدالله تقسیم می‌کرد و با او روی مکانیسم کار مشترک به توافق می‌رسید، اما این طور نکرد و تمام دوره را در جدال و کشمکش سیاسی با عبدالله گذراند. کار معرفی کابینه و تشکیل حکومت خیلی طول کشید و تبدیل به جدال بی‌پایان شد. 

آقای غنی آدم عجیبی بود، زمانی که وزیر مالیه بود، کارهای زیادی برای تقویت‌بخشی نهاد وزارت مالیه انجام داد. اما به عنوان رییس‌جمهور او با ایجاد ساختارها و کمیسیون‌های موازی وزیران خود را بی‌صلاحیت کرد و با عمل‎کرد خود وضعیتی را شکل داد که هیچ نهادی تقویت نشود. این رفتار او مایه‌ی اندوه و تأسف بود. شما در کابل زندگی می‌کردید و من سال یک یا دو بار به آن جا می‌آمدم. شما نظرات خود را دارید و حتماً با تمام نظرات من موافق نیستید.

رویش: در کنفرانس بن، جامعه‌ی بین‌المللی به افغانستان کمک کرد تا دور جدیدی از تاریخ خود را آغاز کند. در آن زمان می‌گفتند که افغانستان جدید با تاریخ و نسل جدید شکل می‌گیرد. مسیر جدیدی به افغانستان معرفی شد. افغانستان برای اولین بار در تاریخ معاصر خود با روی‌کردهای دموکراتیک برای حل مسأله‌ی قدرت آشنا شد. با این حال، گفته می‌شود که برخی از دیپلومات‌ها از جمله زلمی خلیل‌زاد، اساس این دوره‌ی جدید افغانستان را روی سیاست قومی گذاشتند.

این سیاست‌ قومی، با سلسله مراتب قدرت قومی و ادعای نمایندگی قومی و نزاع‌های ناشی از آن همراه بود. این نوع سیاست قومی یکی از علل اصلی شکست دموکراسی و رشد مدنی در افغانستان بود. برداشت شما چیست؟ آیا سیاست قومی هنوز یک مسأله‌ی بزرگ است؟ موضوعی که نسل جدید باید به آن به عنوان یک چالش نگاه کند، یا فکر می کنید این موضوع مربوط به گذشته‌ی افغانستان است؟

سفیر نیومن: سوالات سختی پرسیدید. لازم است یک نکته را در مورد نشست بن متوجه باشیم: امریکا برای نابودی القاعده و براندازی طالبان به افغانستان حمله کرد؛ زیرا طالبان سپر القاعده بودند. امریکایی‌ها برای دولت‌‌سازی و ایجاد دموکراسی به افغانستان نرفته بودند. زمانی که طالبان سقوط کردند، مسأله‌ی اصلی برای ایالات متحده و جامعه‌ی بین‌المللی خروج آبرومندانه بود.

کنفرانس بن برای ایجاد یک نقشه‌ی راه سیاسی برگزار شد، اما نتیجه‌ی این کنفرانس با واقعیت این که چه کسانی در افغانستان صاحب قدرت بودند ربط داشت. بنابراین، من فکر می‌کنم کاملاً صحیح است که بگوییم بسیاری از بحث‌ها در بن به تقسیم قدرت بین نمایندگان اقوام ختم شد. شما می‌توانید این مورد را انتقاد بکنید و این کاملاً منصفانه است. اما در کنار انتقاد، شما باید بگویید که بدیل چه بود؟ به نظر شما امریکایی‎ها و دیگران برای ساختن یک سیستم کاملاً متفاوت از ساختار قدرت موجود در افغانستان چه کاری می‌توانستند انجام دهند؟

رویش: ببخشید که حرف تان را قطع می‌کنم. این سوال متوجه کسانی است که از آدرس افغانستان در نشست بن شرکت کرده بودند. زمانی که جامعه‌ی جهانی به هر دلیلی به افغانستان حمله کرد، فصل جدیدی در تاریخ این کشور رقم خورد. ما دو انتخاب داشتیم: یا باید قدرت را بر مبنای سیاست قومی تقسیم می‌کردیم یا سیاست شهروندی را اساس قرار می‌دادیم. جوامع و نمایندگی‌های قومی به عنوان یک واقعیت وجود دارند و شما نمی‌توانید آن را نادیده بگیرید. با این حال، باید مبنایی برای قدرت وجود داشته باشد که در آن مردم بیشتر بر اصل شهروندی تمرکز کنند تا قومیت، جوامع قومی یا نمایندگی‌های قومی.

در کنفرانس بن، این معمارانی مانند زلمی خلیل‌زاد بودند که بیشتر بر سلسله مراتب سنتی قدرت در افغانستان تمرکز کردند که قدرت را بر اساس تقسیمات قومی استوار کرد. فصل جدید از آن جا منحرف شد. بنابراین، نمی‌توان امریکایی‌ها و جامعه‌ی جهانی را سرزنش کرد، زیرا آن‌ها در افغانستان به عنوان تسهیل‌کننده، حامی و محافظ حضور داشتند. قدرت‌مندان افغان می‌توانستند همان کاری را که آلمانی‌ها و جاپانی‌ها پس از جنگ جهانی دوم انجام دادند، انجام دهند. در کنفرانس بن شباهت‌های زیادی بین این کشورها و افغانستان وجود داشت.

سفیر نیومن: این سوالی است که فقط یک افغان می‌تواند پاسخ دهد. یک چیز را می‌خواهم بگویم و آن این که من در افغانستان به عنوان سفیر، به ویژه در سال‌های ۲۰۰۵-۲۰۰۶ مشاهده کردم که برخی از محفظه‌ها و لاک‌های قومی در حال از بین رفتن است. افرادی که قبلاً با هم جنگیده بودند در آن‌ سال‌ها با یک‌دیگر بده و بستان سیاسی می‌کردند. نمایندگان پارلمان که در دوره‌ی مجاهدین به شدت با یک‌دیگر مخالفت مسلحانه می‌کردند و می‌جنگیدند، در آن سال‌ها با هم همکار بودند و در مجلس دوشادوش هم می‌نشستند. خاطره‌ی من از اولین انتخابات پارلمانی در سال ۲۰۰۵ این است که چند تن از فرماندهان برجسته عمل‌کرد چندان خوبی نداشتند. اما من فکر می‌کنم بخشی از آنچه اتفاق افتاد، معلول دو چیز بود: اول، خراب شدن امنیت. هنگامی که امنیت بدتر شد، گرایش به قومیت را تشدید کرد زیرا مردم احساس می‌کردند که مکان امن گروه قومی آن‌ها است.

علت دیگر این بود که فساد بزرگ‌تر و بدتر شد. فساد سبب شد که رهبران سیاسی، جنجال‌های قومی را تشدید کنند. من فکر می‌کنم که سیستم انتخاباتی درست گزینش نشده بود تا قوم‌گرایی را مهار کند. اما حکم کردن در مورد این که آیا یک سیستم انتخاباتی موثر می‌توانست تفاوتی ایجاد کند یا نه بسیار سخت‌ است. در افغانستان یک حکومت بسیار متمرکز با رییس‌جمهور بسیار ضعیف ایجاد شده بود. آقای کرزی طبق قانون اساسی صلاحیت زیادی داشت؛ اما ابزار اعمال کنترل در اختیار نداشت. مثلاً پول زیادی در اختیارش نبود و پایگاه سیاسی مستقلی نداشت که تنها خودش مالک آن باشد. پس باید در میان افراد قوی دیگر مانور می‌داد و راه مانور دادن این بود که امتیاز بدهد، سمت‌ها را بدهد و بگذارد که فساد ادامه پیدا کند. او انتخاب‌‌های بهتری نداشت، زیرا ما در آن دوره هیچ کمکی به او نکردیم.

رویش: در کتاب «جنگ دیگر: برد و باخت در افغانستان» بر اساس درک و برداشت من، پنج نکته‌ی کلیدی از جمله کمبود پرسنل نظامی، نبود استراتژی منسجم در ایالات متحده و اهمیت درک تاریخ افغانستان را برجسته کرده‌اید در کنار تأثیر فساد بر حکومت افغانستان و نقش پاکستان و غیره. اما در مجموع، بر اساس برداشت من، کتاب شما نوع خاصی از خوش‌بینی را نیز به افغانستان منتقل می‌کند. اگر برخی از این مسایل را برجسته کنید، موضوع پیچیده‌ای نیست و می‌توانید راه‌حل‌هایی برای رهایی از آن پیدا کنید. آیا پس از سقوط افغانستان به دست طالبان، همان خوش‌بینی را دارید؟

سفیر نیومن: با ناراحتی می‌گویم که در کوتاه‌مدت خوش‌بین نیستم. در درازمدت، هیچ ایده‌ای ندارم. افغانستان به شگفتی‌هایش معروف است و اتفاقاتی آن جا می‌افتد که شما حدسش را نمی‌زنید. در کوتاه‌مدت، به نظر می‌رسید که طالبان از روی‌کرد غیر متعارف خود نسبت به زنان که آن را اسلامی می‌دانند، منصرف شده‌ اند؛ اما چنین نشد. هیچ کشور دیگری در جهان اسلام از روی‌کرد طالبان در مورد زنان پیروی نمی‌کند. آن‌ها به حرف بیرونی‌ها گوش نمی‌دهند. من فکر نمی‌کنم که جامعه‌ی بین المللی یا امریکایی‌ها وزن سیاسی برای ایجاد تغییر در افغانستان داشته باشند.

من فکر می‌کنم که در آینده فشارها در داخل افغانستان بر طالبان بیشتر خواهد شد، زیرا مردم از زندگی شان به شیوه‌ای که اکنون در جریان است، خوش‌حال نیستند. نمی‌دانم که این تغییر چه زمانی خواهد بود یا چگونه اتفاق می‌افتد. در حال حاضر، من فکر می‌کنم امریکا هر کاری که می‌تواند انجام می‌دهد تا کمک‌های بشری به مردم نیازمند در افغانستان برسد و فشار کنونی را بر طالبان حفظ کند به این امید که آنان حقوق زنان را رعایت کنند و به ایجاد یک حکومت فراگیرتر تن دهند. من فکر نمی‌کنم امریکا قدرت آن را داشته باشد تا حقوق زنان و حکومت فراگیر را محقق کند. برخی از مردم می‌گویند باید یک «بن» جدید و یک توافق جدید به دست بیاید، و به نوعی ایالات متحده باید آن را تولید کند. این تفکر جادویی است. ما نتوانستیم چنین چیزی را با هزاران سرباز و میلیون‌ها دالر تحقق ببخشیم.

رویش: از نظر من به عنوان یک آموزگار مدنی وضعیت تغییر کرده است. من ارتباط خود را با شاگردانم حفظ کرده‌ام. من با آن‌ها صحبت می‌کنم. برخی نکات روحیه‌ام را بالا نگه می‌دارد و نسبت به افغانستان خوش‌بینم می‌سازد. یک، با وجود ساختار پیچیده‌ی کشور با مشکلات قومی و روستایی و تعصبات فراوان، فساد و استبداد، صدایی برای تجزیه و تجزیه‌طلبی در افغانستان شنیده نشده است. حتی در زمان جنگ داخلی یا طالبان، هیچ قوم یا گروه سیاسی صدای جدایی‌طلبی و تجزیه‌طلبی را بلند نکرد. در پاکستان، ایران، ترکیه، سوریه و عراق تجزیه‌طلبی وجود دارد. جنبش‌های تجزیه طلبی وجود دارد. ثانیاً، چیزی به نام “ویژه‌گی پنهان مردم افغانستان” وجود دارد به این معنا که افغان‌ها به راحتی برخی از مسایل یا اختلافات خود را فراموش می‌کنند یا نادیده می‌گیرند و حل می‌کنند. بیشتر اوقات می‌توانید این را در روابط بین اقوام و جوامع مشاهده کنید. آن‌ها به سرعت کنار می‌آِیند و دوست می‌شوند. اتحادهایی در قالب هزاره-پشتون، هزاره-تاجیک و تاجیک-پشتون به راحتی بین رهبران سیاسی ایجاد می‎شود. این یکی از ویژگی‌های مردم افغانستان است. نکته‌ی دیگر در مورد خسته‌گی از جنگ است.

در چهل سال گذشته، اکثر مردم افغانستان جنگ را تجربه کرده اند و روی‌کرد خشونت‌پرهیز بخشی از روند یادگیری آن‌ها شده است. این نیز مفید است. نکته‌ی چهارم که در مورد افغانستان بسیار حایز اهمیت است این است که هیچ مانع سیستمی و پیچیده برای مقاومت یا مبارزه با دموکراسی، حقوق بشر و معیارهای زندگی مدنی وجود ندارد. ما در ایران، کشورهای خاورمیانه، پاکستان و عراق چنین سیستم‌هایی داریم. ما در افغانستان گروه‌هایی داریم که گرایش‌ها یا افکاری در ذهن دارند تا در برابر دموکراسی و هنجارهای مدنی زندگی مقاومت کنند، اما نمی‌توان آن را به عنوان یک سیستم تلقی کرد. مولفه‌‌ای دیگر نسل جوان افغانستان به ویژه نسلی است که در بیست سال اخیر رشد کرد. نسلی که بیش از ۷۵ درصد جمعیت افغانستان را تشکیل می‌دهد و هیچ دل‌بستگی به گذشته ندارد. آن‌ها از گذشته رنج می‌برند، اما محصول دوران جدید افغانستان هستند.

نسلی که فکر می‌کند، برای آینده کار می‌کند و روابط خود را با جامعه‌ی بین‌المللی به ویژه همتایان خود در سراسر جهان برقرار می‌کند. این عوامل به من به عنوان یک آموزگار مدنی کمک می‌کند تا خوش‌بینی خود را با شاگردانم در میان بگذارم. من به آن‌ها می‌گویم که وقتی یک دیدگاه استراتژیک دارید و برای انجام هر کاری در مدت کوتاه مثل یک سیاست‌مدار بی تاب نیستید، ممکن است امکان آوردن تغییر مثبت به کشور را آن طور که می‌خواهید داشته باشید. این دیدگاه من به عنوان یک آموزگار مدنی است که یک مکتب را در کابل اداره می‌کرد. شما به عنوان یک سیاست‌مدار شخصاً درگیر این مسایل بوده اید. من ممکن است دید نسبتاً روشن‌فکرانه داشته باشم که گاهی اوقات یک خیال تلقی شود. شما به عنوان یک واقع‌گرا که در افغانستان زندگی کرده اید، آیا در این خوش‌بینی من شریک هستید یا برای آینده‌ی افغانستان تصور بدبینانه‌ای دارید؟

سفیر نیومن: خوب، باید به عنصر زمان دقت کنیم. شما چه زمانی را در نظر دارید؟ قبول دارم که افغان‌های خلاق و باابتکار بسیار زیاد است. در طول بیست سال گذشته، بسیاری از مردم یاد گرفتند که متفاوت فکر کنند. آن‌ها یاد گرفتند که افکار مدرن داشته باشند. مردان و زنان زیادی در بیست سال گذشته دولت مدرن را شناختند و در مورد آن یاد گرفتند. نمی‌توانم بگویم خوش‌بین یا بدبین هستم. من امیدوارم که بذر تغییر مثبت پاشیده شود و رشد کند و همچنان تأثیرگذار باشد. آموزش افرادی که یاد نگرفته اند بیاندیشند سخت است. من معتقدم که آموزش بسیار مهم است. آموزش از راه دور با کمپیوتر و انترنت می‌تواند زنان و مردان زیادی را در افغانستان کمک کند تا ادامه‌ی تحصیل دهند. این فوق‌العاده مهم است. برای ساختن آینده‌ی بهتر به افراد ماهر نیاز دارید. طالبان نیز تغییراتی را تجربه خواهند کرد، زیرا آن‌ها اکنون ناگزیر اند دستگاه حکومت را اداره کنند.

نمی‌دانم خواندید یا نه، مصاحبه‌های جالبی در سایت شبکه‌ی تحلیل‌گران افغانستان با برخی از طالبان جوان به نشر رسیده است. آن‌ها از این که چگونه باید هر روز هشت ساعت در دفتر باشند، شکایت داشتند. آن‌ها گفته اند که ناگزیز اند انگلیسی و کمپیوتر یاد بگیرند. نمی‌دانم برای کسی که از جهاد آمده و در حال یادگیری زبان انگلیسی و کمپیوتر است از نظر ذهنی چه اتفاقی می‌افتد. از این نظر، من بدبین نیستم. اما فکر نمی‌کنم تغییر آسان یا سریع باشد.

رویش: در افغانستان، من فکر می‌کنم که ما در حال یک تحول مهم هستیم. یک جامعه‌ی سنتی قدیمی با ساختاری بسیار محدود در معرض هنجارهای مدرن زندگی قرار گرفته است. این یک تغییر قابل توجه است…

سفیر نیومن: این یک مشکل تاریخی باستانی است. فکر می‌کنم ابن خلدون در مورد این که چگونه مردم در شهرها نرم می‌شوند نوشته است. به نوشته‌ی او مردان سخت‌سر و خشک‌مغز از صحرا بیرون آمدند و قدرت را به دست گرفتند و در شهرها نرم شدند. او در قرن چهارده می‌زیست. اکنون، شما مردان بسیار سخت‌گیری در طالبان دارید؛ اما شکاف‌هایی در فکر آنان دیده می‌شود. بسیاری از رهبران طالبان دختران خود را به مکتب می‌فرستند. بنابراین، آن‌چه می‌گویند و آن‌چه انجام می‌دهند، یک سان نیست. تفاوت‌ها و شکاف‌هایی وجود دارد. من فکر نمی‌کنم آن‌ها به سرعت به جایی برسند. من معتقدم که دلیلی بر مبنای تاریخی وجود دارد که بگوییم همه چیز به همان شکلی که است باقی نخواهد ماند.

رویش: من فکر می‌کنم که افغانستان از جنبه‌های دیگر بسیار متفاوت است. افغان‌ها دیگر در مرزهای یک کشور محدود نیستند. اکنون، شما میلیون‌ها افغان دارید که در کشورهای دیگر در سراسر جهان زندگی می‌کنند. افغان‌های خارج‌نشین بسیار دموکراتیک‌تر، پیشرفته‌تر و بازتر هستند. آن‌ها با خانواده، دوستان و خویشاوندان خود در افغانستان رابطه دارند. پول، افکار و آرزوها را به داخل افغانستان می‌فرستند. بنابراین، افغانستان در حال حاضر به طوری گسترده با سایر نقاط جهان در ارتباط است. این امر بر طالبان نیز تأثیر می‌گذارد.

طالب کوهستان با طالبی که در دفتر می‌نشیند و با مردم تعامل می‌کند، متفاوت است. این عاملی است که پتانسیل ایجاد تغییر را دارد. من فکر می‌کنم که نقش جامعه‌ی بین‌المللی قابل توجه است، زیرا افغانستان هنوز پروژه‌ای است که می‌توان به دلیل جنبه‌های انسان‌دوستانه به آن پرداخت. این در حالی است که سوء تفاهم ها و تصورات نادرست زیادی در مورد افغانستان وجود دارد. به نظر شما، سوء تفاهم عمده‌ی امریکایی‌ها در مورد افغانستان چیست؟ چه سوء تفاهمی می‌تواند بر سیاست گذاران ایالات متحده در قبال افغانستان، رسانه‌ها و دانشگاه‌ها تأثیر بگذارد؟

سفیر نیومن: سوء تفاهم‌های کنونی بیشتر سوء تفاهم‌های گذشته است که سعی شده، بیست سال اخیر به چند جمله‌ی ساده تقلیل یابد. من دوست ندارم این را بگویم، زیرا ناراحتم می کند؛ اما دولت امریکا به افغانستان فکر نمی‌کند. افغانستان اهمیت خود را برای ایالات متحده از دست داده است. من چند ماه پیش در تگزاس بودم و یک سخنرانی داشتم. در جریان پرسش و پاسخ از هر دو صد نفر یک نفر در مورد افغانستان سوال نکرد. سوالات همه درباره‌ی روسیه، اوکراین و چین بود. شاید برای افغان‌ها درک این موضوع بسیار دشوار باشد که چگونه می‌توانند به افغانستان، مرکز زندگی‌شان، علاقه‌مند و متمرکز نباشند. اما برای امریکا دیگر چنین نیست. ما احتمالاً در آینده به دلیل آشفته‌گی‌هایی که در افغانستان به جا ماندیم، دچار مشکل شویم. 

رویش: توصیه‌ی شما برای نسل جوان افغانستان و سیاست‌مداران خارج از دایره‌ی قدرت چیست؟ سیاست‌مدارانی که حداقل تا حدودی بر اوضاع افغانستان تأثیر دارند. توصیه‌ی شما برای جوانان و قدرت‌مندان افغان از جمله طالبان چه خواهد بود؟

سفیر نیومن: بعید است که سیاست‌مداران جامعه‌ چیزی را که هرگز نداشته اند، به دست آورند. آن‌ها تا زمانی که متفرق باشند، تأثیر چشم‌گیری بر دولت‌های خارجی نخواهند داشت. من می‌شنوم که مردم در مورد اعلامیه‌های وحدت سیاسی صحبت می‌کنند، اما این اعلامیه‌ها اصول هستند. وحدت در نحوه‌ی تصمیم‌گیری وجود ندارد. آن‌ها ممکن است کمیسیون داشته باشند، اما وحدت سیاسی به این معناست که اگر کسی تصمیمی می‌گیرد، همه از آن تصمیم تبعیت کنند. صادقانه، من معتقدم که اکثر سیاست‎مداران برجسته‌ی گذشته نفوذ خود را از دست داده اند. من از جوانان افغان هیچ نوع احساس احترام نسبت به آن‌ها نمی‌بینم. گفتید به جوانان افغان چه توصیه‌ای دارم، در موقفی نیستم که به کسی نصیحت کنم.

من می‎‌گویم بسیاری از مردم، از جمله تحصیل کرده‌های افغانستان، نمی‌توانند به راحتی از آن‌جا خارج شوند. ای کاش افغان‌های بیشتری را در ایالات متحده می‌پذیرفتیم، اما نتوانستیم و این یک واقعیت است. بنابراین، ما باید راهی پیدا کنیم که زندگی آن‌ها را در آن‌جا بهتر بسازیم. من نمی‌دانم چگونه این امر ممکن است. من هیچ توصیه‌ای ندارم. می‌دانم که شرایط همین است. من می می‌توانم در مورد افرادی که در این جا [ایالات متحده‌ی امریکا] در دیاسپورا به عنوان پناهنده آمده اند و بسیاری از آن‌ها روزهای سختی را سپری می‌کنند، چند چیز بگویم. من به آنان می‌گویم که شما هرگز از افغان بودن دست نکشیدید، اما اکنون باید زندگی خود را این جا در ایالات متحده بسازید. این مشکلی است که بسیاری از جوامع پناهنده داشته اند. مردمی که به امریکا می‌آیند، تحصیل‌کرده اند و مهارت دارند. آن‌‎ها می‌خواهند مطابق مهارت و تحصیل شان شغل داشته باشند، اما نمی‌توانند آن را پیدا کنند. آن‌ها باید این را بپذیرند. آن‌ها باید بپذیرند که بخشی از رویای امریکایی توانایی بالا رفتن از ارتفاع است.

هم‌چنین، بخشی از رویای امریکایی این است که بسیاری از مردم از کم شروع کنند. در مورد پدرم صحبت کردم. او به عنوان پناهنده به امریکا آمده بود. او در یک رستورانت ظرف شست. شغلی که برای او چندان مناسب نبود. شما نسبت به من به جامعه‌ی افغان‌ها نزدیک هستید. شنیده‌ام که در بخش‌هایی از کشور مشاغلی وجود دارد که مردم نمی‌خواهند به آن مشاغل بروند. این طبیعی است. آن‌ها می‌خواهند با خانواده و دوستان خود نزدیک باشند. این بدان معناست که آن‌ها در مکان‌هایی مانند واشنگتن دی‌سی، سانفرانسیسکو یا لس آنجلس جمع شده اند، جایی که شغل خوبی پیدا نمی‌کنند. جاهای دیگری برای رفتن با مشاغل زیاد وجود دارد. این سخت است، متأسفم، اما این همان چیزی است که بسیاری از جوامع پناهنده از آن گذشته اند. کاش راه ساده‌تری وجود داشت از آن‌جایی که راه آسان‌تری وجود ندارد، آن را ادامه دهید.

رویش: به عنوان سوال آخر، شما در جولای ۲۰۲۱، درست یک ماه قبل از سقوط دولت به افغانستان رفته بودید. شما با آقای غنی هم دیدید. او آخرین رییس‌جمهور افغانستان بود که فرار کرد و اکنون او به عنوان یک رییس‌جمهور فراری به چیزهای زیادی متهم می‌شود. در ارزیابی شما، آیا آقای غنی در افغانستان چیزی برای خود باقی نگذاشت که بتواند به آن تکیه کند، مقاومت کند یا در قصر بماند یا این که فرار او گزینه نهایی بوده است؟

سفیر نیومن: این یکی از سوالاتی است که همیشه جای بحث دارد. توافق دوحه و پس از آن خروج امریکا، اعتماد اردوی افغانستان را از بین برد. رییس‌جمهور غنی تغییرات زیادی در ارتش ایجاد کرد که باعث تضعیف آن شد. بسیاری از مردم می‌گویند توافقی وجود داشت که طالبان برای انتقال ساختارمند قدرت به آن احترام می‌گذاشتند و آن توافق شکست؛ چون آقای غنی فرار کرد. برخی دیگر می‌گویند که حتا اگر طالبان به آن توافق عمل می‎کردند، باز هم نمی‌توانستند جنگ‌جویان خود را کنترل کنند. آنان بدون توجه به امر رهبران شان وارد پایتخت می‌شدند. من نمی توانم به آن سوالات پاسخ دهم. من می دانم که چند کار وجود داشت که بسیاری از مردم، از جمله من، فکر می‌کردند که آقای غنی باید انجام دهد، اما او انجام نداد.

وقتی آخرین بار او را دیدم، به او گفتم که نمی‌توانی همه چیز را نگه داری، باید برنامه‌ای داشته باشی که چه چیزی را رها می‌کنی و چه چیزی را نگه می‌داری. به او گفتم یک پلان واقع بینانه باید داشته باشی. مسوولیت آن را بپذیری و آن پلان را اعلام کنی و این پلان باید از خودت باشد. برایش گفتم اگر مسوولیت این تصمیم‌ها را بر عهده نگیری، جنرال‌هایت مسوولیتی را بر عهده نخواهند گرفت؛ زیرا می‌ترسند وقتی چیزی از دست می‌رود، آن‌ها را سرزنش کنی. شما می‌توانید برخی چیزها را نگه دارید. برای انجام این کار، باید پلان را اعلام کنید. در پاسخم گفت که برنامه دارد. نمی‌دانم او برنامه‌ای داشت یا نه؛ اما هرگز آن را اعلام نکرد. او می توانست به جای اظهارات نادرست شفاف سازی کند. برخی از توضیحات ممکن است سخت باشد، اما او می‌توانست این کار را انجام دهد.

حرف بعدی او این بود که نمی‌‎رود و در قصر می‌میرد. من آن را با آقای کرزی که همیشه گفته بود افغانستان را ترک نمی‌کند، مقایسه کردم. به یاد دارم که آقای کرزی گفت که نمی خواهد پسرش میرویس در پاکستان یا هند بزرگ شود. او می‌خواست پسرش در افغانستان بزرگ شود. او ماند و دکتر عبدالله هم همین طور. من به آن‌ها به خاطر تعهد به کشور شان احترام می‌گذارم. آقای غنی فرار کرد. اگر می ماند بهتر بود؟ نمی دانم. من هیچ ایده‌ای در مورد آن ندارم.

شیشه‌میدیا: پیام پایانی شما برای مردم افغانستان و کسانی که با افغانستان درگیر هستند!

سفیر نیومن: من بازنشسته‌ی دیپلوماسی هستم. در قدرت نیستم. نمی‌خواهم مردم امید شان را از دست بدهند، اما خیلی به دادن امید کاذب بی‌ میل هستم. می دانم که مردم زندگی سختی دارند. نمی‌دانم پیامی دارم یا نه به جز ضرب المثل قدیمی که می‌گوید تا زندگی است امید است. تسلیم نشوید و از هر فرصتی که دارید استفاده کنید. برای مردم دیاسپورا می‌گویم که به ساختن زندگی خود ادامه دهید. من به شما نمی‌گویم که از افغانستان دست بکشید. شما به افغانستان فکر می‌کنید، درست، اما به زندگی جدید تان ادامه بدهید. دیگر امید به چتر نجات نداشته باشید.

رویش: با تشکر از شما آقای سفیر. خوشحالم از حضورتان در این گفت‌وگوی اختصاصی با شیشه‌‌میدیا.

سفیر نیومن: متشکرم از بودن در کنار شما. لذت بخش بود. متاسفم اگر چیزی که گفتم احساسات کسی را جریحه دار کرده باشد.

Share via
Copy link