نسرین حسینی: بینندههای عزیز سلام، امروز در خدمت آقای سید صابر هاشمی هستیم. ایشان نویسنده، کارگردان، بازیگر سینما و تیاتر هستند. هاشمی عزیز سلام.
سید صابر هاشمی: سلام خانم حسینی، خداوند شما را خیر دهد، سلامت باشید. از طریق شما به تک تک هموطنان عزیز ما در سراسر جهان سلام میفرستم و از خداوند موفقیت و صحتمندی همهی شما را خواهانم.
نسرین: زنده باشید و تشکر. آقای هاشمی، میخواهم از زبان خود شما در بارهی خود تان بشنوم.
سید صابر: چشم حتما! من دوست دارم خیلی کوتاه بگویم. سال 1364 هجری شمسی که برابر است با 1985 میلادی در شهر کابل به دنیا آمدم.
دورهی ابتدایی تعلیمات خود را در مکتبی به نام مکتب قاری عبدالله و دورهی تعلیمات عالی را در لیسهی عالی انصاری و بعد دورهی انجنیری رادیو و تلویزیون را در تعلیمات عالی میخانیکی کابل، سپری کردهام. به طور کل این دوره از سال 1370 شروع و تا سال 1383 ادامه داشته است.
بعد از مکتب، بکلوریا و فراغت از انجنیری رادیو و تلویزیون، در سال 1383 وارد دنیای هنر شدم و کارم را با تیاتر شروع کردم.
آموزش دورهی بازیگری تیاتر را در یک دورهی 6 ماهه زیر نظر، خداوند رحمت کند، استاد عبدالقیوم بیسید،
-پدر تیاتر افغانستان- شروع کردم. دقیقا یادم نیست که دورهی سوم یا چهارم جشنوارهی ملی تیاتر بود و ما
نمایشی را که از نوشتههای خود استاد بود داشتیم که نامش «من جنس دوم نیستم» و در مورد مشکلات زنان بود.
آن نمایش باعث شد که کم کم وارد دنیای هنر شوم. قبل از آن دیدگاههایم در مورد هنر عجیب بود، مثلا من در دوران مکتب طبیعتا فیلم میدیدم. در آن وقت تنها رسانهای ملی بود، که فقط شبهای جمعه فیلم نشر میکرد و تنها منبع دسترسی ما به فیلم همان بود.
شما گفتید که گرایش من به هنر از کجا شروع شد؟ باید بگویم، فیلمها را که میدیدم، اکثرا در ذهنم این بود که من هم به اصطلاح وطنی بچهی فیلم –بازیگر- شوم.
بچهی فیلم شدن حس عجیبی داشت. آهسته آهسته که وارد دنیای آکادمیک هنر شدم، کم کم آن ذهنیتهای قدیمی و این که حتما باید بازیگر شوم در من از بین رفتند.
به خودم گفتم خوب! واقعا این را به دست آوردم و فهمیدم که دنیای هنر، دنیای علم، دانش و معرفت، درحقیقت خودش یک دانشگاه است. دانشگاهی که جامعه را میسازد. از جامعه میگیرد و پس به جامعه تقدیم میکند. این شناخت موجب شد که رشتهی انجنیری رادیو و تلویزیون را که در تعلیمات عالی میخانیکی کابل خوانده بودم، زیاد مورد علاقهام نباشد.
شما شاهد هستید که من افتخار همکاری با تلویزیون تمدن را داشتم. 10 سال در آنجا ماندم. در عین حال، به رفتم دانشگاه کابل رفتم و دوباره امتحان کانکور دادم و اولین انتخابم نیز دانشکدهی هنرهای زیبا بود.
وقتی من وارد دنیای هنر شدم، شش ماه ما را درس بازیگری دادند. آنجا ناخودآگاه درسهای ابتدایی ذهن من را باز کرد که هنر فقط در بچهی فیلم شدن نیست.
باید به هنر با دید بازتری نگاه کنم، این شد که درسهای دانشکدهی هنرهای زیبا یعنی کارگردانی، نویسندگی و بازیگری تیاتر و سینما را به صورت عمومی خواندم که 5 سال طول کشید. آن دوره را واقعا یک شانس خیلی عالی برای خود میدانم؛ چون من در هر سه بخش درس خواندم و باز هم میگویم، خوشحال هستم که آگاهی، شناخت و معرفتی را دراین مورد پیدا کردم.
این که من در بیش از دهها نمایش ملی و بینالمللی بازی کردم، به جای خود، فعالیتهایم در هنر برای خودم یک تجربهی کاری عالی و علمی شد.
بعد از دورههای مختلف با ارگانها و دانشگاههای مختلف جهان، مثل «باندستریت تیاتر امریکا و کار با خانم جوونا مایکل» که در رأس این تیاتر بودند، در مدت دو ماه، تجربهی بسیار عالی بود.
بعد از آن کار و همکاری با گوئته انستیتیوت، مرکز فرهنگی فرانسه در کابل و دانشگاه ناروه که دو دورهی مختلف با آنها کار کردم. استادانی که آمدند و نمایشهایی را که همراه شان کار کردم، خداوند توفیق داد که بسیار خوب و عالی پیش بروم.
یکی از نمایشها به نام «دشمن مردم |Enemy of the people » که حدودا دو ساعت و پنجاه دقیقه زمان اجرای آن بود.
مثل آن نمایشهای مختلف از نویسندهای جهان را کار کردم. مثلا «کسی میآید | someone is coming» که از نوشتههای «جان فوسه»، از نویسندگان خوب نارویجی بود کار کردم.
در عین حال نوشتههایی از «رابیندرانات تاگور» نویسندهی مشهور هندی که هم دورهی گاندی است، او یک نوشته داشت به نام «کابلی والا» که من در تمام این نمایشها نقش مرکزی را داشتم.
غیر از آن که در آن نمایش نقش بازی کردم، دورههای آموزشی قشنگی برای خودم نیز بود؛ چون ما و شما میدانیم، هر کار تجربی و علمی، برای ما یک درس بسیار خوب است که واقعا در کنار دورههای درسی دانشگاه و دورهی لیسانس به درد میخورد.
خود این تجربهها برای من یک دورهی قشنگ است که میشود گفت در حد ماستری حتا بالاتر از آن ارزش داشت. دوره و آموزشی داخلی یک طرف، من خوشبختانه در دو دورهی بین المللی هنری در هندوستان حضور داشتم که یکی از آنها همین مسألهی نمایش کابلی والا از نوشتههای «رابیندرانات تاگور»، نویسنده، سیاستمدار، شاعر و محقق هندی بود.
میگویند دیدگاه گاندی را در آن زمان، همین دانشمند تغییر داد تا او آزادی هند را مسالمت آمیز بگیرد.
زندگی نامهی تاگو را که من خواندم همین بود. این نمایش در هندوستان و در بین نمایشهای چند کشور از طرف افغانستان اشتراک کرد و الحمدلله کار ما اول شد. بعد از آن به جاهای مختلف ودانشگاههای گوناگون دعوت شدیم و به لطف خدا؛ چون من کمی انگلیسی میفهمم، مرا دعوت کردند که در بارهی این که نمایش کابلی والا را چطور کار کردیم، برایشان معلومات بدهم.
افتخار میکنم که در آنجا بیرق وطن خود را بلند کردیم. همه میایستادند و برای ما چک چک میکردند؛ چرا که میگفتند یک افغانستانی اینقدر معلومات در مورد تاگور ما دارد.
این واضح است که ما وقتی یک نمایش را کار میکنیم، باید نویسندهی آن را به خوبی بشناسیم. این از سلسله کارهایی بود که انجام دادهام.
بعد از آن نمایشها به افغانستان آمدم و دورهی بعد دوباره ما را دعوت کردند که آخرین کار جدی و بلند تیاتر من، زندگی مولانا جلالالدین محمد بلخی است که باز هم در جشنوارهی تیاتر «رابیندرانات تاگور» در هندوستان اجرا شد که در بین 5-6 کشور اول شد.
نسرین: من این نمایش شما را دیدم، واقعا عالی بود و خیلی خوشم آمد.
سید صابر: قربان شما، سلامت باشید. در سینما سال 1386 وارد شدم. یعنی من را دوستان دعوت کردند و
از سریال شروع کردم.
خدمت شما پیشتر عرض کردم که اولین ورودم به دنیای هنر باعث شد که من آموزش آکادمیک ببینم، فکر و در این عرصه کار کنم. در عین حال ناگفته نماند که واقعا ساختههایی که در تلویزیون تمدن و در کابل داشتم، از نوشتهها و دیدگاه های قشنگ خود شما و امثال شما بود که همه شان برای من درس بودند. من شما را به عنوان یک خواهر بزرگوار و استاد میدانم که در حق من لطف داشتید.
نسرین: خواهش میکنم، شما خود، استاد ما هستید.
سید صابر: ناگفته نماند که آن کارها برای من یک دنیا درس شد که باید چگونه کار کنم. چه مسؤولیت و رسالتی درقبال جامعهی خود دارم و افتخار میکنم که باز هم شما و عزیزانی مثل شما برای رشد هنر و فرهنگ کار میکنید.
وقتی وارد دنیای سینما شدم کارهای سریال انجام دادم. مثلا؛ سریال سپر و همانطور در سریال شهربانو و سریال سرخ سالی مدیر تولید بودم و در عین حال نقش مرکزی را بازی میکردم.
یک سریال دیگر در تلویزیون شمشاد به نام «سول او سیال شد» بود که در اول به عنوان دستیار مدیر تولید معرفی شدم بعد مسؤولیت مدیر تولید را به عهده گرفتم. میگویند ملا که شانس نداشته باشد در دو جا خبر میشود که در همان وقت مرا دو باره برای اجرای نمایش مولانا خواستند که باید به هندوستان میرفتم. تا چند ماه در ساخت سریال بودم که بعد برای شرکت در جشنواره به هندوستان رفتم.
آخرین کار من در سینما، سریالی به نام «راه پاک» بود، یک مجموعه سریال 30 قسمتی که به نام راه پاک مشهور است و در همین دورهی امارت، توسط کارگردانان ایرانی در کابل ساخته شده است. سریالی که هنوز هم فکر میکنم در رسانهها نشر میشود و در یوتیوپ نیز موجود است. در این سریال من دستیار کارگردان بودم و چهار قسمت این سریال را بازی کردم.
در عین زمان دانشگاه کابل هم از من برای تدریس در دانشکدهی هنرهای زیبا دعوت کرد که حدود 4 سمستر را تا امروز تدریس کردهام و مضامینی مثل تاریخ تیاتر، بازیگری در تیاتر و نطق صحنهوی را درس دادهام.
فعلا متاسفانه دست خانمها از درس کوتاه شده است، من هم به پشتیبانی از خانمها تا حالا به دانشگاه نرفتهام! آنها زیاد. زنگ زدند؛ اما قبول نکردم. خدا کند که حمایت من و همکارانم یک جایی را بگیرد و مؤثر باشد.
نسرین: انشاءالله که حتما جواب خواهد داد. آقای هاشمی شما در بازیگری که خیلی فوق العاده هستید و در کار نویسندگی و کارگردانی نیز موفق و این برای همه ما و سینمای افغانستان یک موهبت است.
سید صابر عزیز، میخواستم بپرسم همهی کسانی که به هنر یا به هر رشتهی دیگر رو آوردند؛ به هر حال از کودکی یک نشانههای را از خود در آن زمینه نشان دادند.
مثلا دوست من که حالا یک دکتر است میگفت من در کودکی از آمپولها –سرنجها- که سوزن نداشت استفاده میکردم و برادرم یا هر کسی دیگر را که امکانش بود آمپول میزدم. شما وقتی که کودک بودید حتما چیزی در وجود تان بوده که به هنر و سینما رو آوردید! برای شما چطوربود؟
سید صابر: به نکتهی خوبی اشاره کردید. دقیقا یادم هست، پیش از صنف سه و چهار نه؛ ولی بعد از آن من به دورههای تلاوت قران عظیمألشان میرفتم، صنف چهار که بودم، قبل از شروع درسها ما را در صف (فیل) ایستاد میکردند.
نمیدانم که فیل تا چه اندازه علمی است یا نه؟ یا لین میشدیم و قرآن تلاوت میشد و بعد از دعا، همه به طرف صنف خود می رفتند. من از صنف اول تا صنف نُه، برای تلاوت قرآن عظیمألشان همیشه داوطلب بودم و دقیقا همین مسأله باعث شد تا جرأت ایستادن در مقابل یا حضور مردم را پیدا کنم و تمثیل کنم.
خود تلاوت قرآن طوری است که باید ممثل باشی، تحت تاثیر مردم قرار نگیری و کوشش کنی که مردم از تلاوت تو لذت ببرند که یکی از کارهای تکنیکی تلاوت قرآن است.
بعد آن علاقه پیدا کردم تا بیشتر مشهور شوم و به خودم میگفتم که وقتی شاگردان مکتب مرا تا صنف 9 دیدند، حالا بهتر است که مردم کابل و شهرهای دیگر افغانستان نیز مرا ببینند. حالا به نقطهی رسیدهام که شکر خدا بیرون از افغانستان نیز مردم مرا میبینند.
پیامهای زیادی به من رسیده است، مخصوصا سریال راه پاک را بسیاریها دیدند. برنامههای تیاتر ما را افراد زیادی دیدند.
دوستان مثل شما لطف دارند؛ اگر نه تازه شروع کار من در هنر است و دیگر این که همیشه ته دلم این بود که بازیگر سینما شوم.
نسرین: بله، وقتی من در سن هشت و نه سالگی بودم، همیشه در نمایشهای مکتب بازی میکردم و همیشه
اسرار داشتم که به من نقش بدهند. وقتی به خیابان یا سرک میرفتم، در ذهنم بود که میشود یک کارگردان من را ببیند و بگوید که این دختر چقدر به درد بازیگری میخورد.
سید صابر: من از شما گلهمندم، کاملا جدی! چرا این مسأله را حالا می گویید؟ اگر میدانستم که شما عاشق بازیگری هستید حتما شما را به نمایشها، نمایشنامهها و فیلمها میآوردم!
نسرین: سپاسگزارم، در افغانستان بعضی مشکلات بود که نمیشد این کار را انجام دهم. روال معمولا اینگونه است که هر چه بزرگتر میشوید، نظرهای تان هم تغییر میکنند. آقای هاشمی شما حتما به راحتی به اینجا نرسیدید! چطور از چالشها و مشکلات آن عبور کردید؟ من فکر میکنم، صحبتهای شما میتواند یک انگیزه در جوانانی ایجاد کند که تازه میخواهند پا به عرصهی هنر بگذارند؛ چون بعضیها فکر میکنند که حضور در این عرصه بسیار راحت است. حقیقت این است که وقتی پا در این راه میگذاری، باید بسیار تلاش، مقاومت و ایستادگی کنی تا به یک جایی برسی.
سید صابر: به راستی مواردی را که شما به آن اشاره کردید، درست است. من در صنفهای دانشگاه، همین موارد را به هنرجویان میگویم و یادآوری میکنم. ضمنا آنجا جایش است که باید یادآوری شود.
با تحقیقات و یاداشتهایی که انجام دادم، تقریبا چهار صد جلد کتاب در مورد تیاتر، سینما، بازیگری، کارگردانی و نویسندگی خواندهام. نوشتههای زیادی دارم و جدیدترین نوشتهام یک سریال است که 25 قسمت دارد و هر قسمت آن 45 دقیقه است.
در حال کار روی آن هستم. من هنوز هم استراحت ندارم و در تلاش هستم. جملهای را که من یافتم این است که «هنر مثل آشامیدن یک قطرهی آب آسان است و آنقدر هم سخت که اگر ما تا آخرین لحظهی عمر خود هم بخوانیم، کار کنیم، نمیدانم که به هنر برسیم یا نرسیم.»
این یک پارادوکس است که چطور یک مسأله و یا یک کار میتواند اینقدر آسان یا آنقدر سخت باشد. اصل همین است که شما فرمودید. یک هنرمند با چالشهای زیاد روبهرو میشود که یکی از آنها در کشوری مثل افغانستان، دیدگاه مردم، خانوادهها و همنشینهای ما است.
نزدیکترین دوست انسان در این مورد خصوصا اگر هنرجو یک خانم باشد، حرف برای گفتن دارد و میخواهد او را قضاوت کند؛ آنهم قضاوتهای خیالی و منفی!
این را همهی ما و شما دیدهایم، حس و درک میکنیم و باید از خود بپرسیم که وظیفهی ما برای حل این معضل چیست؟
بیشتر از دهها بار من به رسانههای افغانستان دعوت شدم و این نکته را یادآوری کردم که اگر ما امروز از طرف
همنشینان، دوستان، فامیل و مردم مان به چالش کشیده میشویم، گناه خود سینماگران است؛ چرا آنها نرفتند تا یک کمی بیشتر زحمت بکشند، تحقیق کنند و یک فیلم، تیاتر و یا یک سریال خوب و با کیفیت بالا ارائه کنند.
اگر از روز اول ما این کار را میکردیم، امروز به این همه چالش روبهرو نبودیم. این یک بعد قضیه است. بعد دیگر بر میگردد به اشارهای که در بالا داشتم و گفتم وقتی دورهی اول که شش ماه طول کشید من را در این راستا درس دادند، خداوند رحمت کند عبدالقیوم بیسید را که آن زمان حداقل شصت سال تجربهی کاری و علمی داشت. من فهمیدم که هیچ کسی بدون مطالعه و زحمت نمیتواند، هنرمند شود.
ما اگر میخواهیم بنویسیم حداقل باید ده کتاب را بخوانیم که نویسندگی به چه معنا است، ما باید کم از کم ده نویسنده را بشناسیم. دیدگاههای آنها را پیدا کنیم. امروز چرا میگوییم که ما مکتب رئالیسم و یا اِپِک و
چه کسانی از اینها پیروی میکنند.
اگر من خدای ناخواسته خود را هنرمند معرفی میکنم و این مسائل را ندانم دیگر کفر هنر است. باید بدانیم که دیدگاه استانیسلاوسکی یا برتولد برشت، مولیر، آنتوان چخوف، پیتر بروک و یا مانند آنها نویسندگان و بازیگران روم باستان و غیره در راستای بازی در تیاتر چه بوده است؟ آنها چه میخواهند به مردم بگویند. اگر معنای همین را من بفهمم باید بروم تحقیق کنم.
به جوانان عزیز مان در دانشگاه هم گفتم، از اینجا هم صدا میکنم، هنر تلاش شبانه-روزی نیاز دارد. خدا شاهد است و شما هم شاهد بودید که من شبها در تمدن کار میکردم و روزها درس میخواندم؛ ولی بعضی از درسها و کتابها را تا 02:00 نیمه شب فقط راه میرفتم و در دهلیز با خود میخواندم تا یاد بگیرم و بتوانم مطالعه اش را تکمیل کنم که یک چیزی برای گفتن داشته باشم.
صادقانه بگویم که نمیتوانم خودم را هنرمند بدانم؛ چون هنوز در شروع کار هنر و تحقیق آن هستم.
تا هنوز تا 02:00 نیمه شب بعضی کتابهای نویسندگان بزرگ را میخوانم. «لی استراسبرگ» که از مکتب رئالیسم پیروی میکرد. سریالهای علمی و آکادمیک خوبی را باید ببینیم. فیلمهایی که اسکار میگیرند.
باید بدانیم که سینما چه میخواهد به ما بگوید. نمایشهایی که در سراسر جهان جایزه میگیرند که یک نمونهی آن جشنوارهی فجر در ایران است.
ما باید اینها را بشناسیم و بدانیم. همهی آنها واقعا به تلاش شبانه-روزی نیاز دارد. هر کلمه در راستای هنر، در هر رشتهای مثل نقاشی، گرافیک، نویسندگی، بازیگری، کارگردانی، طراحی صحنه، لباس و… هر کلمهی اینها را اگر بخواهیم بفهمیم و به معنای واقعی آن برسیم تلاش چند ساله نیاز دارد. مثلا بازیگری به چند دسته تقسیم میشود. بازیگر تیاتر، سینما، تلویزیون و…
برای دانستن هر کدام شان ما صد در صد نیاز به تلاش و تحقیق داریم. بهترین راه دیدن فیلمها، سریالهای علمی و آکادمیک جهانی است. باید به نقطهای برسیم که جامعه از ما توقع دارد.
متاسفانه تا به حال چیز به درد بخور به مردم خود ندادهایم و اگر چیزی هم بوده بسیار کم بوده است که به چشم نیامده است.
مثلا، سینمای همسایههای خود مثل ایران را ببینیم، آنها در وضعیتی که امروز هستند، نبودند، این را همهی ما میدانیم. درست است که ایرانیها فرهنگ خوبی داشتند؛ اما آنها چنین فرهنگی را که امروز دارند، در گذشته نداشتند، سؤال این است که چه کسی این فرهنگ را برای شان ساخت؟
به نظر من هنرمندان و رسانههای شان ساختند. یک کلمه علمی را پنجاه بار تکرار کردند تا مردم آن را فهمیدند و درست استفاده کردند.
متاسفانه در افغانستان در بیست سال گذشته همهی ما و شما شاهد بودیم که اگر میخواستیم یک نوشتهی علمی را پیشکش کنیم، رسانههای ما اشتیاق نشان نمیدادند و میگفتند مردم ما این را نمیپذیرند. این را ببر و تحتاللفظی بنویس. این تحتاللفظینوشتنها جامعهی فرهنگی و هنری ما را تباه و فرهنگ ما را به کجا کشاند. بنا براین به کلمهی اول میرسیم که سینما و تیاتر یک دانشگاه تاثیرگذار در جامعه است و کسانی که در این دانشگاه کار میکنند باید استادهای آگاه و با دیدگاه باز از آدرس علم آکادمیک باشند تا بتوانند چیزی را به مردم خود برسانند.
نسرین: بله، در هر قسمتی از زندگی هر چقدر که پیش میروی، هر چقدر که بیشتر میفهمی، تازه درک میکنی که هیچ چیزی نمیفهمی و خیلی چیزها برای فهمیدن و دانستن هستند که تو نمیدانی؛ در عرصهی هنر هم همینطور است، هر کسی که مثل شما تلاش، مطالعه و کار میکند و تجربه به دست میآورد، بعد میبیند که من بسیار عقب هستم و باید خیلی پیش بروم.
سید صابر: بله، جملهی معروفی را عرض کردید. کسی هیچ چیز را نمیداند که همه چیز را میداند. رسیدن به نقطهی اصلی هنر، نیاز به پشتکار، زحمت و یک سری از خودگذریها دارد، در تمام دنیا، خصوصا در افغانستان که ما با چندین نوع چالش روبهرو هستیم، در شرایط مختلف نمیفهمم که این بار چندم است که نگذاشتند مردم ما به یک دیدگاه مشترک و یک فرهنگ عالی برسند. متاسفانه سینما و محیط هنری و تیاترش را بستند؛ در حالی که اینها تأثیرگذارترین بخشهای فرهنگ یک کشور هستند.
هنوز هم توکل به خدا داریم و عزیزان ما هستند، کسانی که بخواهند در این راستا کار علمی انجام دهند. خداوند بندهی حقیر را توفیق بدهد، دوست دارم با جوانان کشورم هر آنچه تا به حال کسب کردهام شریک کنم.
همانطور که گفتم در دانشگاه کابل تدریس میکنم و از وقتی دخترها را جواب کردند، به دانشگاه نرفتم؛ چون بسیاری از استادان اعتصاب کردند.
زنان نیمی از پیکر جامعه هستند، خواهران و مادران عزیز ما هستند و بدون آنها یک جامعه پیش نخواهد رفت.
اولین تاجر زن جهان در دنیای اسلام، همسر گرامی پیامبر ما حضرت محمد (ص) حضرت خدیجه کبری بودند. ما از این چشمپوشی نمیکنیم. پس نمیتوانیم دست زن، مادر و یا خواهری را از درس و کار بگیریم.
به دیدگاه ناقص من، راه رسیدن به این نقطه، دنیای هنر، رسانهی فرهنگی، تیاتر و سینما است.
من بعدها یک سلسله فیلم هم ساختم، یک فیلم بلند که اولین کارم به نام «گذشته» بود، نوشته و دیدگاهش از برادرم سید منصور هاشمی است و ایشان هنرمند و بازیگر است که بعد از بازنویسی آن را ساختیم. فیلمی که حدودا یک ساعت و بیست دقیقه است.
فیلمهای کوتاه زیادی ساختم. آخرین فیلم کوتاهی که ساختم جدیترین کارم به نام «آبروی قریه» است و تا حالا چندین جایزه گرفته است. در حالی که این فیلم در کمترین زمان و با کمترین امکانات ساخته شد. شما میدانید که ما امکانات واقعی سینما را نداریم و در واقع از هیچ خود استفاده میکنیم تا یک کاری را انجام دهیم، خصوصا کارهای شخصی!
مستند اطفال افغانستان را ساختم که بیانگر مشکلات کودکان مظلوم ما بود، وقتی که ما میخواهیم یک نونهال ما به ثمر برسد، بهتر است که آن را به مکتب بفرستیم به جای آن که بروند و با تأسف، بوتلهای خالی را از سرکها و از بین آشغالها یا کثافات جمعآوری کنند. میدانم گفتن این حرف آسان است و راههای حل آن نیز به این سادگی نیست؛ چون سرزمین و مردم ما چند دهه جنگ و نابسامانی را پشت سر گذاشته است و اگر بخواهیم به یک جامعهی مرفه و با فرهنگ برسیم، نیاز به تغییرهای بزرگ است؛ اما من صورت ظاهری مسأله را برای شما گفتم؛ در حالی که این مسأله، لایههای زیرین بسیار پیچیده و دردآوری دارد که امیدوارم روزی به مرحلهی برسیم که بتوانیم، یکی یکی آنها را حل کنیم!
دردآورترین موضوع همین مسأله برایم بود که شش یا پنج سال قبل از امروز آن را مستند کردم و فیلم ساختم.
فیلمنامههای سینمایی، سریالی و فیلم کوتاه مختلف نوشتم، الان فیلمنامهی سریالی را روی دست دارم که حدودا پنج یا شش قسمت آن تکمیل شده است. داستانی که در مورد زندگی یک دختر افغان است که وقتی مادرش او را باردار است، بسیار رنج میکشد و بعد از به دنیا آمدن این دختر، مادرش فوت میکند.
پدرش که تاجر قالین است دوباره زن میگیرد و آن زن به نحوی همهی اموال مرد را به نام خودش میکند و آنها همه چیز شان را از دست میدهند و این دختر را هم از خانه بیرون میکند.
پس از آن، این دختر با چالشهای زیاد روبهرو میشود و دوباره تمام زندگی پدر خود را به دست میآورد که هیچ، بلکه چندین برابر بیشتر و تجارت پدر خود را خوبتر رشد میدهد. این نشانگر قدرت زن و دختر در جامعه است.
میخواهم این را به همهی زنان کشورم بگویم که خود تان را دست کم نگیرید. شما هر کاری که بخواهید
میتوانید انجام دهید؛ پس هیچگاه تسلیم نشوید. جالب این است که ایدهی این نوشته از یک خواهر شهید ما است که خداوند رحتمش کند. او صنف یازده مکتب بود و در مکتب سید الشهدا در برچی درس میخواند. حدودا پنجاه درصد نوشتهی قلمیاش را پیش برده بود که در یک انتحاری شهید میشود.
وقتی ما رفتیم که مستند خانواده ایشان را بسازیم، خواهر آن شهید گفت، من چنین چیزی را از این شهید پیدا کردهام.
مشتاق شدم تا ببینم چه چیزی است! وقتی دیدم فهمیدم که ارزش گسترش، پیشبرد و ویرایش را دارد. آن را تبدیل کردم به سیناپس، طبق روال نویسندگی، آهسته آهسته آن را به فیلمنامه تبدیل کردم. با برنامهریزیهایی که داشتم، امکان ساخت بیستوچهار یا بیستوپنج قسمت چهلوپنج دقیقهای سریال را دارد.
پنج قسمت آن را پیش بردهام، خداوند توفق دهد که من این فیلمنامه را به نام این خواهر شهید ما «آمنه ذوالفقاری» بنویسم و امیدوارم با پشتیبانی تهیهکنندهها در افغانستان تکمیل و ساخت آن را به پایان برسانم و به جهان معرفی کنم.
نسرین: انشاالله به موفقیتهای فراوان دست پیدا کنید. روح خانم آمنه هم شاد باشد. زنها واقعا قدرتی دارند که بعضی وقتها خودشان هم از آن آگاه نیستند.
به نظر من پایه و اساس یک خانواده و یک جامعه زنها هستند. از شما هم تشکر میکنم که در این زمینهها
کار میکنید و زحمت میکشید. زنها همیشه در افغانستان به جای این که حمایت شوند، ضربه دیدند و زخم خوردهاند. دیدگاه من این است که باید از خانواده شروع کنیم. یعنی برادر، پدر و همسر در هر نقشی که هستند، اگر زنها، خواهرها و مادران خود را حمایت کنند، فکر میکنم که جامعه بهتر بپذیرد و زن به جایگاه واقعیاش در جامعه برسد.
به نظر شما سینما، فیلم و یا هنر به طور کل چه تأثیری میتواند در فرهنگسازی جامعه داشته باشد؟
سید صابر: یکی از آدرسهای خیلی تأثیرگذار فرهنگسازی در کشور سینما و رسانههای یک کشور هستند. وقتی ما در بین صد یا پنجاه نفر از طرفدارهای مان میایستیم و در مورد یک موضوع صحبت میکنیم، آنها
میپذیرند!
به طور مثال، پنجصد نفر وقتی از این جمع خارج میشوند تا از دوازهی آن محیط بیرون میشوند، به نظر شما آن مطلبی که در بارهاش حرف زدهایم در ذهن چند نفر باقی مانده است؟ خیلی که خوشبین باشیم در ذهن 50 درصد شان شاید بماند و تا به خانه می رسند، این مسأله تقریبا به 25% فیصد میرسد. این تعداد باقی مانده که وارد خانه میشوند، درگیر مشکلات و جنجالهای زندگی و حداقل مصروف غذا خوردن میشوند که آن هم با غذا قورت میشود. دیدگاه معمولی مردم ما اینطور است.
سینما و رسانه چنان تأثیرگذار است که آنی و در همان لحظه در ذهن همهی افراد خانواده مینشیند و آنها
ناخودآگاه آن را با دیگران شریک میسازند. این را که میگویم در خانهی خودم مستند دیدهام. برنامهها و فیلمهایی که به واقعیت برای فرهنگسازی یک کشور چیزی برای گفتن دارند، بسیار تاثیرگذار هستند؛ چون دنیا، دنیای تکنالوژی است و مردم تا یک موضوع جالب میبینند، آن را با دوستان خود به اشتراک میگذارند که آیا این برنامه را دیدهاید؟
چقدر قشنگ است یا فلانی فیلم را دیدهاید؛ چون نزدیک به خواستهها و فرهنگ آن فرد است. همهی اینها را من به واقعیت دیدهام؛ حتا در شرایط کنونی در کشور!
من در سرکها نسبت به این که کسی بوتل خالی و یا پوست چیزی را روی زمین بیندازد، حساسیت نشان
داده و اعتراض کردهام؛ ولی زیاد تاثیر نداشته است؛ شاید همان لحظه گفته باشد که دیگر نمیاندازم. وقتی دیدیم که در یک فیلم همین مسأله گنجانیده شده و آن را با خانوادهی خود تماشا کردم، شاهد بودم که بر خانواده، فرزندان، خواهر و برادر خود من تاثیر داشته است.
یعنی فرهنگسازی از آدرس سینما، رسانه و حتا تیاتر بسیار مؤثرتر از هر آدرس دیگری است. یک کتاب در هر زمینهای که باشد چه علمی، فرهنگی، فیزیکی، احساسی و… افراد خاص و علاقهمندان فقط آن را میخواند، قدرت سینما به خاطر تصویر، رنگ، موسیقی و… بر ذهنها مدتهای طولانی میماند و برای سطوح مختلف مردم جامعه قابل فهم و درک است.
به طور مثال، فیلمی را که دختر سه سالهی من می بیند، چنان مجذوبش میشود که شب وقتی به خانه میآیم از من میخواهد که دوباره برایش در کمپیوتر فیلم بگذارم. کتاب را آن دختر سه ساله آنقدر درک نمیکند. بنابراین مؤثر بودن رسانه و سینما در فرهنگسازی برای همه آشکار است .
نسرین: بله دقیقا همینطور است که میگویید.
نظرتان را در مورد سینمایی که 20 سال روی آن کار شد بفرمایید و با اتفاقاتی که افتاد، همهی سینماگران
به کشورهای مختلف پراکنده شدند، شما فکر میکنید وظیفهی سینماگرانی مثل شما برای زنده نگه داشتن سینمای افغانستان چه است؟
سید صابر: در 20 سال گذشته متاسفانه سینمای ما دستخوش مسائل و افرادی شد که دیدگاه تجاری و یا شهرتی به سینما داشتند.
آنها نرفتند تا یک کمی زحمت بکشند و بدانند که سینما چیست؟ تا بعد از آن به تولید شروع کنند، این موارد باعث شد که سینمای فغانستان رو به نزول برود. آنهایی که یک چیزی میدانستند هم نرفتند دلسوزانه یک کار علمی و آکادمیک حداقل برای مادر مان، یعنی خاک مان انجام دهند.
این که چه دستهایی روی ذهن آن عزیزان ما کار کردند، میگذاریم سر جایش که بحث به جای دیگر میرود؛ ولی اصل حرف اینجا است، حالا چیزی که نباید میشد، انجام شد. سینما یک رسالت علمی و فرهنگی در جامعه دارد، از سوی دیگر سینما باید حمایت مالی شود، ما باید دارای یک سینمای ملی و با حامی ملی باشیم و گرنه به جایی نمیرسیم.
از بعد تجاری هم میتوانیم سینما را ببینیم. در سینما نه تنها که در بعد فرهنگی و ارتقاء فرهنگ مهم است؛ بلکه میتواند تجارت خیلی خوبی هم باشد! یعنی صنعت سینما بالاتر از صنعت ساختمانی اگر نباشد، کمتر هم نیست. مثلا، یک کشور صنعت ساختمانی خوبی دارد و در جهان مشهور است. سینما هم عین چیز!
همانطور که فرهنگسازی میکند، صنعت تجاری خوبی هم هست. ما امروز نویسندههای خیلی عالی داریم که آکادمیک و خوب مینویسند که برای مردم ما واقعا مفید است.
نیاز به تهیه کنندههای خوب داریم که حداقل توجه در این راستا داشته باشند. اگر در کنار نویسندهی آکادمیک خود تهیهکننده نداشته باشیم، من خاک پای مردم خود هستم، نوشتههای متعددی در این راستا دارم که در لپ تاب من همانطور قفل مانده است؛ چرا؟
وقتی من تهیهکننده نداشته باشم! دست تنها کاری از پیش برده نمیتوانم. در این شرایط سخت فقط میتوانم نفقهی فامیل خود را پیدا کنم. سینماگر دستش باز نیست و نمیتواند خود شان تهیهکنندگی کنند. میدانم مسؤولیت من این است که بنویسم و بسازم و تهیهکنندهها را قناعت بدهم که با ما همگام شوند.
آنها میتوانند مفاد تجاری خود را به دست بیاورند و کمک کنند که سینما و سینماگران روی پای خود بیاستند!
این را هم میدانم که سرمایهگذاری در دنیای امروز مثل نان قرض دادن است، سرمایهگذار هیچ وقت برای رضای خدا در جایی سرمایهگذاری نمیکند، او باید مطمئن باشد در جایی که سرمایهگذاری کرده است، پولش به دستش میرسد و فایده میکند. این در سینما در صورتی قابل اجرا است که ما سینمای با کیفیت و خوب داشته باشیم، داستان، فیلمنامه، کارگردان، بازیگر، نویسنده و عوامل خوب داشته باشیم تا فیلم بازار داشته داشته باشد و سرمایهی هزینه شده به تهیهکننده برگردد. مهمترین مسأله، جدا از این داستان احیای خود سینما و سالنهای سینما است!
خلاصه ما بسیار کار داریم تا قدمی در راستای رشد هنر و به خصوص سینما برداریم و این واقعا یک عزم پولادین کار دارد و شبیه جنگیدن با اژدهای هزار سر با دست خالی است!
نسرین: امیدوارم که شاهد اتفاقهای خوب برای همهی مردم، سینما و سینماگران عزیز مان باشیم.
حتما شما حرفهای زیادی برای گفتن دارید؛ ولی چیزی که امروز میخواهید به ما بگویید و توصیه کنید چه
هست؟
سید صابر: در حدی نیستم که پیام بدهم و این جرأت و جسارت را به خود نمیدهم؛ ولی میتوانم عاجزانه از کسانی که میخواهند به عرصهی سینما، تیاتر، بخشهای نویسندگی، کارگردانی، طراحی لباس و صحنه،
چهرهپردازی و هر بخش دیگری پا بگذارند، تقاضا میکنم که کمی زحمت بکشند و اگر ما از همینجا جور
نکنیم، خدا شاهد هست که از جای دیگر درست نمیشود.
از قدیم گفتهاند، «خشت اول گر نهد معمار راست تا ثریا می رود دیوار راست» ما دیگر نمیخواهیم خشتها را کج بگذاریم، کج گذاشتن خشت و کج رفتن دیوار دیگر بس است.
اگر شاعر ما این را از اول راست میگفت، دیگه تا امروز کج نمیرفت. ما اصلا نمیتوانیم چنین دیدگاه منفی
داشته باشیم، خوشبین هستیم. خدا شاهد است که ما همه چیز در افغانستان داریم. مردمان و جوانانی را داریم که همه چیز را به نحو احسن انجام میدهند. در دنیا ثابت شده است که ذهن افغانستانیها را کسی دیگر ندارد.
فقط این که ما خود مان تنبلی نکنیم و زحمت بکشیم.
تنها به چند چپتر دانشگاه و چند کتاب محدود بسنده نکنیم. نیاز صد در صد به این داریم که اول خودمان را به جاهای خوب و علمی برسانیم، نیازمندیها و کمبودهای مان را بشناسیم و بدانیم که ما چه کاره هستیم و قرار است چه کاری انجام دهیم، رشتهی خود را خوب بشناسیم و بعد وارد جامعه شویم.
باور کنید میشود که فرهنگ خوب داشته باشیم و آن را به جهان معرفی کنیم. بیاییم چشمان خود را باز کنیم و داشته هایمان را ببینیم. ما چیزهایی داریم که دیگران ندارند؛ اما قدر شان را نمیدانیم.
نسرین: انشاءالله، واقعا که مردم ما از نظر هوش و ثروت روی گنج هستند، منظور این که نیرو، فکر خوب
و کشور غنی داریم، به قول شما ما باید خود را بشناسیم، کشف کنیم و خود مان، خود مان را حمایت کنیم.
یک خاطرهای برای ما تعریف کنید که شما را به گریه انداخته و یک خاطرهای که شما را به واقعیت خندانده است، در طول کارهای هنری خود اگر داشتهاید برای ما بگویید.
سید صابر: دنیای هنر سراسر خاطره است، آن چیزی که من را به گریه انداخت، در دوران کار با تمدن بود، یک فیلم کوتاه که دوران قبل از پیامبر گرامی اسلام را نشان میداد و در آن مردها دخترهای خود را زنده به گور میکردند.
خداوند رحمت کند همکار ما و شما، آقای فرهاد تقدسی فیلمبردار را، آقای فیضی در بخش تهیهکنندگی
و کارگردان سید شکیب موسوی بودند. من نقش مردی را داشتم که دختر خود را زنده به گور میکرد. در یک صحنه دست دختر دفن شده، بیرون از خاک است و تکان میخورد. ما همهی کار را به خوبی انجام دادیم؛ ولی وقتی دست دختر را دیدم که تکان میخورد، دیگر خودم را کنترل نتوانستم و بسیار گریه کردم. خواستم که کمره را قطع کنند؛ اما روحش شاد، فرهاد همه آن را ثبت کرده بود که واقعا صحنهی تکان دهندهای بود.
در تیاتر، نمیدانم شما در آن گوشه نشسته بودید یا نه؟ در حال انجام نقش بودم، آنجا که مولانا در فراق شمس تبریزی گریه میکند، یک لحظه متوجه هقهق گریههای زنان و دختران حاضر در تالار شدم.
صدای آنها باعث شد که من به واقعیت گریه کنم. هر چند که ما در حین بازی حق نداریم چیزی را بشنویم؛ اما نمیدانم آن روز چه شد!
شاید نمایش همانطور نوشته و تنظیم شده بود که من باید لحظهای صدای مردم را بشنوم تا بازی بهتری انجام دهم. یک لحظه افکت شد تا من شنیدم و بعد از لحظهای دوباره به نقش خود برگشتم و آن زمانی بود که دیگر گریهی خود را کنترل نتوانستم، تا از صحنه هم بیرون رفتم نیز گریهام واقعی بود.
نسرین: من قبل از این که تیاتر شما را تماشا کنم، کتاب «ملت عشق» را هم خوانده بودم این دو درهم آمیخته شده بود، خواندن کتاب از یکسو و تماشای نمایش مولانا و بازی خوب شما موجب شد که من هم آن روز گریه کنم. شما فوقالعاده بازی میکنید.
سید صابر: ممنون شما. خاطرهی خندهدار البته زیاد است. در هر کار هنری خنده زیادتر است. یک جایی در هندوستان تیاتر بازی میکردیم. قبل از این که نمایش ما شروع شود، در یک جای برای تمرین رفتیم. یکی از بچههای ما که همراهش همیشه شوخی میکردم، مجبورم که نامش را بگیرم وگرنه قصه ربط پیدا نمیکند. او با دوستان خارجی که خارج از هندوستان آمده بودند، مثل هنرمندان سریلانکا، استرالیا و سایر کشورها، وقتی با آنها انگلیسی گپ میزد، خیلی کلمهها که از پیشش میماند روی خود را به سمت من دور میداد و میگفت نزدیکم باش که از تو بپرسم و من در عین حال که تمرین میکردم، معنای کلمههایی را که او نمیدانست برایش میگفتم. از عزیزان پنجشیری ما بودند و لهجهی قشنگی هم داشتند.
یک جایی که خیلی خندیدیم، با یکی از بازیگران کشور سریلانکا بود، فکر کنم صحبت میکرد و از او نام و تخلص اش را پرسید. تخلص اش مختصر بود که باید همان را میگفت؛ اما روی خود را به من کرد و گفت که مختصر را چه میگویند؟ من هم بدون این که معطل کنم گفتم «short cut».
این بندهی خدا بدون این که فکر کند گفت، «My name is Massoud my last name is short cut» و طرف مقابل هم حیران ماند و ما همه از خنده دل درد شدیم.
نسرین: امیدوارم همینطور گامهای شما در راستای رشد سینما و تیاتر استوار باشد، شما امید بخش سینمای
افغانستان هستید و جوانانی که میخواهند پا به عرصهی هنر بگذارند به شما و امثال شما تکیه میکنند. انشاءالله که در آینده سینمای حرفهای و آکادمیک داشته باشیم. فرهنگ افغانستان بسیار غنی است، امیدوارم که سینماگران ما این را به خوبی نشان بدهند. تشکر از وقتی که به ما دادید و صحبتهای مفید و زیبایی که
داشتید.
سید صابر: تشکر از شما و همهی همکاران شما که در آنجا هستند، به همه احترام تقدیم میکنم. وقت بر شما خوش.