فردوس: در «بگذار نفس بکشم» در همانجایی که شما از آقای خلیلی به دلیل آن سخنرانی در مراسم گرامیداشت از احمدشاه مسعود انتقاد کرده اید، به نقل از او آورده اید که شما را متهم به دامن زدن به ذهنیت تفرقهی قومی میکند. در جریان تحقیق برای این گفتوگو به یکی از شمارههای «امروز ما» برخوردم که گمانم در ۱۷ میزان سال ۱۳۷۵ چاپ شده بود پس از امضای معاهدهی خنجان بین احمد شاه مسعود، دوستم و خلیلی، براساس این معاهده، شورای دفاع از افغانستان ساخته شده بود برای مقابلهی مشترک با طالبان که دو هفته قبل از آن کابل را تسخیر کرده بودند؛ اما در «امروز ما» در همان شماره مقالههایی در مذمت احمد شاه مسعود نوشته شده بود که در تضاد با سیاست حزب وحدت و معاهدهی خنجان بود. فکر نمیکنید که اتهام خلیلی بر شما از این مسأله و شاید موارد مشابه مایه گرفته باشد و تا حدودی موجه باشد؟
رویش: قطعاً؛ اما بگذارید بگویم که این نشریه در زمانی منتشر میشد که ما از حزب وحدت بیرون شده بودیم. ما در ماه دلو سال ۱۳۷۴ نشریهی «امروز ما» را تعطیل کردیم. آن نشریه ماهنامه بود. بعد از آن، طرفداران آقای خلیلی همان نشریه را به صورت هفتهنامه و با قطع اخباری منتشر میکردند. مقالهای که در مذمت مسعود نوشته شده بود و شما از آن یاد میکنید، مربوط به ما نیست. مربوط به طرفداران خود آقای خلیلی است که آن زمان سر تا قدم در خدمت خلیلی بودند؛ اما باید این حرف را از آقای خلیلی پرسان کنیم که چگونه سیاست میکرد که نشریهاش یک طرف میرفت، جبههاش یک طرف میرفت و سیاستش یک طرفی دیگر.
به همین خاطر است که من هیچگاهی آقای خلیلی را یک سیاستمدار نمیدانم، بلکه یک بازیگر سیاسی میبینم که فرصتهای سیاسی جامعه را از بین برد. او را هیچگاه یک سیاستمداری نمیبینم که قدرت را مدیریت کند و با سیاست خود مناسبات قدرت را تنظیم کند. به همین دلیل است که آقای خلیلی پس از بیست سال برغم قدرت و امکاناتی که داشت به استیصال امروز رسید.
برای محقق کریدیتی کمتر از آقای خلیلی قایلم. او هم بازیگر فرصتسوز بود. من در سال ۲۰۱۰ در یک مصاحبه گفتم که محقق در سیاست بیشتر از یک طفل دبستان نیست و واقعاً هم همین طور بود. محقق در بیست سال گذشته، نه روابط قدرت را درک کرد، نه از تجربهی سیاسی چیزی آموخت و نه از سیاست چیزی فهمید. فقط داد و ستد و بازیهای سیاسی را خوب بلد شد. متأسفانه در هر مرحله اینها بینظم سیاست میکردند. قصهی رابطهی ما با حزب وحدت نیز با توجه به همین بیکفایتیهای سیاسی خلیلی و محقق جالب و شنیدنی است.
نشریهی «امروز ما» در ماههای آخر مقاومت غرب کابل شروع به فعالیت کرد. در اولین شمارهی این نشریه همان سخنرانی معروف مزاری را چاپ کردیم که گفته بود «در افغانستان شعارها مذهبی، اما عملکردها نژادی است». پس از آن طالبان به چهارآسیاب رسیدند، جبههی غرب کابل محاصره شد، مسعود حملات خود را بر این جبهه شدیدتر ساخت و بعد مزاری را از دست دادیم و بعد جنگ به بامیان و یکاولنگ کشیده شد و نیروهای مسعود و وفادارانش به آن مناطق حمله کردند و ما هم در «امروز ما» مسعود را به عنوان فاشیست، انحصارگر، نژادپرست و غیره میکوبیدیم و خود را قربانی تلقی میکردیم.
اینها همه بحثهایی بودند که در درون حزب وحدت جریان داشتند. حزب وحدتی که آقای خلیلی آن را مدیریت میکرد و ما هم در «امروز ما» زبان او بودیم. در همین زمان، به یکبارگی از زیر پلو مُلی برآمد، خلیلی مواضعش را به نفع ایران و هواداران جمهوری اسلامی تغییر داد، بدون این که به ما اطلاع دهد. این وضعیت نشان میدهد که شکاف عمیقی بین بدنهی سیاسی، نظامی، فرهنگی و سطح رهبری حزب وحدت وجود داشته است. من یک بار در ماه سنبلهی سال ۱۳۷۴ بامیان رفتم. در آن زمان این آشفتگی در کل حزب وحدت و میان طرفداران آن وجود داشت و آقای خلیلی وضعیت را درست مدیریت نمیتوانست.
در آن سفر من متوجه شدم که مردم نمیدانستند که ما با ایران چه نسبت داریم. هنوز نمیدانستند با کسانی که به نام شیعههای غیر هزاره معروف بودند، چه نسبت داریم. حساب ما با شیعههای غیر هزاره پاک نشده بود و هنوز به فیصلهی نهایی نرسیده بودیم. آقای اکبری، آقای سید حسین انوری، آقای کاظمی، سید علی جاوید و همهی اینها رفته و زیر چتر آقای محقق با حزب وحدت یک جا شده بودند. آقای خلیلی هم اطلاع داشت، در حالی که نشریهی «امروز ما» صد در صد ضد کسانی بود که ما آنها را به نام «شیعههای درباری» میکوبیدیم و حساب ما با آنها پاک نشده بود.
کسی منطق یکجا شدن این رهبران شیعهی غیر هزاره با حزب وحدت را برای ما توضیح نداده بود. خلیلی باید این موضوع را برای ما توضیح میداد. من آقای خلیلی را در امضای معاهدهی خنجان ملامت نمیکنم؛ ولی چرا مدیریتش به گونهای بود که هیچ کس از موضوع خبر نداشت؟ سوالی دیگر این بود که چرا چند سال پیش با مسعود جور نیامد که حالا بعد از آنهمه جنگ و تباهی و ویرانی با هم یکی میشدند؟ این سوال متوجه مسعود هم بود که چرا وقتی در کابل قدرت داشت مشکل خود را با حزب وحدت از راه مسالمتآمیز و از طریق مذاکره حل نکرد؟
در کتاب «بگذار نفس بکشم» از قول آزادبیگ و ترجمان خالد آوردهام که مسعود در آخرین حملهاش به غرب کابل، برای مزاری پیام میدهد که برای آخرین بار سه روز بر غرب کابل حمله میکند. اگر در این سه روز حزب وحدت نابود شد، ضرورتی برای وحدت و یکپارچگی و جبههی متحد نیست. اگر نشد، هر خواستی که حزب وحدت داشته باشد، قبول میکند.
آزادبیگ و ترجمان خالد دو شخصی بودند که برای ایجاد وحدت و همسویی میان مسعود و مزاری تلاش میکردند. من در کتابم به نقل از ترجمان خالد و آزادبیگ آورده ام که این دو نفر که قاصد پیام مسعود بودند، به مزاری توصیه کردند که تسلیمی ذلت است و باید تا مرگ بایستد. پشت پردهی ذهن شان را نمیدانم؛ اما تلاش شان برای ایجاد وحدت میان این دو جبهه بود. در همان سفر من با آنها یکجا به کابل رفته بودم. من به تاریخ نهم و دهم حوت برگشتم و آنها ماندند. پیش از اینکه جنگ سهروزهی آخر شروع شود، اینها میروند با مسعود و ربانی دیدار میکنند و آخرین پیامی را که آوردند، پیامی است که حتی آزادبیگ به مزاری میگوید شما مقاومت و جنگ کنید، اگر هیچ کسی در بین هزارهها باقی نماند، من چپن تو را میپوشم و رهبری مقاومت هزاره را میگیرم؛ اما هوش کنید که تسلیم نشوید. پیام آخر مسعود حتا برای این دو نفر قابل قبول نبود.
آن سه روزی که مسعود گفته بود، برای هزارههای غرب کابل، سه روز آخر عمر بود. سه روز خطرناکی که تمام غرب کابل به خاک و خاکستر تبدیل شد و همه جا را بمب و راکت گرفت. چرا این طور شد؟ به خاطری که احمد شاه مسعود آخرین چانس نظامی و جنگی خود را آزمایش میکرد. این حرف را دوباره ترجمان خالد و آزادبیگ میآرند و در شورای مرکزی حزب وحدت بیان میکنند. راوی این حرف هم برای من یک هزاره یا خود مزاری نیست. راوی آن نستوه است. نستوه سید است که رفیق آزادبیگ و ترجمان خالد و هاشمی و عضو شورای مرکزی حزب وحدت است. این قصه را نستوه گفت و ما در نشریهی «امروز ما» به عنوان خاطرهی او نشر کردیم. نستوه گفت که آزاد بیگ با بیان این حرف در شورای مرکزی گریه کرد و از مزاری و شورای مرکزی حزب وحدت خواست که خود را برای یک کربلای دیگر آماده کنند. ترجمان خالد و آزادبیگ به مزاری گفتند که اگر تسلیم شوی دیگر روی خود را به رویت نمیزنیم.
ما این مسایل را در «امروز ما» بازتاب دادیم. سوال مهم ما این بود که چرا احمد شاه مسعود در این زمان ضرورت ختم جنگ و اتحاد را درک نمیکرد؟ این مسایل را ما در «امروز ما» به بحث میگرفتیم و به همین دلیل بود که مسعود را فاشیست و انحصارگر خطاب میکردیم. اگر مسعود آن زمان با مزاری دست اتحاد میداد، مجبور نمیشد که با آمدن طالب با اشخاصی مثل خلیلی چانه بزند و اتحاد کند؛ اما پس از سال ۲۰۰۱، وضعیت به کلی تغییر کرده بود. حالا شرایطی دیگر پیش آمده بود. بحث من این بود که دیگر نه احمد شاه مسعود است، نه مزاری است، نه غرب کابل است، بیایید به گونهای این مسایل را بررسی کنیم که راه جنگ قومی را برای فرزندان و نسلهای بعدی خود بسته کنیم تا فرزندان ما دوباره به اینجا برگشت نکنند.
فردوس: این سوال بسیار مشروع بود که چرا احمدشاه مسعود در جنگهای کابل با حزب وحدت و مزاری تفاهم نکرد؛ ولی در آن مقطع در میزان سال ۱۳۷۵ که تازه معاهدهی خنجان امضا شده و شورای عالی دفاع از افغانستان تشکیل شده است، اینها جبهه را برای دفاع از شمال تأسیس کرده اند. آیا فکر میکنید در آن زمان، طرح مسایل اختلافی، آنهم در نشریهی حزب وحدت، منطقی قابل توجیه داشت؟
رویش: فکر میکنم شما برخی از مقالهها و موضعگیریها را از لحاظ زمانی اشتباه گرفته باشید.
فردوس: فکر میکنم ۱۶ یا ۱۷ میزان سال ۱۳۷۵ است. میتوانم آن را برای شما نشان دهم.
رویش: اگر این مقالهها در سال ۱۳۷۵ باشد، مربوط به «امروز ما» که ما منتشر میکردیم، نیست و به افرادی دیگر مربوط است که بعد از ما توسط خلیلی تعیین شده و «امروز ما» را به صورت هفتهوار با قطع روزنامهای منتشر میکردند. یا اینکه مربوط به نشریهی «عصری برای عدالت» است که مسوولیت انتشار آن را ما بر عهده داشتیم. سال ۱۳۷۵ که سال تشکیل جبههی متحد و معاهدهی خنجان است، سال نشر «عصری برای عدالت» است که ادامهی کار ما «امروز ما» است؛ اما خود ما خارج از حزب وحدت آن را منتشر میکردیم. «امروز ما» در سال ۱۳۷۳، در ماه دلو، شروع شده، در ماه حوت ۱۳۷۳ مزاری کشته میشود، در سال ۱۳۷۴ در ماه دلو، در شمارهی سیزدهم قطع میشود.
تا آن زمان بحث آشتی سران جبههی متحد مطرح نشده است. صرفاً دیدارهایی بین آقای خلیلی و احمدشاه مسعود، احتمالاً اگر صورت گرفته باشد؛ اما تا آن زمان شورای نظار از کابل بیرون نشده و همچنان در کابل هست. آنچه را که شما از شورای عالی دفاع و امثال آن میگویید، مربوط سال ۱۳۷۵ است که ما دیگر با حزب وحدت کار نمیکنیم.
فردوس: شاید مربوط به «عصری برای عدالت» باشد یا آنچه شما «امروز ما» میگویید که توسط افرادی دیگر منتشر شده است.
رویش: نشریهی «عصری برای عدالت» ربطی به حزب وحدت ندارد. به خاطری که آن زمان خود ما به گونهی مستقل کار فرهنگی میکردیم. در این نشریه به همان میزان که احمدشاه مسعود را میکوبیدیم، آقای خلیلی و آقای محقق را هم مورد سوال قرار میدادیم. آنجا کاری جداگانه جریان دارد و ما مسوولیت کار خود را به عنوان کاری از درون حزب وحدت بر دوش نداریم. این دوره دورهی کار مستقل فرهنگی ماست و خود ما جهتگیری سیاسی و فرهنگی خود را از طریق کانون فرهنگی رهبر شهید مدیریت میکردیم.
اعضای جبههیی متحد سر همدیگر کلاه میگذاشتند!
فردوس: آیا شما فکر میکنید که آن زمان به آن شکل موضعگیری کار درستی بوده است؟
رویش: قطعاً. به دلیل اینکه آن زمان دیگر ما یک سیاستمدار نبودیم. یک مجموعهی فرهنگی بودیم که صرفاً سوالهای منطقی را که به سرنوشت جامعه مربوط بود، مطرح میکردیم. میگفتیم ایران چرا این کار را کرده است؟ مسعود و خلیلی و محقق و سید فاضل چرا این کار را کرده اند؟ میگفتیم که اینها باید در برابر عمل خود پاسخگو باشند. میگفتیم کسانی که از عمل خود نمیشرمند، از توجیه عمل خود چرا بشرمند؟ حالا فرض کنید من میروم دزدی میکنم. از دزدی نمیترسم؛ اما وقتی که از من میپرسید که چرا دزدی کردی، میترسم و خشمگین میشوم که مثلاً چرا میپرسی. میگویم اگر دزدی به عنوان یک عمل مشروع است، توجیه آن هم باید آسان و مشروع باشد.
به همین ترتیب، ما نشریه منتشر میکردیم. این یک کار عملی بود. توجیه آن همین کاری است که من حالا با شما دارم. میگویم آن زمان هر چه بود، ما با این دیدگاه نشریه را منتشر کردیم. مثلاً وقتی ما بحث هزاره و سید را مطرح کردیم، یک کار عملی بود. بالاخره در جامعه انعکاس میکرد؛ اما توجیه آن چیست؟ من نمیتوانم کتمان کنم و بگویم که هیچ کاری صورت نگرفته یا من در رابطهی سید و هزاره و تاجیک هیچ چیزی نگفته ام. این را گفته ام و حالا باید آن را توجیه کنم.
به همین ترتیب، معرفت یک مکتب است و در این مکتب حوادث زیادی اتفاق افتاده است، برنامههای خاصی را ما تطبیق کرده ایم، برنامههای خاصی را اجرا کرده ایم. اینها از عملهایی بوده که ما انجام داده ایم و مردم هم از آن باخبر بوده اند.
این را هم بگویم که توجیه یک عمل به معنای پوشاندن عمل نیست. توجیه به معنای این است که پایگاه منطقی حرف خود را نشان دهیم و برای دیگران بگوییم. آن زمان ما بر نفس معاهدهی خنجان حرف نداشتیم. بر توجیه آن حرف داشتیم. حرف ما این بود که آیا این معاهده کلوخی است که میخواهید با آن از آب بگذرید یا واقعاً به وحدت هزاره، اوزبیک و تاجیک فکر میکنید؟ اگر همین نیت در ذهن شورای نظار و احمدشاه مسعود و جنرال دوستم و خلیلی و محقق و کسانی که شورای عالی دفاع را ایجاد کرده اند، میبود، مطمین باشید که ما در برابر طالب شکست نمیخوردیم؛ ولی هنوز هم میخواستند سر همدیگر کلاه بگذارند.
یکی میگفت که فشار جبهه را از اینجا چگونه به آنجا منتقل کنم و آقای خلیلی میخواست از مسعود سلاح و مهمات بگیرد، احمدشاه مسعود هم شاید میخواست بچههای هزاره را در شمالی یا جای دیگر با طالب بجنگاند. اینها استفادهجوییهای مقطعی برای اهداف خود میکردند و ما میگفتیم که این کار خوب نیست. اگر اینها روی حرف اصلی خود به توافق میرسیدند، خون هزاره و اوزبیک و تاجیک و پشتون تفکیک نمیشد. آنجا همه پایه و اساس یک ارزش میشد و افغانستان بدون شک از بحران نجات مییافت. همین حالا هم قضیه روشن است. هیچ وقت نیست که کسی بگوید فرصت کار از بین رفته است. اگر همین حالا هم از امبیشنهای فردی خود که منفعتمحور و شخصمحور است، به ارزشها و اصول که جمعمحور است، انتقال بیابیم و بر ارزشها و اصول اتکا کنیم، افغانستان به سرعت از بحران و تشتت بیرون میشود. متأسفانه همین روحیه و ذهنیت را نداریم. در اینجا همانگونه که مزاری میگوید، شعارها مذهبی، اما عملکردها نژادی است. شعارها پوشه اند؛ اما سیاست عمل است. در زیر پوشهی مذهب کار سیاسی میکنیم. جنگ مذهبی راه میاندازیم؛ ولی بهرهی سیاسی میبریم. این کار خوبی نیست.
آیا هزارهها با پشتونها دوست و با تاجیکها دشمن بودند؟
فردوس: یکی از انتقادهای دیگری که بر شما وجود دارد این است که شما برخی مسایل را به گونهای مطرح کرده اید که با فاکتها در تضاد است و به همین دلیل سبب تنشهای قومی شده اند. مثلاً در کتاب «روایت یک انتخاب» حکایت اولین دیدار تان با اشرف غنی را نقل میکنید و میگویید که حزب وحدت و هزارهها در جنگهای کابل ترجیح دادند با پشتونها همسو باشند، نه با تاجیکها. یعنی در جنگ قومی تاجیک و پشتون، دومی را بر اولی ترجیح دادند. در حالی که در کتاب «بگذار نفس بکشم» خود تان به نقل از آقای مزاری آورده اید که او با مسعود پیمان جبلالسراج را امضا کرده بود و بعد مسعود به آن عمل نکرد و سبب درگیری بین حزب وحدت و جبههی احمد شاه مسعود شد. یعنی موضوع ترجیح پشتون بر تاجیک در میان نبوده است؛ ولی از «روایت یک انتخاب» این طور برداشت میشود که گویا علت جنگ ترجیح پشتون بر تاجیک از سوی حزب وحدت بوده است. پاسخ تان چیست؟
رویش: ببینید، در «روایت یک انتخاب» من صرف کُدها و نقل قولهایی را آوردهام؛ اما در «بگذار نفس بکشم» مسایل به تفصیل ذکر شده است. اولاً وقتی بحث معاهدهی جبلالسراج مطرح میشود، من خودم سندی به نام معاهدهی جبلالسراج را ندیده ام. برخی از اراکین شورای نظار هم میگویند که چیزی به نام معاهدهی جبلالسراج وجود نداشته و استناد به آن یک استناد جعلی است؛ اما من حرف دیگری دارم و میگویم که در اوج جنگهای کابل که مزاری، دوستم، مسعود، فهیم، داکتر عبدالله، ربانی همه زنده بودند، از معاهدهی جبلالسراج به صراحت یاد میشود. مزاری در آن زمان در هر سخنرانی خود از معاهدهی جبلالسراج یاد کرده است. سیاستمداران پشتون هم وقتی سخن میگفتند، معاهدهی جبلالسراج را به عنوان عامل بحران و ایجاد جبههی ضد پشتونی یاد میکردند و میگفتند که اینها با معاهدهی جبلالسراج میخواستند وحدت ملی و تمامیت ارضی کشور را به خطر اندازند.
من یادم نمیآید که در آن زمان احمدشاه مسعود یا ربانی گفته باشد که چیزی به نام معاهدهی جبلالسراج وجود ندارد و آن را با فریب مطرح نکنید. مسعود هیچگاهی نگفت که این معاهده وجود ندارد و بیایید سند آن را نشان دهید. این واقعیت نشان میدهد که یک چیزکی به این نام وجود داشته است؛ اما من نمیدانم که چرا این معاهده کتمان شد. من در آن زمان ۲۳ ساله بودم و موقعیتم در حزب وحدت در جایگاهی نبود که از رهبران آن بپرسم که متن معاهدهی جبلالسراج کجا است، بیاورید آن را و در اختیار ما بگذارید؛ اما در ادبیات جنگی آن زمان اصطلاح معاهدهی جبلالسراج به شکلی وسیع بیان میشود. مزاری همیشه میگوید که مسعود نقض پیمان کرده و به چیزی که با ما در جبلالسراج توافق کرده بود، عمل نکرده است. مزاری در سخنرانی آخر خود در غرب کابل به صراحت میگوید که در معاهدهی جبلالسراج که به گفتهی او مسعود آن را نقض کرد، قرار ما این نبود که پشتون را حذف کنیم، بلکه هدف ما شکستن انحصار بود.
مزاری در همان سخنرانی میگوید که یک بار فاروق اعظم و یک جمع دیگر از پشتونهای حزب اسلامی و تنظیمهایی دیگر به دیدارش آمدند و او در آن دیدار از بیعدالتیهای تاریخی و انحصار قدرت توسط زمامداران پشتون سخن گفت و بعد فاروق اعظم و همراهانش گفتند که در حکومت ربانی هیچ پشتونی حضور ندارد. مزاری میگوید من خندیدم و گفتم خدا ربانی را بزند که در طول دو سال و هشت ماه حکومت خود روی ۲۵۰ سال حکومت شما را شست. معنای این سخن این است که شما انحصارطلبی کردید. یعنی این بحثها دقیقاً به همان معاهدهی جبلالسراج اشاره دارند.
در تمام این بحثها معاهدهی جبلالسراج به کثرت و همهجا ذکر میشد؛ اما چیزی که من در «روایت یک انتخاب» آوردهام، فاکت است. سوال این است که مزاری چرا از معاهدهی جبلالسراج بیرون آمد؟ فاکتهای تاریخی در این موارد است که مورد توجه قرار میگیرند. در آغاز جنگهای کابل، یعنی هنوز جنگهای حزب وحدت با نیروهای مسعود شروع نشده بود؛ اما جنگهای مسعود و حکمتیار در جریان بود، حزب وحدت با سیاف درگیر شده بود؛ اما هیچ نوع برخورد مسلحانه بین نیروهای مسعود و حزب وحدت صورت نگرفته بود، در همین زمان، سفیر ایران که آقای نجفی بود، به دیدار مزاری آمد و با استدلالی بسیار شفاف و روشن گفت که در افغانستان اکثریت سنی است، اقلیت شیعه است. شیعهها به همین دلیل حکومت را به طور کامل در افغانستان گرفته نمیتوانند. بنابراین، حکومت برای سنیها میماند. در بین سنیها هم به قول آقای نجفی، دو مدعی قدرت وجود دارد که عبارت است از پشتونها و تاجیکها و فارسیزبانها.
جمهوری اسلامی ایران به دلایل مذهبی، فرهنگی، نژادی و ملاحظاتی دیگر ترجیح میدهد که از حکومت فارسیزبانها حمایت کند نه از حکومت پشتوزبانها. سفیر ایران گفت که حزب وحدت که ممثل قدرت شیعهها است، باید با حکومت فارسیزبانها و آقای ربانی یکجا شود، در صف احمد شاه مسعود بایستد، نه در صف حکمتیار و پشتونها. این استدلال سفیر ایران بود.
آقای مزاری در همینجا بود که صف خود را جدا کرد. او گفت که بلی، منافع جمهوری اسلامی ایران به هر دلیلی حمایت از یک حکومت فارسیزبان و تاجیکی را در افغانستان اولویت میدهد؛ در حالی که در تمام افغانستان، هزارهها دو کیلومتر مرز مشترک با تاجیکها ندارند؛ ولی با پشتونها از بادغیس تا غوربند، بیش از ۱۴۰۰ کیلومتر مرز مشترک دارند. مزاری گفت اگر جنگ قومی در محور پشتون و غیر پشتون در بگیرد، هزارهها در خط اول این جنگ قرار میگیرند و هزینهی سنگین انسانی بر آنان تحمیل میشود. فرق نمیکند که در آن جنگ هزاره پیروز میشود، یا پشتون؛ اما هزاره و پشتون هزینهی انسانی آن را میدهند و خانهی شان میسوزد و خونشان میریزد. به همین دلیل، مزاری گفت که حضور در حکومت ربانی و در صف احمد شاه مسعود را به سود هزاره نمیداند، بلکه آن را یک فاجعه میداند. مزاری گفت که او به همین دلیل ترجیح میدهد که انحصار نباشد و همهی اقوام در حکومت شریک شوند. او طرح حکومت چهارقومی را مطرح کرد که هر کدام به تناسب شعاع وجودی شان در آن سهم بگیرند و سایر اقوام نیز هیچکدام احساس محرومیت سیاسی نکنند.
اما این استدلال و طرح مزاری جا نیافتاد و قبول نشد. وقتی منازعه عمق گرفت و جنگها تشدید شد، مزاری ترجیح داد که در کنار پشتونها باشد؛ نه در کنار تاجیکها. دلیلش هم این بود تاجیکهایی که در آن طرف بودند و معاهدهی جبلالسراج را امضا کرده بودند که براساس آن تاجیک، هزاره و اوزبیک از جایگاه یک جریان هماهنگ با پشتونها صحبت کنند، عملی نشد و تاجیکها به آن عمل نکردند.
در آن زمان احمد شاه مسعود خود را پادشاهی احساس میکرد که باید همهی قدرت را در انحصار داشته باشد و دیگران در زیر دست و پای او حرکت کنند. این را مزاری قبول نداشت. مزاری خواستش این بود که ما باید درتصمیمگیری سیاسی شریک باشیم. او میگفت که دو یا پنج وزارت زیاد اهمیت ندارد. چیزی که اهمیت دارد این است که در تصمیمگیریها شریک باشیم و در همان جایی که در مورد وزارتخانهها و اختصاص یافتن آن به این یا آن گروه یا جریان سیاسی تصمیم گرفته میشود، حضور معنادار و تصمیمگیر داشته باشیم.
آقای صدیق چکری که حالا به کابل برگشته است، شاهد است که اینها با اختصاص پنج شش وزارت و امتیازات کلان به حزب وحدت به دیدار مزاری آمدند. زمانی که جنگها پیش آمد، صدیق چکری و یک جمع دیگر با پیشنهادات مشخص نزد مزاری در علوم اجتماعی آمدند و تلاش میکردند که نزاع حزب وحدت و جمعیت اسلامی را از طریق مسالمتآمیز حل کنند. اینها فکر میکردند که مسألهی اصلی بر سر تقسیم امتیاز است. داکتر شاهجهان و برخی چهرههای دیگر هم در همان هیأت بودند.
اینها آمدند و بحث خود را مطرح کردند. مزاری گوش میکرد. در آخر، با لبخند به چکری و همراهانش گفت که من از حسن نیت شما و از سخاوت آقای ربانی تشکر میکنم؛ اما این امتیازات خیلی زیاد است. اگر قرار باشد که این همه امتیازات را برای حزب وحدت بدهید، حد اقل یکی دو کرسی دیگر را برای حرکت اسلامی و مشابه آن را به حرکت انقلاب و محاذ و امثال آنان نیز باید بدهید. اگر آقای ربانی این همه بذل و بخشش کند، بالاخره به هیچ کسی رسیدگی نمیتواند. من در حیرت هستم که این همه امتیاز و کرسی وزارت را آقای ربانی از کجا پیدا میکند.
در ادامه گفت که ما این همه امتیاز نمیخواهیم. این امتیازات خیلی زیاد اند؛ اما سوال من این است که آقای ربانی چهکاره هست که مینشیند و امتیاز تقسیم میکند که گویا ما پنج کرسی داشته باشیم، یکی دیگر دو کرسی و یکی دیگر سه کرسی؟ مزاری گفت: ما این را نمیخواهیم. ما میخواهیم در همانجایی که در مورد وزارتخانهها و سایر امور تصمیمگیری میشود، حضور داشته باشیم.
گفت: بروید به آقای ربانی بگویید که هیچ کرسی ندهید. بگذارید که ما در تصمیمگیری سهیم باشیم و آنجا یکجایی تصمیم بگیریم. همهی این هیأت با همین دیدگاه و همین منطق دوباره برگشتند. مزاری حرفش با احمدشاه مسعود و ربانی در این جاها بود که دچار تضاد میشد.
اگر احمدشاه مسعود همین وزنه را در آن زمان رعایت میکرد، دیگر جبههای که ضد انحصار تشکیل شده بود و مزاری از آن یاد میکرد، واقعاً افغانستان را میتوانست به یک توازن برساند. آن وقت به راحتی میشد صحبت کرد و کنار آمد. به خاطری که یک جبههی بسیار نیرومند از عدالت دفاع میکرد و جبههای که منادی ستم و جفا به ملت افغانستان بود، زبانش بند میافتاد.
فردوس: فکر نمیکنید که توضیح این مسأله در یک شرایط انتخاباتی بسیار ملتهب، به این صورت که پشتون را بر تاجیک ترجیح دادید، یک نوع تضاد قومی را بسیار تقویت کرد؟
رویش: قطعاً تقویت کرد؛ اما یاد تان باشد که تضاد قومی، از همان ابتدا که مطرح شده بود در حکومت دموکراتیک هم دوام یافت و هیچگونه نشانهای را در سیاست رهبران تاجیک ندیدیم که احساس کنند وقتی مجال یافته ایم، خوب است سیاست شهروندی را در کشور رواج دهیم که دیگر هیچ کسی از بستر سیاست قومی و مذهبی و امثال آن حقوق دموکراتیک یا حقوق شهروندی مردم را نقض نکند. این چیز اتفاق نیفتاد. شما باز هم میبینید که جنگ جنگ امتیازات است، جنگ امتیازات پوشهی قومی و مذهبی دارد و من یکی از کسانی هستم که این روند را نمیخواهم در جامعه دوام کند. اگر بنا بود ما برویم در جبههی تاجیک قرار بگیریم، به خودی خود این صفبندی قومی را ایجاد میکردیم و آن را تشدید میکردیم. در حالی که ما فکر میکردیم اگر بیاییم و در جبههی پشتون قرار بگیریم و با پشتون به صورت واقعی روی این مسایل به توافق برسیم، مشکلات را حل میکنیم.
یاد ما باشد که کار ما در آن زمان این نبود که بیاییم با پشتون جبههی ضد تاجیک تشکیل دهیم. چنین نبود. حرف ما این بود که ما با پشتون معضل داریم و معضل اصلی این است که پشتون حاضر به تقسیم قدرت نیست و ما این تقسیم قدرت را باید توسط پشتون عملی کنیم. وقتی پشتون به این حق تن دهد، تاجیک به طور طبیعی میآید و به تقسیم قدرت تن میدهد، اوزبیک به تقسیم قدرت تن میدهد.
دقت کنیم که در همان روز اول که ما با اشرف غنی صحبت کردیم، قرار ما این نبود که اشرف غنی با هزارهها و اوزبیکها بیاید و تکت انتخاباتی بر ضد تاجیکها تشکیل دهد. من در «روایت یک انتخاب» هم آورده ام که نظرم این بود که باید یکی از چهرههای قدرتمند تاجیک، نه چهرهی ضعیف و پوشالی، در نقش معاون اول اشرف غنی در تکت انتخاباتی گرفته شود. اتفاقاً هر دو طرف ما بر یونس قانونی توافق داشتیم. احساس میکردیم که با یونس قانونی میشود به راحتی این پروسهی مدنی سیاست را پیش ببریم. اصلاً تصور ما همین بود و وقتی شخصیتها را با هم مقایسه میکردیم، فکر میکردیم که خلیلی و قانونی ظرفیت شان برای اینکه در یک حرکت مدنی سهیم شوند، بیشتر است.
در اینجا قرار ما بر این نبود که پوشهای را بیاوریم و از آن استفاده کنیم. به هر حال، جنگ قومی در انتخابات افغانستان اساس تمام سیاستها شده بود و متأسفانه در اینجا نه من، نه تو، نه کسی دیگر میتوانست این چرخه را به یکبارگی از گود بیرون کند. شما یا باید میرفتید در جبههی تاجیک قرار میگرفتید و به هر حال، با پشتون جنگ میکردید یا بالعکس، در جبههی پشتون میایستادید و در آن طرف، حد اقل برای تعدیل قدرت تلاش میکردید. من احساس میکردم که از جبههی پشتون، تاجیک را قناعت دادن خیلی آسانتر است تا اینکه از جبههی تاجیک پشتون را قناعت دهیم. هنوز هم این برداشت را دارم.