اجازه هست که من کتابم را بردارم و شروع به خواندن کنم؟ کتابهایی که از کودکی تا حالا همراه و رفیق سفرم بوده است. می خواهم کیمیا، بیولوژی، فرهنگ، تاریخ، جغرافیه، تفسیر، ریاضی، دری، پشتو و سایر کتابهای مربوط به صنف یازدهم را بخوانم و موارد مفید بیشتری را بیاموزم و به همسن و سالان خودم بیاموزانم.
اجازه هست که مکتب را به پایان برسانم و وارد مرحلهی بعدی داناییام شوم؟ میخواهم شامل امتحان کانکور شوم و تحصیلم را در رشتهی مورد علاقه ام – «حقوق» – ادامه دهم. اجازه میدهید که من با چهرهی بشاش وارد کلاس پوهنتون شوم و در کنار همصنفانم بنشینم و با آنها درسهایم را مرور کنم؟
اجازه هست که من به عنوان وکیل از دانشگاه فارغ شوم و در کنار همکلاسیها و دوستانم این خوشحالی را جشن بگیریم و به یادگار بسپاریم و وارد موفقیتهای بیشتری شویم و هر کسی به رویای خود برسد؟ اجازه هست که من و همکلاسیهایم تا مقطع لیسانس و ماستری ادامهی تحصیل دهیم و شروع به خدمت به وطن خود، یعنی به افغانستان کنیم؟ اجازه هست که من به طور آراسته و منظم وارد دفتر شوم و با همکارانم، برای ساختن کشور خود مان همکاری کنم؟
اجازه هست که من با قلمم بر روی کتابچهام بنویسم که من رویای بزرگی دارم و میخواهم به رویایم برسم؟ اجازه هست که برای رسیدن به رویاهایم، موفقیتهایی را که در راه رسیدن به رویاهایم دارم، بر روی کتابچهام نقاشی کنم تا روزی که به رویاهایم رسیدم، با خواندن این کتابچه از این راه یا سفرم یادآوری کنند؟
میخواهم سختیهای سفرم را بنویسم؛ آن سختیهایی که باعث انرژی و قوت برای ادامهی سفرم شده است.
اجازه هست که بنویسم من در آینده دومین وکیل برتر دنیا شناخته میشوم، شروع به خدمت مردم درد دیدهام میکنم و مکتبی میسازم که در آنجا اطفال فقیر و دختران و زنان درس بخوانند، به خاطری که آسیبپذیرترین قشر جامعه اطفال و دختران اند. اجازه هست که دست مردمانم را در وضعیت و شرایط نامساعد بگیرم، در شرایطی که نمیتوانند از مشکل بگریزند، نمیتوانند خودکشی کنند، نمیتوانند زنده بمانند؟ اجازه هست که در این شرایط دست شان را بگیرم و کوهی باشم که آنها با تکیه کردن بر من احساس آرامش داشته باشند؟
اجازه هست که من نفس بکشم و زندگی کنم، نه آن طوری که شما میخواهید، بلکه آن طوری که خودم میخواهم، با شرایط خودم و با علایق خودم؟ اجازه هست که آرزو کنم هیچ کسی نباشد علایق مرا مچاله کند، مثلاً در زندگیام رنگ لباس، خوراک، دوستان و شرایط زندگیام مطابق دلخواه خودم باشد؟
اجازه هست که من لباسهای دلخواهم را دوخت کنم و بپوشم؟ از ترکیب رنگهای دلخواه و تکههای دلخواهم شاد شوم؟ اجازه هست که از رنگهای دلخواهم استفاده کنم؟ اجازه هست که بخواهم رنگ لباسم آبی با چادر و شلوار سفید باشد و آزادانه در سرک و پسکوچههای شهرم راه بروم و کسی نباشد که بگوید دختر سیاه بپوش تا مبادا تو را طالب با خود ببرد؟
اجازه هست که من طبق میل خودم آراسته شوم، به خود برسم، طبق میل خودم لباس و کفش بپوشم و موهایم را بلند بسته کنم و آرایش کنم، از رنگ سیاه دور شوم و رنگ دلخواهم را در زندگیام داشته باشم و با این رنگ خو بگیرم، به خاطری که با زیاد پوشیدن رنگ سیاه حس میکنم که زندگیام رنگ سیاه به خود گرفته است؟
اجازه هست زمانی که از خانه بیرون میروم با احساس آرامش بیرون بروم، راه بروم سرکها یا مسیر هدفم را طی کنم، بدون داشتن هراس، ترس، دلهره و وحشت از اینکه مبادا طالبان مرا با خود ببرد، یا اینکه در انتحار و انفجار زخمی و یا شهید شوم، یا دزد راهم را بگیرد و تمام اموالم را غارت کند؟
اجازه هست مثل قبل با دوستانم بازار برویم، در برچی سیتی سنتر گشتوگذار کنیم و لباس و کفش انتخاب کنیم و خرید کنیم، همه یکجایی آیسکریم خوردن برویم، رستورانت برویم و هر کسی غذاهای دلخواه خود را درخواست کند، گردهمایی داشته باشیم، قصه و شوخی داشته باشیم، بیخیال همهی حوادث، دوباره احساس این را داشته باشیم که ما همه با هم دوست هستیم و همهی ما یکجا هستیم؟
اجازه هست در بیرون راحت نفس بکشم و در شهر راه بروم، همه به سوی من نگاه نکند، زمانی که ماسک نداشته باشم یا پوشش مورد علاقهی خود را داشته باشم، نیاز به پنهان شدن نداشته باشم؟ اجازه هست که در ذهنم رویاهایم را پرورش دهم و به آنها برسم؟
اجازه هست که من حق دختر بودنم را داشته باشم، حق انتخاب را داشته باشم؟ اجازه هست که دختر یک پدر، خواهر یک پسر، خواهر یک خواهر، دختر یک مادر و دختر موفق این جامعه و خودم باشم؟
اجازه هست که به میل خودم زندگی کنم و زندگی خودم را داشته باشم؟
اجازه هست که خودم باشم؟
اگر موافق باشی اجازهی این همه را بدهی، پس برای من در یک جملهی کوتاه خلاصه بگو که از این پس آزاد هستی!
نویسنده: مریم امیری