یک زمان در مکتب معرفت، کتابهایی که اصول «یادگیری» و اهمیت «یادگیری» و روش «یادگیری» و روانشناسی «یادگیری» و انگیزهی «یادگیری» و مهارتهای «یادگیری» و امثال آن را شرح میدادنند، خیلی مقبول و همهپسند شده بود. تقریباً اکثر استادان و تعداد زیادی از دانشآموزان صنوف ارشد یک یا چند عنوان از این کتابها را در دست داشتند. در همین زمان، در درسها و تمرینهای امپاورمنت به جایی رسیده بودیم که از کاربرد زبان و اهمیت کلمات و مفاهیم در امپاورمنت سخن میگفتیم و تلاش میکردیم با «درک» و «قوههای ادراک» و مراحل یادگیری و سطوح یادگیری و یادگیری فعال و تفکر خلاق و هوش «معنایاب» و هوش «معنابخش» و رابطه و تفاوت «یادگیری» و «فهم» و امثال آن آشنا شویم.
روزی این جمله را به عنوان آغاز یک تمرین جدید روی تخته نوشتم: «یادگیری» عملیهی «خرسازی» است. این جمله واکنشهای گوناگونی را برانگیخت. از دانشآموزان خواستم که این بحث را با استادان خود در کلاسهای درسی نیز دنبال کنند و ببینند که به چه نتیجهای میرسند. تقریباً یک ماه در فضای درسی معرفت درگیر با این بحث بودیم. جمعی از معلمان نیز در پرورش و ادامهی این بحث به صورت فعال سهم گرفتند و همین امر باعث شد که درس و گفتوگو در یک فضای زندهتر و پویاتری به راه بیفتد.
درسها و تمرینهای امپاورمنت تکرار نمیشد. برای برگزاری این جلسات، چپتر و نوت و کتاب نداشتیم. تمرینها از دل همدیگر دنبال میشدند و همین فضای شناور مجال میداد که گاهی بگذاریم یک بحث تا مدتی گردش کند و در آن فاصله مفاهیم و تمرینهای جنبی دیگر داشته باشیم که به پرورش و نتیجهگیری بهتر بحث کمک میکردند.
«خر»، به صورتی آگاهانه و حسابشده، یکی از اسمهای آشنا در درسها و تمرینهای امپاورمنت بود. از گاو و اسب و شتر و گوسفند کمتر سخن میگفتیم. از خر تقریباً در هر جلسه حرف و حدیثی داشتیم که فهم مسأله را آسانتر میکرد. وقتی تفاوت اسم و صفت را کار میکردیم، خر به عنوان یک اسم و خر به عنوان یک صفت خیلی کارامد شد. وقتی به دانشآموزان گفتم که بیهوده انتظار نکشید. قافله بر نمیگردد و خر لنگ سر نمیشود! قصهی خر در شرح و بسط مفهومی که در پی درک آن بودیم، بسیار کمک کرد.
رفته رفته متوجه شدیم که خر هم در یک سطح یاد میگیرد. کم و زیاد، عمیق یا سطحی بودنش مهم نیست. به هر حال، یاد میگیرد. وقتی خر را «اوش» میگوییم، میایستد و وقتی «چو» میگوییم به حرکت میافتد. این یعنی یادگیری و یادگرفتن. خری که با «اوش»گفتن توقف نکند و با «چو»گفتن حرکت نکند، آن را «خر چموش» میگویند و با چوب تر به جانش میافتند تا او را رام و اهلی و تابع کنند و یاد دهند که خوب خر باشد. خر چموش خری است که به «خواست» صاحب خود عمل نمیکند و از «خواست» خود پیروی میکند. آدمها معمولاً خر چموش را دوست ندارند و از هر راهی که بلد باشند، سعی میکنند آن را خوب خر بسازند.
نظام آموزشی مبتنی بر «یادگیری» نیز نظام خرسازی آدم است. در این نظام، آدمی را در سطح خر پرورش میدهند تا خوب یاد بگیرد و هر کسی که خوب یاد گرفت، دانشآموز و دانشجوی خوب است و برایش مطابق یادگرفتههایش نمره میدهند. در غیر آن، میگویند خوب یاد نگرفته است و نمرهاش را کم میکنند. استادی که چپتر درسیاش را به دست شاگرد میدهد تا خوب یاد بگیرد، انتظار دارد که شاگردش چپتر را کلمه به کلمه یاد بگیرد و در امتحان خوب پس دهد. معلمی که فرمول ریاضی یا کیمیا و قضایای هندسی را خوب یاد میدهد، یا تاریخ و جغرافیه و بیولوژی و دستور زبان فارسی را خوب یاد میدهد، انتظار دارد شاگردش آن را خوب یاد بگیرد، یعنی خوب حفظ کند و در امتحان خوب پس دهد. این شاگرد، به صورت طبیعی، بهترین و ممتازترین شاگرد است و از معلم نمرهی خوب میگیرد. یعنی این شاگرد «یادگیری» را خوب بلد است یا به تعبیری دیگر، خوب خر شده است. اگر شاگردی، بالعکس، از فهم خود کار بگیرد یا از راهی متفاوت با گفتههای استاد برود یا نوتها و فرمولها و چپترهای استاد را خوب و صد در صد حفظ نکند، معلوم است که خوب درس نخوانده و شاگردی خوب نیست و نمرهاش کم میشود.
***
یادگیری مهمترین مرحله از سیر انسانشدن انسان است. انسان، انسانشدنش را با یادگیری شروع میکند. کودک یاد میگیرد که چگونه گام بردارد و چگونه سخن بگوید و چگونه غذا بخورد و چگونه بنویسد و بخواند. یادگیری عملیهای است که هر وقتی متوقف شود، عملیهی انسانشدن انسان متوقف میشود. اما همین مرحلهی مهم و اساسی، مرحلهی آغازین و اندک از سیر حرکت انسان در امپاورمنت یا توانمندشدن است. جهان انسانی جهانی نامحدود و ناکرانمند است. این جهان مالامال از عناصر و مفاهیم و امور و مقولههایی است که در مجموع «هستی» یا «هر آنچه هست» را تشکیل میدهند. همهی «هستی» با یادگیری به ذهن و حوزهی ادراک انسان انتقال نمییابد. مرحلهی بعدی و مهمتری که انسان در این مسیر دارد، مرحلهی «فهم» است و فهم قوهای است که انسان را به صورتی نامحدود در حال یادگیری نگه میدارد.
معلمی که برای شاگردان خود نقش رهنما دارد، آنها را در هر گام کوچکی که برای «یادگیری» بر میدارد، با تمرین بزرگ و مهم «فهم» نیز آشنا میسازد. فهم کلیشهها را میشکند، تابوها را خرد میکند، الگوها را نشانههایی برای حرکت میسازد و الگوسازی و الگوشکنی را به امری مداوم و همیشگی و هیجانانگیز تبدیل میکند. خر بودن یک مرحلهی طبیعی است، خر شدن هم مرحلهای گذار و تا حدودی طبیعی و پذیرفتنی است؛ اما خرماندن و در مرحلهی خریت توقف کردن، تقلیلدادن ظرفیت توانمندی لایتناهی در انسان است.
نظامهای ایدئولوژیک بر جریان «یادگیری» بیشتر از هر چیزی تأکید دارند و از «فهم» و ورود دانشآموزان و دانشجویان به ساحت فهم میترسند. ایدئولوژی به گونهی یک نظام فکری، مجموعهای از بایدها و نبایدهایی است که باید یاد گرفته شوند و به رهنمای عمل تبدیل شوند. در نظامهای ایدئولوژیک باید همه یاد بگیرند که «حق همیشه با برادر ناپلیون است». نظامهای ایدئولوژیک از آموزش فعال و یادگیری فعال گریزان اند. نظامهای ایدئولوژیک از سوال میترسند. نظامهای ایدئولوژیک اطاعت و وابستگی و انتظار را تلقین میکنند و برای این خواست، تأکید بر یادگیری از اهمیتی بنیادین برخوردار میشود. نظامهای ایدئولوژیک دوست دارند همه خر باشند و به همین دلیل، در مزرعهی حیوانات، خر نماد انقیاد مطلق در برابر برادر ناپلیون است.
آیزاک آسیموف، نویسندهی یهودی امریکایی روسیتبار که به نوشتن کتابهای علمی تخیلی و پیشبینیهای حیرتانگیزی که در فاصلهی ۵۰ سال یعنی از سال ۱۹۶۴ تا ۲۰۱۴ کرده بود، شهرت دارد، این جمله را نیز گفته است: «لذت اصلی در فهمیدن است؛ نه در دانستن!». او توضیح میدهد که در دانستن با یادگیری بستههایی از معلومات و اطلاعات سر و کار داریم که قبل از ما توسط دیگران انجام شده و به صورت منظم در اختیار ما قرار گرفته اند. ما همین یافتهها را به ذهن خود انتقال میدهیم. اما در فهمیدن با یک فرایند مداوم پرسشگری و دقت و تحلیل و نقد و ارزیابی مواجهیم که در واقع سهم ما را در گسترش آگاهی نیز معین میکند.
بنابرین، یاد بگیریم که بفهمیم. یاد بگیریم که بهتر بفهمیم. یاد بگیریم که با یادگیری سنگینبار میشویم، ولی با فهم سنگینی این بار را دوباره کاهش میدهیم و سبکبال میشویم. دنیای یادگیری دنیای وابستگی است و دنیای فهم دنیای استقلال و خودارادیت و خودبسندگی. انسان چون یاد میگیرد، همه چیز را یاد میگیرد و از یادگیری هیچ چیزی چشمپوشی نمیکند. در عین حال، انسان چون میفهمد، در هیچ مرحله از یادگیری توقف نمیکند و از حرکت نمیافتد. به اینگونه رابطههای انسانی از حالت رقابت و تقابل و نزاع و کشمکش برای تصاحب و حاکمیت و مالکیت، به ساحت همکاری و تعامل و آشتی و شفقت و سخاوت برای ساختن و تداوم یافتن و بخشیدن تبدیل میشود. با فهم از اطاعت و انقیاد و تمکین و تسلیم نجات مییابم و به آزادی و آزادگی نایل میشویم.
زنها به صورت طبیعی زن اند و مادر اند؛ اما یاد بگیرند که به صورت آگاهانه و ارادی زن شوند و ارزشهای زنبودن و مادربودن را به ارزشهای مقبول و اخلاقی و فرهنگی و مدنی انسان تبدیل کنند. مردها به صورت طبیعی مرد اند و پدر اند؛ اما یاد بگیرند که به صورت آگاهانه و ارادی زن شوند و ارزشهای زن بودن و مادر بودن را به نقطههای عزیمت انسانی خود تبدیل کنند و بر اساس همین الگوهای ارزشی، خود را بسازند و پرورش دهند. وقتی دکتور محمود صباحی گفت «زنشدن، رهایی همگانی»، ما را کمک کرد تا ارزششدن و رهایی در ارزشهای زنانگی را یاد بگیریم و بفهمیم.
خرد و بینش ما با یادگیری به کار میافتد، اما با عبور از یادگیری و ورود به مرحلهی فهم بارور میشود.
عزیز رویش