عدهای از دانشآموزان، هر روز که به صنف وارد میشدند، کوشش میکردند خود را در عقب صنف نگه دارند و پیش روی صنف نیایند. حتی اگر راه شان از اول صنف بود، مستقیم میرفتند به ته صنف و در صف آخر مینشستند. در یکی از برنامههای درسی، خطاب به این دانشآموزان گفتم شما یک دروغ بزرگ را باور کرده اید. بر اساس این دروغ، دروغ دومی را که در ادامهی آن گفته شده، باور کرده اید. در نتیجه، زندگی و سرنوشت خود را به تباهی کشانده اید. تمرین فکری دانشآموزان این بود که با هم گفتوگو کنند تا ببینند این دو دروغ چه بوده است. پاسخها جالب و قابل تأمل بود: از خدا و پیامبر تا بهشت و جهنم و پاداش و مجازات و حقوق بشر و آزادی و برخی وعدههای رهبران سیاسی و مذهبی و مدیران مکتب و خانواده و معلم.
گفتم: دروغ اولی را که باور کردید، این بود که شنیدید «قافله بر میگردد». این دروغ بود. قافله هرگز بر نمیگردد. دروغ دومی را که در ادامهی این دروغ گفتند و شما باور کردید و با آن زندگی و سرنوشت خود را تباه کردید، این بود: «خر لنگ سر میشود!».
برای اینکه فهمهای مختلف از این ضربالمثل را کندوکاو کنیم، مدتی را با هم گفتوگو کردیم. نتیجهاین که روی تخته نوشته شد، این بود: از وقتی که به این دو دروغ باور کردیم و این دروغ را به رهنمای عمل و زندگی خود خود تبدیل کردیم، دچار گمراهی شدیم و همه چیز ما به تباهی رفت.
به دانشآموزان گفتم: وقتی شما در هر برنامه، در هر جا، در صنف و خانه و اجتماعات کوچک و بزرگ، تلاش میکنید به آخر صف بروید، در ته ذهن تان این باور را دارید که باکی ندارد، یک روز بخیر، قافله بر میگردد و زیان و حسرت و حرمان شما جبران میشود و به موفقیت و نعمت و ثروت و خوشبختی میرسید…. و این دروغ است.
تمرین بعدی این بود که ببینیم: اولاً چرا هر دو بند این ضربالمثل بر دروغ استوار است و بعد ببینیم که تبعات باور به این ضربالمثل دروغین بر زندگی ما چه بوده است.
***
در نتیجهی گفتوگوهایی که در صنفهای مختلف به گونههای مختلف و در سبک و سطحی متفاوت ادامه مییافت، چهار نکتهی راهکشا به دست آمد:
نکتهی اول:
قافله هرگز بر نمیگردد. وقتی قافله به راه میافتد، برای این است که راه برود، توقف نکند و به مقصد برسد، نه اینکه از نقطهای برگردد. اگر احیاناً گاهی قافله برگردد، مثلاً گروهی از راهزنان راه را بسته باشند یا حادثهای طبیعی مثل سیل و زلزله و ریزش کوه و امثال آن مسیر قافله را بند کرده باشد و قافله ناچار شود که برگردد، باز هم خر لنگ سر نمیشود؛ بلکه زیر پا میشود. دلیلش روشن است: در قافله تندگامترین و چالاکترین اعضا پیشتاز میشوند. وقتی قافله برگردد، در اثر فشاری که اعضای پیشتاز و چالاک خلق میکنند، خر لنگ که در ته قافله حرکت دارد، زیر پا میشود، نه اینکه به رهبر و سردار تبدیل شود.
نکتهی دوم:
وقتی قافله برگردد و خر لنگ سر شود، نظم به هم میخورد و آشوب و بلوا بر میخیزد، سرمایههای کاروان غارت میشوند یا از بین میروند و در نتیجه، ضعیفترین اعضای قافله بیشتر از همه آسیب میبینند.
نکتهی سوم:
بیهوده منتظر نمانید. سنت هستی یا سنت الهی بر این نیست که قافله، خلاف منطق و قانون، برگردد؛ یعنی امکان ندارد، سنت و قانون هستی نقض شود و قاعده باطل شود. آب سر بالا نمیرود. گاز و دود بر روی زمین نشست نمیکند.
نکتهی چهارم:
بیهوده نگران نباشید. قاعدهی هستی بر نظم و قانون و رشد و ثبات و آسایش و آرامش و صحتمندی و نیکویی است. بینظمی و بیقانونی و هر چه از بینظمی و بیقانونی پیش بیاید، استثناست و استثنا را میشود کنترل و مدیریت کرد و از دخالت و اثرات آن بر زندگی و سرنوشت خود جلوگیری کرد.
***
ذهنم در شرح و بسط مفهوم و مصداقهای این ضربالمثل از داخل صنفهای درسی تا حالا درگیری دارد. این ضربالمثل یکی از سلایدهای مهم و کلیدی در درسها و تمرینهای امپاورمنت نیز هست که با دانشآموزانم در میان میگذارم.
ذهن ما با هر دو دروغ قالب خورده است. دروغ اول، ما را برخلاف قاعده و قانون هستی، در بند استثنا نگه داشته است. نهیلیزم و منفینگری و ارزشستیزی و بیاعتمادی ما نسبت به هستی و خود ما و زندگی و سرنوشت ما ریشه در ساختار ذهنی ما دارد که از این دروغ متأثر است. ما بینظمی و آشوب و بلوا و حوادث غیر منتظره را بیشتر از نظم و ثبات و اتفاقات منظم و قانونمند باور کرده ایم. ما بر اساس تصادف و استثنا زندگی میکنیم و در ته دل خود همیشه انتظار داریم که چیز بد و ناگواری اتفاق میافتد و همه چیز را به هم میریزد. بر اساس همین ساختار ذهنی منفینگر است که دنیا را دون و بیوفا میدانیم و معتقدیم که چرخ گردون بر مراد ما نمیچرخد و بالاخره مرگ و فنا از راه میرسد و خداوند بیشتر از پاداش و رحم و بخشش بر مجازات و سختگیری و عقاب و انتقام تکیه دارد.
درک و تفسیر ما از همه چیز خلاف منطق و قاعدهی عام است. ما توجه نکرده ایم که وقتی به دنیا میآییم، زندگی ما آغاز میشود و زندگی قاعده است. مرگ در آخر خط پیش میآید. وقتی زندگی تمام میشود و کفگیر زندگی به ته دیگ میرسد و هیچ چیزی از زندگی باقی نمیماند، آنجا نقطهایست که مرگ میگوییم. قبل از آن زندگی اصل است. باید زندگی را باور کنیم. برای زندگی کار کنیم و برنامه بریزیم و به زندگی اهمیت و باور قایل شویم. تمدن بشری محصول باورمندی انسان به زندگی است. آفرینشگران تمدن، از ابتدای زندگی بشر تا کنون، کسانی بوده اند که به زندگی باور داشته اند و زندگی را جدی و زیبا و خوب و مطلوب دانسته اند. ابزار و تکنولوژی و تمام سهولتهای مدنی به سادگی خلق نشده اند. انسانها زحمت کشیده و خون دل خورده اند تا تک تک دستاوردهای مدنی امروزی را برای خود و جامعهی انسانی هدیه کنند. در ته تمام این دستاوردها ایمان و عشق انسانهای مدنیتگرا به زندگی و زندگی مدنی موج میزند.
هر جایی و هر جامعهای که زندگی را نسبت به مرگ تحقیر کرده و دست کم گرفته است، زندگی را به جهنم تبدیل کرده و مرگ را خورهی آزاردهندهی تمام لحظههای زندگی خود ساخته است. زندگی لذت دارد. هیجان دارد. خوشی دارد. کشف و اشتیاق و معنا دارد. مرگ و مرگاندیشی همهی این خوبیها را از زندگی میگیرد. آنچه که آن را «Vision» یا نگاه و اصطلاحات و مفاهیم مرتبط با آن مثل «زاویهی نگاه» و «چشمانداز» و «دورنما» و امثال آن میگوییم، اگر زندگی را برای ما صحه بگذارند، همه چیز زیبا و خواستنی و خوب میشوند و هیچگاهی زهر منفی و بدبینی بر ذهن و رفتار ما اثر نمیگذارد. اما اگر مرگ را در این نگاه و چشمانداز و دورنما صحه بگذاریم، لاجرم به آفت منفینگری و بدبینی و سیاهاندیشی گرفتار میشویم.
باور دینی خود را مرور کنیم: خداوند ما را خلق کرده است که زندگی کنیم و از تمام نعمتهای زندگی لذت ببریم و زندگی را ارج بگذاریم و تباهی و فساد نکنیم. در سورهی مائده، وقتی قصهی اسطورهای هابیل و قابیل بیان میشود، روح داستان منطق و استدلال هابیل را برجسته میکند که زندگی و زن و زیبایی و حق را دوست دارد و به خاطر ایمان خوشبینانهای که به قاعده و نظم هستی دارد، قابیل را که در پی کشتن اوست، دشمن خود تلقی نمیکند و در آخرین لحظه هم میگوید که «لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِي مَا أَنَا بِبَاسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لِأَقْتُلَكَ إِنِّي أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِينَ»؛ یعنی «تو اگر دست خود را به سوى من دراز كنى تا مرا بكشى من دستم را به سوى تو دراز نمىكنم تا تو را بكشم چرا كه من از خداوند پروردگار جهانيان مىترسم». در ادامهی همین داستان است که قتل و مرگآفرینی و حقستیزی قابیل نکوهش میشود و از پشیمانی او سخن میگوید که مرتکب قتل و مرگ و نیستی شده است و بعد میگوید: «از اين روى، بر فرزندان اسرائيل مقرر داشتيم كه هر كس كسى را جز به قصاص قتل يا [به كيفر] فسادى در زمين بكشد، چنان است كه گويى همهی مردم را كشته باشد و هر كس كسى را زنده بدارد، چنان است كه گويى تمام مردم را زنده داشته است و قطعاً پيامبران ما دلايل آشكار براى آنان آوردند [با اين همه] پس از آن بسيارى از ايشان در زمين زيادهروى مىكنند.»
این تأکید بر زندگی و اهمیت زندگی که به استناد آیهی قرآن برای بنیاسرائیل تذکر یافته است، در عالم واقع، پیامی زیبا و جدی برای کسانی بوده است که از همان ابتدا به زندگی و تلاش برای زندگی و درک قاعده و قانونی توجه کرده اند که به زندگی و لذت و خوشیهای زندگی منجر میشود. هر گروه و هر جامعه و هر فردی که به هشدار نهفته در این آیه توجه نکرده و نسبت به مرگ و نیستی و قتل، بیباک و بیپروا شده است، راه وارونه و مختوم به تباهی را در پیش گرفته است. مجاهدان مسلمانی که حتی جهاد و کشتن و مقاتلهی خود را با مرگ و نیستی و نابودی گره زده اند از این ساختار ذهنی رنج میبرند. اینها زندگی را منفجر میکنند تا به آرامش بعد از انفجار دست یابند. اینها دنیا را به خاکستر تبدیل میکنند و انسان را میکشند تا به آخرتی برسند که در آن وعدهی بهشت را شنیده اند. اینها توجه نکرده اند که کشتن یک انسان به ناحق، مساوی با کشتن تمام انسانها است و زندهکردن یک انسان مساوی با زندهکردن تمام انسانها. دقت کنیم که چه میفهمیم: اگر انسان، اشرف مخلوقات خداوند باشد، کشتن تمام انسان یعنی بربادکردن تمام خلقت خداوند، یعنی ستیزهی آشکار با تمام خداوندی خداوند. بالمقابل، زنده کردن یک انسان یعنی ارج و احترام گذاشتن به بهترین خلقت خداوند و در نتیجه، بهترین همراهی و همگامی با خداوندی خدا در هستی.
ساختار ذهنی خود را اصلاح کنیم تا آیهای روشن و صریح در سورهی قصص را بخوانیم که میگوید: «ما اراده کرده ایم بر کسانی که در زمین به بیچارگی کشانده شده اند، منت بگذاریم و آنها را پیشوایان {مردم} و وارثین {زمین} قرار دهیم». این آیه باور و ایمان و اعتماد به زندگی و قانونمندی هستی را تأکید میکند. اگر ارادهی خدا چنین باشد، پس دلیلی ندارد که حاکمیت استثنایی و خلاف قاعدهی ظلم و تبهکاری و استبداد را باور کنیم. این باور به صورت طبیعی آیهی دیگر قرآن را برای ما به روشنی معنا میکند که میگوید: «إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ»؛ یعنی «در حقيقت خدا حال هیچ قومى را تغيير نمىدهد مگر اینکه آنان حال خود را تغيير دهند». پس ارادهی خدا بر اینکه بیچارهشدگان به پیشوایان مردم و وارثان زمین تبدیل شوند، منوط به تغییر مثبت در نگاه و زندگی و فکر و عمل افراد است. یا در سورهی نجم هشدار میدهد که «أَلَّا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى» «هيچ بردارندهاى بار گناه ديگرى را بر نمىدارد» یا در ادامهی همین آیه میگوید که «وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَى»، یعنی «براى انسان جز حاصل تلاش او نيست».
***
نتیجهی گفتوگوها با دانشآموزان چند نکتهی راهکشای دیگر است:
نکتهی اول:
وقتی به مرگ بیشتر از زندگی اعتنا قایل شویم، نشان میدهیم که ذهنیت ما به صورتی وارونه و غیر منطقی شکل گرفته است. ستیزهی ما با زن و زندگی و آزادی و زیبایی و آفرینش، محصول ذهنیت مرگاندیشانهی ماست. خود را از این چرخهی خطرناک و ویرانگر نجات دهیم. برای نظم و قاعده و زندگی اهمیت قایل شویم. قانونگرایی و حکومت قانون و بالادستی قانون را ترویج کنیم. وقتی جنگ و خشونت و نفرت و افراطیت عام شود، رویکردهای معطوف به مرگ عام میشود. هر رویکردی که به مرگ منتج میشود، بینظمی و هرج و مرج و آشوب برپا میکند و در نتیجهی آن، ضعیفان بیشتر پایمال میشوند، نه اینکه به متاع و زندگی و خوشبختی برسند.
نکتهی دوم:
منتظر نمانیم که گویا قافله بر میگردد و نوبت رهبری و پیشوایی و مسندنشینی ما هم میرسد. منتظر مهدوی موعود ننشینیم که او نمیآید و اگر هم بیاید، برای آنانی که دچار ضعف و بیچارگی و ذلت اند، ترهای خورد نمیکند. در سورهی نساء آیهی هشداردهندهای است که وقتی ذهنیت خود را اصلاح کنیم، آن را بهتر میفهمیم. میگوید «إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ ظَالِمِي أَنْفُسِهِمْ قَالُوا فِيمَ كُنْتُمْ قَالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ قَالُوا أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فِيهَا فَأُولَئِكَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَسَاءَتْ مَصِيرًا»؛ یعنی «كسانى كه بر خويشتن ستمكار بوده اند [وقتى] فرشتگان جانشان را مىگيرند، مىگويند در چه [حال] بوديد، پاسخ مىدهند که ما در زمين از مستضعفان بوديم. مىگويند مگر زمين خدا وسيع نبود تا در آن مهاجرت كنيد؟ پس آنان جایگاهشان دوزخ است و [دوزخ] بد سرانجامى است».
***
بنابرین:
«قافله بر نمیگردد؛ خر لنگ سر نمیشود!»
عزیز رویش