در سرزمین من، در افغانستان، جاییکه هر روز زندگی برای دختران و زنان به مبارزهی نابرابر تبدیل شدهاست، من، دختری از همین وطن، با قلبی مملو از امید و آرزوهای بزرگ، زندگی میکنم. از کودکی آموختهام که رویاهایم را بزرگتر از مشکلاتم ببینم، هرقدر که شرایط سخت باشد، نور امید را در دل روشن نگهدارم.
اما امروز، با چشمان اشکبار و قلب شکسته، شاهد آن هستم که اساسیترین حقوق ما به عنوان یک انسان، یکی یکی نادیده گرفته میشود.
من یک دخترم؛ دختری که حق دارد به مکتب برود، بیاموزد و از دنیای اطرافش بیشتر یاد بگیرد. من حق دارم که کتابهایم را در دست گرفته، به مکتب بروم و از معلمانم بیاموزم و دوستانم را در آغوش بگیرم؛ اما امروز، در سرزمین من، این حقوق از ما گرفته شدهاند. دروازهی مکتبها را به روی ما بستهاند. صنفهای درسی خالیاند و به همین سادگی رویاهایمان را به زنجیر کشیدهاند.
چرا باید به خاطر دختر بودن، از حق آموزش محروم شویم؟ چرا باید کتابهایمان در میان گرد و غبار بیتوجهی گم شوند؟
دخترانی هستند که از کودکی رویای داکتر شدن در سر داشتند. همیشه تصور میکردند که میتوانند زندگیهای زیادی را نجات داد، دردها را تسکین کرد و امید را به دلها بازگردانند؛ اما امروز، این رویاها در پشت درهای بستهی مکاتب و شفاخانهها باقی ماندهاند. با اینوجود، چرا دخترانی که آرزوهای بزرگ در سر دارند، به خاطر جنسیتشان از فرصتهای برابر محروم شوند؟
من به عنوان یک انسان، به عنوان یک دختر حق دارم که در جامعهام حضور فعال داشته باشم که از استعدادها و تواناییهایم بهره ببرم و نقش سازنده در جامعه ایفا کنم؛ اما هر روز، ما زنان و دختران از فعالیتهای اجتماعی و شغلی محروم میشویم. چرا باید ما از حق کار و فعالیت محروم شویم؟ چرا باید تواناییهایمان نادیده گرفته شوند؟
من دختری هستم که عاشق بیان احساساتم از طریق نوشتن است. همیشه آرزو داشتم نویسنده شوم، داستانهایم را با دیگران به اشتراک بگذارم و صدای بیصدایان باشم؛ اما امروز، این رویاها نیز در سایهی ترس و محدودیتها گرفتار شدهاند. چرا باید قلم در دستم لرزان باشد؟ چرا باید صدایم خاموش شود؟
ما حق داریم که در امنیت و آرامش زندگی کنیم. حق داریم که بدون ترس و نگرانی از خشونت و تبعیض، نفس بکشیم؛ اما هر روز، با ترس از آیندهی نامعلوم و ناآرام، به زندگی ادامه میدهیم. چرا باید هر لحظه از زندگیمان با نگرانی و دلهره همراه باشد؟
ما دختران افغانستان، با شجاعت و امید، در برابر نابرابریها و بیعدالتیها ایستادهایم. ما میخواهیم که جهان بداند ما هم انسانیم و باید احترام شویم. ما حق داریم تحصیل کنیم، شغلی داشته باشیم و از استعدادهایمان بهره بگیریم. ما حق داریم آزادانه فکر کنیم، آزادانه صحبت کنیم و آزادانه زندگی کنیم. ما حق داریم در امنیت زندگی کنیم و از ترس و خشونت در امان باشیم.
من به آیندهی بهتر امیدوارم و میدانم که روزی خواهد رسید که ما هم به حقوق انسانی خود برسیم. تا آن روز، ما همچنان میجنگیم و برای حقوق خود ایستادگی میکنیم.
نویسنده: ثریا محمدی