اوراق افغانستان؛ ماموریتی آشفته

Image

عنوان فصل اول کتاب «اوراق افغانستان» «A Muddled Mission» است که آن را می‌توان «ماموریتی آشفته» یا «ماموریتی سرگردان» ترجمه کرد. وقتی متن را می‌خوانیم، هر دو عنوان می‌توانند به روشنی استنباط شوند. کلمه‌ی “muddled” به معنی گیج، نامنظم، یا فاقد وضوح است. وقتی برای توصیف یک ماموریت یا وضعیت به کار می‌رود، به این معناست که امور نامشخص، آشفته، یا به‌طور ضعیفی مدیریت شده‌است. در زمینه‌ی “A Muddled Mission” (ماموریتی آشفته)، این به این معناست که ماموریت با سردرگمی، عدم جهت‌گیری واضح، و اجرای ناکارآمد مشخص شده‌است.

قسمت اول این فصل کتاب، صحنه‌ای را توصیف می‌کند که در آن جورج دبلیو بوش، رییس‌جمهوری امریکا، ساعت ۱۰ صبح در روز 17 اپریل سال ۲۰۰۲، در موسسه‌ی نظامی ویرجینیا پایش را از زینه‌پله‌های هواپیما بر روی سبزه‌های میدانی می‌گذارد که حدود ۲۰۰۰ سرباز یونیفورم‌پوش امریکایی در زیر آفتاب بهاری از او به عنوان فرمانده کل قوا استقبال می‌کنند. بوش با لب‌خندی که بر لب دارد، لذت یک پیروزی بزرگ بر دشمنی را در کام خود می‌چشد که در یازدهم سپتامبر سال قبل، با حمله بر برج‌های دوگانه‌ی نیویورک و پنتاگون و پنسلوانیا، نزدیک به سه‌هزار نفر را به قتل رسانده و بعد از حادثه‌ی پرل‌هاربور در سال ۱۹۴۱، سنگین‌ترین تکانه را در امریکا به وجود آورده بود. کم‌تر از یک‌ماه بعد از آن حادثه، بوش فرمان حمله بر افغانستان را صادر کرد تا از اسامه‌بن‌لادن، طراح حمله‌ی یازدهم سپتامبر و رژیم طالبان که حامی و پناه‌دهنده‌ی اسامه‌بن‌لادن بود، انتقام بگیرد. اکنون، بوش، نه تنها از پایان پیروزمندانه‌ی این عملیات خرسند بود، بلکه با قطعیت گفت که از سرنوشت سایر قدرت‌های بزرگی که به افغانستان رفته و در این کشور زمین‌گیر شده‌اند، اجتناب خواهد کرد. او گفت که «ما اشتباهات آنان را تکرار نخواهیم کرد.»

این جملات، در واقع آغاز گام نهادن امریکا در باتلاقی بود که به دلیل غرور ناشی از پیروزی و حجم بی‌سابقه‌ی حمایت جهانی از همراهی با امریکا در افغانستان به وجود آمده بود. تا آن زمان، مجموعاً بیست نفر از سربازان امریکایی در جریان جنگ و اشغال افغانستان کشته شده بودند. بیست سال بعد، وقتی آخرین سربازان امریکایی میدان هوایی کابل را ترک می‌کردند، امریکا رکورد یک شکست شرم‌آور را در تاریخ معاصر جهان به نام خود ثبت کرده بود که به مراتب بزرگ‌تر و تحقیرکننده‌تر از جنگ ویتنام بود. در جنگ ویتنام، امریکا در واقع، در برابر یک نیروی هدف‌مند با دیدگاه و اهدافی پیش‌رو و مترقی که پشتوانه‌ی اتحاد شوروی و چین، به عنوان دو ابرقدرت رقیب در جنگ سرد را با خود داشت، شکست خورده بود. در افغانستان، طالبان به عنوان منحط‌ترین نیرو با سخیف‌ترین پایگاه ایدولوژیک و فرهنگی، تنها با پشتوانه‌ی سازمان استخباراتی ارتش پاکستان، امریکا را زمین‌گیر کرد.

دونالد ترامپ، رییس جمهور سابق امریکا در اولین مناظره‌ی انتخاباتی خود با کامیلا هریس، در دهم سپتامبر ۲۰۲۴ از «۸۵ میلیارد دلار تجهیزات نظامی جدید و زیبا» یاد کرد که امریکا به طالبان تحویل داد. هرچند ان‌بی‌سی نیوز، در تحلیلی که بعد از این مناظره منتشر کرد، این رقم را «به شدت اغراق‌آمیز» خواند و گفت که تمام کمک امریکا تقریباً ۸۳ میلیارد دلار بوده که شامل حمایت و آموزش و تجهیزات و مسکن برای ارتش و پولیس افغانستان در طول دو دهه حضور این کشور در افغانستان می‌شود. در تحلیل ان‌بی‌سی نیوز از گزارش وزارت دفاع آمریکا در سال ۲۰۲۲ یاد می‌شود که در آن گفته می‌شود «طالبان بخش زیادی از حدود ۷.۱۲ میلیارد دلار تجهیزات تامین‌شده توسط آمریکا را که در اختیار حکومت سابق افغانستان بود و در زمان سقوط به دست طالبان افتاد، به دست آورده‌است؛ اما وضعیت آن تجهیزات مشخص نیست. این گزارش اشاره کرده که ارتش آمریکا تقریباً همه‌ی تجهیزات اصلی خود را که در ماه‌های منتهی به خروج از افغانستان استفاده می‌کرد، برداشته یا تخریب کرده بود.»

فصل اول «اوراق افغانستان»، فاصله‌ی آغاز و انجام ماموریت امریکا در افغانستان را به نحوی برجسته شرح می‌دهد که در آن، لب‌خند پیروزمندانه‌ی یک رییس‌جمهور امریکا با شرم‌ساری شکست رییس‌جمهور دیگر این کشور، در یک فضای آشفته و مبهم و سرگردان در هم می‌آمیزد. در صفحه‌ی پنجم «اوراق افغانستان» تکه‌ای‌ست که سنت دروغ‌گویی ماهرانه در بین سیاست‌مداران امریکایی و پوشاندن این دروغ‌ها در لای جملات پرزرق و برق را نشان می‌دهد. در این تکه از «سوال سخت»ی یاد می‌شود که ویلیامز از رامسفلد پرسید که آیا او تاکنون وسوسه شده بود که درباره‌ی جنگ در کنفرانس‌های مطبوعاتی مکررش در پنتاگون دروغ بگوید. سوال بعدی ویلیامز این بود: «چند وقت یک بار مجبور می‌شوید حقیقت را در آن اتاق گزارش‌دهی، چون جان آمریکایی‌ها در خطر است، ماست‌مالی کنید؟»

رامسفلد پاسخ داد: «من این کار را نمی‌کنم.» او ادامه داد: «من فکر می‌کنم اعتبار ما بسیار مهم‌تر از ماست‌مالی کردن حقیقت است.» و اضافه کرد: «ما دقیقاً کاری را انجام می‌دهیم که باید برای حفاظت از جان مردان و زنان نظامی‌مان، و برای این‌که کشورمان موفق باشد، انجام دهیم؛ اما این شامل دروغ گفتن نمی‌شود.»

کریگ ویتلاگ، نویسنده‌ی «اوراق افغانستان» با زبانی طنزآمیز می‌گوید که رامسفیلد در این سخنان خود، با معیارهای واشنگتن، دروغ نمی‌گفت؛ اما صادق نیز نبود. او در ادامه می‌نویسد که چند ساعت قبل از این‌که رامسفیلد این مصاحبه‌ی خود را ثبت کند، در یادداشت‌هایی که برای دو تن از مأموران خود در پنتاگون ارایه کرد، در مورد این‌که در افغانستان چه می‌گذشت، نظر کاملاً متفاوتی داشت. او در این یادداشت خود از «بدتر شدن مسیر اوضاع» ابراز نگرانی می‌کند.

مقامات عالی‌رتبه‌ی امریکا از روشن‌ بودن ماموریت و هدف خود در افغانستان سخن می‌گویند، در حالی که «اوراق افغانستان» از قول مقامات زیادی در ارتش و وزارت خارجه‌ی امریکا نقل می‌کند که هیچ‌گونه وضاحتی در ماموریت و هدف امریکا در افغانستان وجود نداشته‌است. در کتاب گفته می‌شود که «استراتژیست‌های نظامی یاد می‌گیرند که هرگز به جنگی وارد نشوند، مگر این‌که برای خروج از آن جنگ طرح روشنی داشته باشند». این درحالی‌ست که جورج‌بوش و سایر مقامات عالی‌رتبه‌ی امریکایی هیچ دید روشنی نداشتند که چه وقت و چگونه جنگ در افغانستان را پایان می‌بخشند و نیروهای امریکایی را دوباره به کشور بر می‌گردانند. بوش در پاسخ به خبرنگاران می‌گوید که او از جنگ ویتنام درس‌های خوبی را آموخته و آن درس‌ها را در افغانستان به یاد خواهد داشت. او می‌گوید که از جنگ ویتنام آموخته است که جنگ چریکی با نیروهای منظم ارتشی پیش برده نمی‌شود. با این‌هم، او می‌گوید که «جنگ فردا، یک ماه بعد، یک یا دو سال بعد، ختم خواهد شد؛ اما ما پیروز خواهیم شد.» این بیان مبهم و چندپهلو، آشفتگی ماموریت امریکا در افغانستان را پنهان می‌کرد؛ اما همین پنهان‌کاری، هزینه‌ی جنگ امریکا در افغانستان را به مراتب سنگین‌تر از هزینه‌ی جنگ این کشور در ویتنام به ثبت رسانید.

در فصل اول کتاب، تغییر استراتژی امریکا از جنگ با تروریسم و القاعده به ساختن حکومت و ملت و مصروف شدن در ایجاد نهادهای دموکراتیک به عنوان یک پروسه‌ی استحاله‌ی تدریجی یاد می‌شود که در آن، آشفتگی ماموریت امریکا بیش از هر چیزی مشهود است. در کتاب از شخصی یاد می‌شود که تحصیل‌کرده‌ی هاروارد است و استراتژی جنگ رامسفیلد در افغانستان را می‌نویسد. این شخص هرگز لباس نظامی بر تن نکرده است و جنرال تامی فرانک، از جنرالان کارکشته‌ی امریکا که در افغانستان خدمت می‌کند، او را «احمق‌ترین شخص روی زمین» لقب می‌دهد. جنرال چهارستاره‌ی دیگر امریکا او را با لفظ درشتی یاد کرده و کارکردن با او را ناممکن می‌خواند و می‌گوید که «او همیشه حق‌به‌جانب بود و در استدلال‌های خود چنان سرسختی به خرج می‌داد که کارکردن را واقعاً دشوار می‌ساخت». این شخص همیشه خطوط استراتژی رامسفیلد را تهیه می‌کرد و دایم‌الوقت با او ملاقات داشت.

«اوراق افغانستان» در فصل اول تصویری ارایه می‌کند که سربازان امریکایی حضور، جنگ و ماموریت در افغانستان را شبیه یک میله‌ی زودگذر و قشنگ می‌بینند که پیش از کرسمس همان‌سال به خانه‌های خود بر می‌گردند. ارتش امریکا در افغانستان هیچ‌گونه تدارکات لوژستیکی برای اقامتی فراتر از چند روز محدود را در نظر ندارد. عده‌ی اندکی از سربازان که پای خود را روی خاک افغانستان گذاشته‌اند، لباس‌های  خود را برای شست‌وشو در پای‌گاه موقت حمایتی امریکا در ازبکستان می‌برند. یک تیم دونفره‌ی امریکایی به میدان هوایی بگرام می‌روند تا برای روز سپاس‌گزاری، اولین حمام موقت را برای سربازان امریکایی نصب کنند. در آن زمان حدود ۲۰۰ سرباز امریکایی در این پای‌گاه حضور داشتند. از قول یک فرمانده امریکایی در بگرام که مسوولیت نظارت بر شست‌وشوی لباس‌های سربازان در ازبکستان را بر عهده داشت، گفته می‌شود که «برخی از سربازان تا حدود سی روز آن‌جا بودند و نیاز به حمام داشتند».

حمامی که برای سربازان امریکایی نصب می‌شود، دو واحد دارد که در هر کدام شش نفر می‌توانند دوش بگیرند. تمام تجهیزات حمام برای دوازده نفر در یک زمان در نظر گرفته می‌شود. همه هم از این حمام‌های موقتی خوش‌حال‌اند و نیازمندی‌های شان به خوبی رفع می‌شود. در جریان زمان، بگرام به یکی از بزرگ‌ترین پای‌گاه‌های نظامی امریکا خارج از این کشور تبدیل می‌شود. وقتی سمیت ده سال بعدتر برای دومین‌بار به بگرام سفر کرد، شهر بزرگی را دید که با یک بازار بزرگ برای حدود سی‌هزار نظامی و ملکی امریکایی بنا شده‌بود. در زمستان سال ۲۰۰۲ تعداد سربازان امریکایی در شهر سالت لیک برای مراقبت از بازی‌های المپیک زمستانی ۴۳۰۹ نفر بودند، در حالی که تعداد سربازانی که در افغانستان خدمت می‌کردند، ۴۰۰۳ نفر بودند. در همین زمان سربازان امریکایی در قندهار تنها یک حمام دارند و برخی از فرماندهان و سربازان با بستر خواب، روی زمین خاکی می‌خوابند. شب تاریک و بارانی که آب زیر بستر سربازان جاری می‌شود، خواب را بر آنان حرام می‌کند. شش‌ماه بعد میدان هوایی قندهار نیز به یکی از شلوغ‌ترین پای‌گاه‌های نظامی امریکا تبدیل می‌شود و هر هفته ۵۰۰۰ نشست و پرواز در این میدان صورت می‌گیرد. سربازان امریکایی که برای شکار القاعده و شکست تروریسم هزاران مایل دورتر از خانه‌های خود رفته‌اند، پشت کامپیوترهای خود گیم بازی می‌کنند و تمام مصروفیت شان چند ساعت ورزش در صبح و چند ساعت آموزش و تمرین در بعد از ظهر است. سربازانی که در شرق کشور هم‌مرز با پاکستان برای شکار القاعده رفته‌اند، اغلب از بی‌کاری و بی‌مضمونی احساس خستگی می‌کنند.

تکان‌دهنده‌ترین تصویر از حضور سنگین و رو به رشد امریکا در افغانستان وقتی است که امریکا با سیلی از سرباز و پول و دیپلومات و کارشناس‌های خود وارد افغانستان شده است؛ اما چیزی کم‌تر از یک‌سال بعد از آغاز عملیات این کشور در افغانستان، توجه و علاقه‌ی رییس‌جمهوری کشور کم می‌شود و از جزئیات حضور و درگیری امریکا در افغانستان فاصله می‌گیرد. در آخرین پاراگراف‌های این فصل می‌خوانیم که می‌گوید: «بعد از ظهر ۲۱ اکتبر، بوش در دفتر بیضی‌شکل مشغول کار بود که رامسفیلد با یک سوال کوتاه وارد شد: آیا رییس‌جمهور می‌خواهد آن هفته با ژنرال فرانکس و ژنرال مک‌نیل ملاقات کند؟ طبق یادداشتی که رامسفلد همان روز نوشت، بوش گیج به نظر می‌رسید. رامسفلد به خاطر می‌آورد: «او گفت: ژنرال مک‌نیل کیست؟ من گفتم او فرمانده افغانستان است. او گفت: خب، من نیازی به ملاقات با او ندارم.»

به این ترتیب، بزرگ‌ترین و پرهزینه‌ترین عملیات و حضور نظامی، اقتصادی، سیاسی و استخباراتی امریکا در افغانستان با دستور و اشراف و تصمیم فردی شروع می‌شود که برای ملاقات با فرمانده عمومی نیروهای خود در یک جنگ بزرگ که تا بیست‌سال بعد دوام کرد و به قیمت جان و سرنوشت صدها هزار انسان و میلیاردها دالر سرمایه‌ی جهانی تمام شد، رغبت و وقت نداشت. بیست‌سال بعد، پس از صرف میلیاردها دالر و تلفات و خسارات هنگفت برای صدها هزار انسان و خانواده‌های آنان، تمام اعتبار و شکوه یک ابرقدرت و سرنوشت یک ملت فقیر و گرسنه به چنگال گروهی واگذار شد که افتخار آن شکست کفر جهانی با بشکه‌های زرد و لنگی و چپلی و واسکت‌های انتحاری است و پس از سه‌سال حاکمیت، هیچ کشوری در دنیا حاضر نمی‌شود موجودیت آن را به رسمیت بشناسد و یا تسلط آن بر گوشه‌ای از زمین را صحه بگذارد. این همان نکته‌ای‌ست که کریگ ویتلاگ آن را «مأموریتی آشفته و سرگردان» خطاب می‌کند.

عزیز رویش

Share via
Copy link