اوراق افغانستان؛ افغانستان فراموش می‌شود

Image

حمله‌ی آمریکا به عراق در ۱۹ مارچ ۲۰۰۳ برابر با ۲۹ حوت ۱۳۸۱ آغاز شد. دولت و ارتش عراق در طول سه هفته پس از حمله‌ی آمریکا و متحدانش متلاشی شد. در نهم اپریل ۲۰۰۳ برابر با ۲۰ حمل ۱۳۸۲ نیروهای آمریکایی وارد بغداد شدند و کنترل شهر را به دست گرفتند. جورج بوش، رییس جمهور امریکا، روز اول می ۲۰۰۳ برابر با ۱۱ ثور ۱۳۸۲ طی یک بیانیه‌ی رسمی که از تلویزیون‌ها به صورت زنده پخش می‌شد، رسماً پایان عملیات نظامی امریکا در عراق را اعلام کرد.

افغانستان، ماه‌ها قبل از آغاز این عملیات، سیر نزولی خود به سمت فراموش‌شدن را آغاز کرده بود. برای جورج بوش، هیچ روی‌دادی بعد از ساقط کردن حکومت طالبان، هیجان‌انگیزتر از اتمام ماموریتی نبود که پدرش، ایچ‌دبلیو بوش، در مقام ریاست جمهوری امریکا، تحت عنوان «توفان صحرا» در 17 جنوری ۱۹۹۱ برابر با ۲۷ جدی ۱۳۶۹ آغاز کرده بود. در آن عملیات، بوش پدر، می‌خواست کویت را از اشغال عراق بیرون کند و این کشور را که بعد از جنگ با ایران به یک قدرت زورگوی منطقه تبدیل شده بود، سر جای خودش بنشاند. «توفان صحرا» به ساقط کردن حکومت صدام منجر نشد؛ اما این کشور را ظرف ده سال به انزوا و تعذیراتی دچار کرد که به یکی از کشورهای مفلوک و بدبخت جهان تبدیل شده بود و صدها هزار هزار کودک عراقی فقط از گرسنگی جان دادند.

در فصل چهارم «اوراق افغانستان» یادآوری می‌شود که جورج بوش، ضمن آن‌که از سربازان امریکایی به خاطر انجام موفقانه‌ی عملیات شان تقدیر کرد، تعبیر «Mission Accomplished» یا «مأموریت انجام شده» را در مورد آن نیز به کار برد. هم‌زمان با این نطق پیروزمندانه‌ی جورج بوش در عرشه‌ی ناو هواپیمابر «یواس‌اس آبراهام لینکلن» در سواحل سان‌دیاگوی کالیفرنیا، از دونالد رامسفیلد نیز یاد می‌شود که در همان روز اول می ۲۰۲۲ برای بازدید از افغانستان وارد کابل می‌شود. در دو پاراگراف کتاب که به این نکته اشاره دارد، در واقع پس ذهن حامد کرزی و فضایی که ختم «حمله‌ی پیروزمندانه‌ی امریکا بر عراق» ایجاد کرده بود، به خوبی بازتاب می‌یابد. در این پاراگراف‌ها می‌خوانیم که «در یک هواپیمای سنگین و خاکستری نظامی مدل C-17، رامسفیلد در بعد از ظهر اول مِی برای یک بازدید چهارساعته وارد کابل شد، که توجه بسیار کم‌تری نسبت به سفر برنامه‌ریزی‌شده بوش به ناو هواپیمابر به خود جلب کرد. کاروان رامسفیلد از خیابان‌های فرسوده‌ی پایتخت به سمت قصر ریاست‌جمهوری حرکت کرد، جایی که او با کرزی و کابینه‌اش ملاقات کردند.

بعد از آن، آن‌ها یک کنفرانس مطبوعاتی مشترک در یک سالن پذیرایی چوب‌پوش برگزار کردند که به نظر می‌رسید دهه‌ها بازسازی نشده بود. رییس‌جمهور افغانستان صحبت‌های خود را با این جملات آغاز کرد که از دیدن تعداد زیاد خبرنگاران بین‌المللی تعجب کرده است. کرزی به زبان انگلیسی به شوخی گفت: «فکر می‌کردم همه‌ی شما به عراق رفته‌اید. هنوز این‌جا هستید. خوب است. این یعنی جهان به افغانستان علاقه‌مند است.»

بعد از کرزی، رامسفیلد، وقتی نوبت سخن گفتنش رسید، از روی یک تکه کاغذ یادداشتی را که قبلاً نوشته شده بود، خواند. کلمات او شبیه آن‌چه بوش در مورد عراق گفت، حاوی یک سری رجزخوانی‌های تبلیغاتی بود. او گفت که بخش اعظمی از عملیات در افغانستان نیز پایان یافته و مقاومت‌های ضعیف و خطرات اندکی در این کشور باقی‌ست که گویا مایه‌ی نگرانی نیستند. در واکنش به این اظهارات رامسفیلد، افسرانی که در سال ۲۰۰۳ در افغانستان خدمت می‌کردند و شاهد این سخنان بودند، ادعای رامسفلد را مبنی بر این‌که جنگ به پایان رسیده است، مضحک خواندند. مارک‌اشمیت، یکی از افسران نیروهای ویژه با سابقه‌ای در عملیات روانی گفت که «ما به آن می‌خندیدیم».  او گفت: «هنوز هم جنگ زیادی در جریان بود… صادقانه بگویم، ما فقط می‌رفتیم و مردم را می‌کشتیم. وارد می‌شدیم، یک ماموریت را برای چند هفته انجام می‌دادیم، سپس خارج می‌شدیم – و البته طالبان دوباره برمی‌گشت.»

در همین کنفرانس مطبوعاتی رامسفیلد می‌گوید که ماموریت در افغانستان از «جنگ» به «عمیات برای ایجاد ثبات» تغییر می‌کند که یک اصطلاح نظامی برای تامین صلح و ملت‌سازی است. این در حالی بود که افسران نظامی می‌گفتند هیچ چیزی عملاً در میدان تغییر نکرده بود. آن‌ها می‌گفتند که هیچ‌گونه دستور مکتوبی در ‌زمینه‌ی تغییر ماموریت برای شان نرسیده بود و جنگ هم‌چنان جریان داشت. در ضمن، افسران امریکایی اذعان می‌کنند که فراتر از یک آرزوی خوش‌بینانه، امریکا واقعاً مقداری از علاقمندی خود نسبت به افغانستان را از دست داده بود. آن‌ها می‌گفتند که «این کاهش علاقمندی به معنای آن نبود که ما به کلی فراموش شده‌ایم؛ اما چشم‌ها به صورت واضح به سوی عراق دوخته شده بود».

در «اوراق افغانستان» گفته می‌شود که به زودی معلوم شد «تصمیم بوش برای اشغال عراق اشتباهی عظیم نه تنها برای عراق، بلکه برای افغانستان نیز بود». امریکا نیرویی متشکل از ۱۲۰هزار سرباز خود را در جنگ عراق درگیر کرده بود که تقریباً سیزده برابر تعداد نیروهای آن در افغانستان بود. بوش با محاسبه‌ی غلط ناشی از پیروزی‌های اولیه بر طالبان، تصور می‌کرد که دو جنگ را به صورت هم‌زمان می‌تواند پیش ببرد.

جالب‌ترین وجه گزارش «اوراق افغانستان» این است که اکثر قاطع کسانی که در مقام اجرایی ماموریت امریکا در افغانستان بودند، اعم از نظامی و غیر نظامی، ادعا دارند که در آن‌زمان مخالف اکثر تصامیمی بوده‌اند که از طرف حکومت خود در افغانستان اجرا می‌کرده‌اند. در این رده افسران بلندرتبه‌ی نظامی، مقامات عالی‌رتبه‌ی سفارت امریکا و سایر افرادی شامل‌اند که در رده‌های بالای تصمیم‌گیری و کار در افغانستان قرار داشتند. جیمز دابینز، نماینده‌ی خاص امریکا در امور افغانستان که سابقه‌ی موفقی از عملیات و کار در کشورهایی مثل سومالیا، هایتی، بوسنیا و کوسوو داشته و کتاب‌های زیادی از تجربه‌های خود در این کشورها نوشته است، می‌گوید که درگیری هم‌زمان در دو جنگ، در هیچ یک از اداره‌های قبلی امریکا سابقه نداشته است. او از کلنتن یاد می‌کند که با وجود تعهداتش در برابر کشورهای مختلف، هیچ‌گاهی تلاش نکرد که دو جنگ را در یک زمان پیش ببرد. او می‌گوید: «اگر به دولت کلینتون نگاه کنید، به‌طور آگاهانه تا زمانی که از سومالی خارج نشد، به هایتی حمله نکرد. هم‌چنین تا وقتی که از هایتی خارج نشد، در مورد بالکان اقدامی انجام نداد و تا زمانی که بوسنی به ثبات نرسیده بود، درباره‌ی کوسوو کاری نکرد.» دابینز می‌افزاید: «این مسایل زمان و توجه زیادی در سطوح بالا می‌طلبند و اگر بیش از یک مورد از آن‌ها را به‌طور هم‌زمان انجام دهیم، سیستم را بیش‌ازحد بارگذاری می‌کنیم.»

نکته‌ی جالب دیگر این است که تعداد زیادی از افسران و مقامات بلندپایه‌ی تصمیم‌گیری و مشوره‌دهی در قصر سفید در مورد افغانستان عملاً تصور مشابهی دارند که گویا «همه‌ی کارها در این کشور به اتمام رسیده و تنها ماموریت باقی‌مانده دست‌گیری و مجازات اسامه‌بن‌لادن است». خطر طالبان را هیچ یک از این مقامات جدی نمی‌گیرند. برخی از افسران نظامی در مصاحبه‌های خود می‌گویند که «سربازان آن‌ها حتی نمی‌دانستند که در افغانستان برای انجام خدمات بشردوستانه می‌روند و یا برای کشتن مردم». گذشته از این، در همین اظهارات این تکه‌ی ابهام‌آمیز نیز از زبان یک افسر بلندپایه‌ی امریکایی شنیده می‌شود که می‌گوید «از لحاظ روحی و روانی کار شما این نبود که بازی را ببرید، بلکه آن را نبازید».

جنگ در عراق به زودی امریکا را عملاً به کام خود فرو برد و در نتیجه افغانستان از چنگ امریکا خارج شد. در تابستان سال ۲۰۰۳، شش هفته بعد از نطق پیروزمندانه‌ی جورج بوش، پنجاه نفر از سربازان امریکایی در عراق کشته شدند، در حالی که هیچ‌کسی هیچ‌نشانه‌ای از سلاح کشتار جمعی در عراق نیافته بود. «در ماه آگست، شورشیان سفارت اردن و مقر سازمان ملل در بغداد را منفجر کردند. کارکنان سازمان ملل و سازمان‌های امدادی از کشور فرار کردند. در ماه اکتبر، القاعده به بی‌احترامی‌های خود افزود و ویدیویی از بن‌لادن منتشر کرد که در آن طراح اصلی حملات ۱۱ سپتامبر، از مکان نامعلومی، آمریکایی‌ها را به تمسخر گرفت و گفت که آن‌ها «در باتلاق‌های دجله و فرات گرفتار شده‌اند.»

رویه‌ی بدتر واقعیت این بود که امریکا سربازان بی‌تجربه یا کهن‌سال خود را که اندک توان یا آشنایی با جنگ و فنون جنگی و درگیری در میدان واقعی داشتند، به افغانستان فرستادند. این نکته به عنوان یک واقعیت تکان‌دهنده از زبان جنرال دیوید بارنو که فرمانده کل نیروهای امریکایی در افغانستان در سال ۲۰۰۳ بود، بیان می‌شود. او وقتی به کابل می‌آید تا مسوولیت پیش‌برد جنگ را بر عهده گیرد، از طرف مقامات سازمان ملل هشدار داده می‌شود که «ناآرامی‌های جنوب به حدی بد شده‌است که او باید برای مهار آن کاری انجام دهد». وقتی او افراد مقر فرماندهی خود را وظیفه می‌دهد تا یک تحقیق جدی و کامل از وضعیت انجام دهند، نتیجه‌ی ناراحت‌کننده‌ای می‌گیرد. تحقیقات تیم او نشان می‌دهند که «ناآرامی و طغیان در حال ریشه‌گرفتن است». به همین دلیل، «نظامیان امریکایی ناگزیر شده بودند که از یک تمرکز اندک برای شکار تروریست‌ها به یک عملیات ضدشورش‌گری کلاسیک روی بیاورند تا حمایت مردم افغانستان را که در وسط معرکه گیر افتاده بودند، جلب کنند».

در «اوراق افغانستان» اذعان می‌شود که ارتش امریکا بعد از جنگ ویتنام، هیچ عملیات «ضد شورش‌گری» را انجام نداده بود. به همین دلیل، جنرال بارنو ناچار شده بود کتاب‌هایی را برای آموزش این سبک جنگ برای سربازان خود تهیه کرده و آن‌ها را از نو با این فن جنگی آشنا کند.

رامسفیلد، وزیر دفاع امریکا، در سراسر «اوراق افغانستان» یکی از پارادوکسیکال‌ترین چهر‌های تصمیم‌گیرنده در مورد افغانستان است. او در حالی که عملاً مسوولیت انجام عملیات گسترده‌ی جنگی در افغانستان را بر عهده دارد، یکی از بدبینانه‌ترین دیدگاه‌ها در مورد واقعیت کنونی و دورنمای آینده‌ی این جنگ را نیز با خود دارد. به همین دلیل، یکی از دوچهره‌ترین مقامات امریکایی نیز او ظاهر می‌شود که هم بر راست‌بودن تصویرپردازی‌هایش از وضعیت خوب و پیش‌رفت هیجان‌انگیز در افغانستان تاکید می‌کند و هم عمیق‌ترین و جدی‌ترین تردیدها در مورد واقعیت و دورنمای جنگ را اظهار می‌دارد.

در شانزدهم اکتوبر ۲۰۰۳، رامسفیلد سوال تحریک‌کننده‌ای در برابر تعدادی از جنرالان خود می‌گذارد: «آیا ما جنگ جهانی علیه ترور را می‌بریم یا می‌بازیم؟» خودش با بدبینی می‌گوید که «روشن است که نیروهای ایتلاف در افغانستان و عراق، به یک طریق یا طریقی دیگر، پیروز می‌شوند؛‌ اما این یک مسیر طولانی و دشوار خواهد بود.» این تکه از سخنان او در نشریه‌ی «US Today» درز کرد و این هیاهو را در رسانه‌ها برانگیخت که آیا وزیر دفاع در مورد جنگ به مردم دروغ گفته‌است؟ رامسفیلد ناگزیر شد کنفرانس مطبوعاتی بگیرد و این سخنان خود را توضیح دهد. او در برابر خبرنگاران از ترفند جوک‌گفتن استفاده کرد و وقتی این ترفند کارگر نیفتاد، به شرح و بسط اصطلاحات و معنای آن‌ها روی آورد تا بگوید که منظور از کلمه‌ی «slog» که «مسیر» معنا می‌دهد، چه بوده‌است و وقتی باز هم تحت فشار قرار گرفت، انکار کرد که گویا آن‌ها برای مردم رویه‌ی خوشی از جنگ‌ها ارایه کرده‌اند. او گفت که «تا حد امکان خبر درست و واضح و متوازن جنگ را برای مردم رسانده‌اند».

به هر حال، طالبان در فضای مه‌آلودی که از تظاهر و عمل امریکایی‌ها در افغانستان ایجاد شده‌است، به خوبی استفاده کرده و گام‌به‌گام به سازمان‌دهی نیروها و اجرای عملیات خود شدت می‌بخشند. در همین زمان، خلیل‌زاد در مقام نماینده‌ی ویژه‌ی امریکا در افغانستان در مقاله‌ای که در واشنگتن‌پست نوشت، ضمن این‌که مردم افغانستان را به خاطر برگزاری لویه‌جرگه برای تصویب قانون اساسی کشور تقدیر کرد که به تعبیر او «در آن دموکراسی و حقوق زنان مورد توجه قرار گرفته بود»، یادآوری کرد که «نیروهای امریکایی برای چندین‌سال در افغانستان باقی خواهند ماند.»

«اوراق افغانستان» می‌نویسد که مقاله‌ی خلیل‌زاد در واشنگتن پست «باعث واکنش‌های منفی در میان دیگر دیپلمات‌های کابل شد، زیرا آن‌ها فکر می‌کردند که این متن به شکلی غیرواقع‌بینانه تلاش کرده تا وضعیت افغانستان را مثبت جلوه دهد». توماس هاتسون، یک افسر سیاسی، می‌گوید که او در کافه‌تریای سفارت آمریکا با یک استراتژیست روابط عمومی صحبت کرد که به وی گفت «بیست نفر با هم همکاری کرده‌اند تا مقاله‌ی خلیل‌زاد را بنویسند». او تعجب کرد که «چرا دولت حقوق این تعداد افراد را برای نوشتن بیانیه‌های تحسین‌آمیز درباره‌ی جنگ پرداخت می‌کند.»

در «اوراق افغانستان» با یادآوری تجربه‌های هاتسون از انجام وظیفه در ایران، روسیه، کشورهای بالکان، نایجریا، تایوان، قیرغیزستان و باربادوس می‌نویسد که چند روز پس از انتشار مقاله‌ی خلیل‌زاد در واشنگتن‌پست، وی در حال صحبت با یک افسر نظامی بریتانیایی بود که خبرنگاری از آن‌ها پرسید «فکر می‌کنند نیروهای آمریکایی و بریتانیایی چه مدت باید در افغانستان بمانند». هاتسون در مصاحبه‌ی خود برای یک تاریخ شفاهی دیپلماتیک یادآوری کرد که ما تقریباً هم‌زمان پاسخ دادیم.  سرهنگ گفت: «چهل سال» و من گفتم: «از نوه‌ام بپرس.»

فصل چهارم «اوراق افغانستان» تصویر افغانستان را در زبان و ذهن مقامات عالی‌رتبه‌ی امریکایی از قبیل وزیر خارجه و وزیر دفاع و مشاور امنیت ملی نشان می‌دهد که به صورت واضح نشان از حقیر و کوچک و بی‌مقدار بودن آن است. در یک مورد، رامسفیلد و کولین پاول در مورد این‌که «کبااااااال» بگویند یا «کابوووول» با هم مناقشه می‌کنند تا این‌که «کاندولیزا رایس که خدا او را خیر دهد» سر می‌رسد و می‌گوید: «خیلی خوب، بچه‌ها، ساعت تفریح است.»

در فصل چهارم کتاب «اوراق افغانستان» از فشار مستقیم و غیر مستقیم جنگ افغانستان و معضلی که در ذهن مقامات امریکایی خلق کرده‌است، نیز پرده‌برداری می‌شود. حداقل رامسفیلد یکی از کسانی است که در این گزارش گفته می‌شود مدت سه ماه به شدت مریض شد و این مریضی به عنوان نشانه‌ی خستگی و افسردگی او از جریان جنگ در افغانستان تلقی می‌شود. خلق‌تنگی و بی‌حوصله‌گی‌های رامسفیلد شکایت برخی از زیردستان او در  مقام فرماندهی نیروهای امریکایی را نیز بلند می‌کند. از جمله‌ی این افراد از جنرال داگلاس لوت و تامی فرانک نام برده می‌شود که هر دو از نحوه‌ی برخورد رامسفیلد ابراز ناراحتی می‌کنند. از قول یک افسر عالی‌رتبه‌ی بریتانیایی نیز نقل می‌شود که می‌گوید: از این‌که رامسفیلد هم‌تایان امریکایی خود را چقدر تهدید می‌کرد، دچار شگفتی بود. او از دیدن این صحنه به عنوان «یک شوک فرهنگی» یاد می‌کند و می‌افزاید: «باید این افراد را می‌دیدید – آن‌ها مردان بزرگی بودند، بزرگ‌سال، باهوش، معقول؛ اما وقتی صحبت از حضور در مقابل وزیر دفاع می‌شد، مثل بچه‌مدرسه‌ای‌ها رفتار می‌کردند.»

به‌رغم همه‌ی این تصویرهای گیج و مبهم و سرگردان، رامسفیلد می‌گوید که «قطعاً هیچ دلیلی وجود ندارد که ما در افغانستان از لحاظ نظامی شکست می‌خوریم.» یک ماه بعد از او، جورج بوش که برای دور انتخابات ریاست جمهوری امریکا کمپاین داشت، خیلی فراتر رفت و خلاف واقع اظهار داشت که «طالبان دیگر وجود خارجی ندارند». این تعبیرهای گم‌راه‌کننده از دهان جورج بوش و رامسفیلد دقیقاً در زمانی بیرون می‌آیند که هیچ‌کدام از آن‌ها حوصله و علاقمندی خاصی به دنبال کردن وضعیت افغانستان ندارند و توجه شان به این ماموریت، بیشتر از یک سرگرمی حاشیه‌ای در سیاست خارجی امریکا دنبال نمی‌شود.

به یاد داشته باشیم که همه‌ی این حکایت‌ها مربوط به زمانی‌ست که تصور عمومی در افغانستان شکلی دگرگونه دارد. اکثریت عظیم مردم افغانستان تصور می‌کردند که امریکا افغانستان را در حد ایالت پنجاه و چهارم خود جدی گرفته و برای حضور دایمی خود در این کشور برنامه‌ریزی دارد. هیجان و خوشی و امیدواری مردم افغانستان، به شمول سیاست‌مداران و فعالین مدنی و حلقات روشن‌فکری، تصویری درخشان‌تر از سویس و کوریای جنوبی را ترسیم می‌کرد. این تازه، آغاز راه است. سال ۲۰۰۳ و ۲۰۰۴؛ سال‌هایی که افغانستان صاحب قانون اساسی شده و اولین انتخابات ریاست‌جمهوری را پشت سر گذاشته و سخنی از رامسفیلد در وزارت دفاع امریکا نقل می‌شود که وی با اظهار خوشی از انتخابات افغانستان، کسانی را که در رابطه با پیروزی امریکا در این کشور ابراز تردید می‌کنند، با این تعبیرات مسخره می‌کند: «همه می‌گفتند که این کار در افغانستان جواب نخواهد داد. ‘در ۵۰۰ سال گذشته هرگز چنین کاری نکرده‌اند، و طالبان در حال تجدید قوا هستند؛ آن‌ها قرار است برگردند و همه را بکشند و ما در یک باتلاق گیر افتاده‌ایم.’ اما ناگهان، افغانستان انتخابات برگزار کرد. شگفت‌انگیز بود.»

عزیز رویش

Share via
Copy link