امروز روز توست، دختر!

Image

امروز با هزاران امید بر می‌خیزم. بدون خواب‌آلودگی بیدار می‌شوم و به دست و صورتم آب می‌زنم. خودم را در آیینه‌ای قد نمایی که در خانه داریم، برانداز می‌کنم. می‌بینم که چشمانم مانند اسمم زیبا و قشنگ است….

معمولا دوستانم مرا با این اسم صدا می‌کنند: چشم شهلایی من…! با خودم جملات هر روزه‌ام را تکرار می‌کنم. من بهترین هستم، شهلا را خیلی دوست دارم و همیشه از او مراقبت می‌کنم.

در حقیقت هر روز به خودم و کارهایی که انجام می‌دهم بیشتر علاقمند می‌شوم. قهوه‌ی تلخ و بیسکویت‌های شیرین چقدر به دل می‌نشیند و لذیذ است. یک گلاس قهوه و چند دانه بیسکویت را گرفته هر روز آن‌ها را نوش‌جان می‌کنم. در دل طبیعت می‌نشینم و بادهای ملایم آهسته و یک‌نواخت موهایم را نوازش می‌کند. بعد از خوردن قهوه، لباسی را که خیلی دوست دارم می‌پوشم و با موسیقی زیبایی رقص‌کنان در اطراف خانه می‌رقصم و با خودم زمزمه می‌کنم. از تهِ دل می‌خندم و به راستی از غم‌ها و مشکلات دیگر خبری نیست.

امروز خواستم شهلا بیشتر خوش‌حال باشد و بیشتر به خودش برسد. فارغ از مشکلات و سختی‌های زندگی در عالم رویاهایش پرواز کند.

به باغ‌چه‌ی کوچک خانه‌ی ما آمده‌ام. گل‌های رنگارنگ در این باغ‌چه خودنمایی می‌کنند. بوی قشنگ گل‌ها حویلی را پر کرده‌است. دل‌نشین و خوش‌بو است. گل‌های لاله، نسترن، یاس، یاسمین، آفتاب پرست و… داخل این باغ‌چه قشنگ ما قد کشیده‌اند.

امروز برای خودم از زیبایی گل‌ها لذت می‌برم. روی تاب نشسته‌ام و سراسر خانه، حویلی و باغ‌چه‌ی قشنگ‌مان را برانداز می‌کنم. واقعا امروز برایم خوش می‌گذرد.

امروز به یاد این جمله‌ی قشنگ باخودم بودم و از تهِ دل لذت بردم: وقت طلاست؛ اما تو الماسی دختر! پس به خودت برس و خودت را دوست داشته باش، تو مهم‌ترین و بهترین فرد زندگیت هستی و بدان که هرروز مانند امروز، روز توست!

نویسنده: شهلا جلیلی

Share via
Copy link