روز دختر؛ روز یادآوری یک جرم!

Image

امروز روز دختر است. روزی که سرزمینم حتی به وجود دختران توجهی نمی‌کند، چه برسد به بزرگ‌داشت این روز. دختری که آرزوهایش، امیدهایش، همه و همه بر باد رفته‌است. دختری که دیگر نمی‌تواند با اطمینان بگوید «من داکتر می‌شوم»؛ چون تمام پل‌های رسیدن به این رویا فرو ریخته‌اند.

امروز روز دختر است و دختران افغان با دلی پر از غم این روز را سپری می‌کنند. آن‌ها از خود می‌پرسند: چرا خالقی که آن‌ها را دختر آفرید، باید در جهنمی به نام افغانستان این کار را می‌کرد؟ جایی که طالبان، این هیولاهای زشت، مأموریت دارند تا دختران را تا مرز مرگ شکنجه کنند و تمام امیدهای‌شان را از آن‌ها بگیرند. زندگی بدون امید، یعنی مرگ.

سه سال پیش، دختری می‌توانست روز دختر را با رفتن به مکتب و دانشگاه سپری کند و به دنبال آرزوهایش باشد؛ اما حالا، بعد از سه سال، مکانی که می‌تواند برود خانه است، و جایی که می‌تواند بازگردد هم خانه است. حتی رویایش هم در همان چهاردیواری خانه دفن شده است. اگر اجازه‌ی بیرون رفتن داشته باشد، فقط با پدر، برادر یا شوهر می‌تواند از خانه خارج شود و در بیرون، حتی نباید کسی صدایش را بشنود. خانه‌ای که برای او مثل زندان شده و پدر، برادر و شوهر نگهبانان این زندان‌اند.

امروز روز دختر است و به دختران هیچ ارزشی داده نمی‌شود. آنها مثل حیواناتی هستند که در طویله‌ای بسته شده‌اند، و صاحب‌شان آنها را به بیرون می‌برد تا گم نشوند یا دزدیده نشوند. دختری که اختیار خودش را ندارد و صاحبش می‌تواند او را هر زمان که بخواهد بفروشد.

امروز، در روز دختر، به‌خاطر دختر بودنم مجرم محسوب می‌شوم. نمی‌توانم آزاد باشم، درس بخوانم، کار کنم یا آرزو داشته باشم. باید چادر سیاه بپوشم و زندگی‌ام را به رنگ تیره ادامه دهم، فقط و فقط به این دلیل که دخترم.

امروز، مادرم برای دل‌خوشی‌مان یک کیک خامه‌ای خرید و وقتی با لبخند وارد اتاق شد، گفت: «این برای روز دختر است.» من لبخند زدم، وانمود کردم که خوشحالم، اما در دلم چیزی دیگر بود. این کیک فقط می‌تواند دهنم را شیرین کند، اما تلخی روزگارم را چه کنیم؟ دل‌مان را با چه شیرین کنیم؟ آینده‌ای که به تلخی گذشته است، چگونه برای‌مان شیرین خواهد شد؟

امروز روز دختر است و ما دختران افغان بازی‌گران خوبی شده‌ایم؛ بازی‌گرانی که درد، ناامیدی و غم‌های‌شان را پشت نقاب خنده پنهان کرده‌اند. نقش آدم‌های قوی و خوش‌حال را بازی می‌کنیم، در حالی که درون‌مان پر از درد است. اما نمی‌خواهیم از پشت صحنه‌ی تلخ زندگی‌مان چیزی به دیگران نشان دهیم. فقط می‌خواهیم که دیگران این تیاتر زیبا را ببینند و تشویق کنند، در حالی که اگر از پشت صحنه خبر داشتند، شاید گریه می‌کردند.

اما ام‌سال، من تصمیم گرفتم تلخی‌های‌مان را بنویسم. امیدوارم که سال بعد، از زیبایی‌ها و موفقیت‌های‌مان بنویسم. امروز زندگی‌مان مانند شب تاریک و دل‌گیر است؛ اما بعد از هر شب تاریک، روزی خواهد آمد که خورشید دوباره طلوع کند. روزی که ما دختران افغان بهترین نسخه‌ی خودمان را به جهان نشان خواهیم داد و از این‌که در این تاریکی تسلیم نشدیم، به خودمان افتخار خواهیم کرد.

ام‌سال، پارسال و سال قبل، روز دختر برای ما فقط یادآوری بدبختی‌ها بود، اما امیدوارم که سال بعد، روز دختر روز پیروزی‌های‌مان باشد. امیدوارم که سال بعد، دختر بودن دیگر جرم نباشد، بلکه افتخار باشد.

نسرین

Share via
Copy link