اوراق افغانستان؛ سیاه‌چال پول بی‌پایان

Image

فصل سیزدهم کتاب «اوراق افغانستان» با عنوان «A Dark Pit of Endless Money» به ریخت‌وپاش‌های مالی ایالات متحده‌ی امریکا در دوران حضور نظامی‌اش در افغانستان اختصاص یافته است. این عنوان را می‌توان به «سیاه‌چال پول بی‌پایان» یا «گودالی تاریک از پول بی‌پایان» ترجمه کرد. کریگ ویتلاک، تحت این عنوان، علاوه بر اختصاص یافتن بودجه‌‌ی هنگفت به جنگ افغانستان، میزان حیف و میل سرسام‌آور این پول را به دلیل فساد، سوءمدیریت و ناکارآمدی نیز شرح می‌دهد. مثال‌هایی که در این کتاب ذکر می‌شود، «پول بی‌پایان» را عامل اصلی انحراف در سیاست امریکا قلم‌داد می‌کند. این کشور اگر با تفنگ و باروت، دشمنان را می‌کشد، با پول می‌تواند گروه‌های کثیری از یک ملت عقب‌مانده و فقیر را یا به دزدان، فاسدان و مافیا تبدیل کند یا به انسان‌های بی‌مناعت و طماعی که احساس می‌کنند پول مفت آمریکایی برای همیشه به دادشان می‌رسد.

«سیاه‌چال پول بی‌پایان» استعاره‌ای است که نشان می‌دهد میلیاردها دالر از خزانه‌ی امریکا و مشخصاً از جیب مالیه‌پردازان این کشور به افغانستان سرازیر شد؛ اما نه تنها دستاوردی پایدار در زمینه‌ی توسعه، حکومت‌داری مؤثر یا پیروزی نظامی قاطع به بار نیاورد، بلکه هر دو کشور را با بحران‌های شدیدی نیز مواجه کرد. از میان نکات عمده‌ای که در این فصل مورد بحث قرار گرفته است، پنج مورد را من به‌طور خاص برجسته‌تر یافته‌ام که در این یادداشت آن‌ها را با نقل‌قول‌هایی از متن کتاب شرح می‌دهم:

۱- هزینه‌های سرسام‌آور: دولت آمریکا مبالغ هنگفتی را نه تنها برای حمایت از جنگ، بلکه برای تأمین مالی پروژه‌های بازسازی، زیرساخت‌ها و حکومت افغانستان مصرف کرد. با این حال، قسمت اعظمی از این هزینه‌ها نه تنها به‌خوبی مدیریت نشد، بلکه بدتر از آن، به شکل گسترده‌ای هدر رفت.

۲- فساد: هم مقامات افغان و هم گروه کثیری از مافیای بین‌المللی در فساد و حیف و میل پول دست داشتند. بودجه‌هایی که ظاهراً برای پروژه‌ای معین اختصاص می‌یافت، عمدتاً برای منافع شخصی استفاده شده یا به دلیل ناکارآمدی از بین می‌رفت. فقدان نظارت کافی موجب شد که تقلب، رشوه‌خواری و سوءاستفاده از منابع به‌طور گسترده‌ای رخ دهد.

۳- فقدان استراتژی: همان‌طور که در عرصه‌ی سیاسی و نظامی شرح داده شد، آمریکا برای نحوه‌ی خرج کردن پول خود نیز هیچ‌گونه استراتژی بلندمدتی نداشت. بسیاری از پروژه‌ها بدون برنامه‌ریزی مناسب یا درک صحیح از شرایط محلی به منصه‌ی اجرا درآمدند که در نهایت منجر به شکست برنامه‌ها، ساخت‌وسازهای ناتمام و ابتکارات بی‌اثر شد.

۴- شکست در بازسازی: بخش قابل توجهی از پول به پروژه‌های بازسازی اختصاص داده شد؛ اما اولاً مشخص نبود که چه چیزهایی واقعاً از قبل وجود داشته که با پول هنگفت آمریکایی بازسازی شود. ثانیاً به دلیل مدیریت ضعیف و اهداف غیرواقعی، مزایای مورد نظر در این پروژه‌ها غالباً به مردم افغانستان نرسید. مکاتب، شفاخانه‌ها و زیرساخت‌هایی در این پروژه‌ها شامل شدند که بلااستفاده ماندند یا فقط برای مدتی اندک بهره‌برداری شده و دوباره از کار افتادند.

۵- وابستگی بیش از حد به پیمان‌کاران: یکی از تلخ‌ترین و پیچیده‌ترین بخش‌های حضور نظامی، سیاسی و اقتصادی آمریکا، هم‌دستی با افراد، گروه‌ها و شرکت‌هایی بود که در واقع به صورت پیمان‌کاران پروژه‌های آمریکایی عمل می‌کردند. دولت آمریکا شبکه‌ای از مافیای سیاسی را تشکیل داده بود که حکومت را به صورت یک شرکت سهامی با سهمی معین برای هر گروه شریک اداره می‌کرد. شرکت‌های امنیتی، شبکه‌ی خطرناکی را برای پیش‌برد عملیات‌های نظامی و فعالیت‌های لوجستیکی تشکیل داده بودند و مافیای گسترده‌ای از ان‌جی‌اوها و شرکت‌های خصوصی در غارت منابع اقتصادی سهم داشتند. دولت آمریکا برای انجام تمام کارها و برنامه‌های خود در افغانستان به شدت به پیمان‌کاران خصوصی متکی بود. بسیاری از این پیمان‌کاران نه تنها پول‌های هنگفتی را بالا کشیدند، بلکه در اغلب موارد نتایج ضعیفی ارائه دادند و این امر بیشتر منابع مالی را به هدر داد.

عنوان «سیاه‌چال پول بی‌پایان» یا «گودالی تاریک از پول بی‌پایان» از بیهودگی و ناامیدی سیاست‌مداران و نظامیان امریکایی حرف می‌زند که با وجود هزینه‌های هنگفت، پیشرفت واقعی در افغانستان را به یک امر دست نیافتنی تبدیل کردند. کریگ ویتلاگ در این فصل به نقد مدیریت مالی نامناسب و فقدان پاسخ‌گویی می‌پردازد که کل تلاش‌های جنگ را تحت تأثیر قرار داد.

فصل سیزدهم کتاب «اوراق افغانستان» با شرح سخنرانی باراک اوباما آغاز می‌شود که در اول دسامبر ۲۰۰۹، در آکادمی نظامی نیویورک و در حضور ۴۰۰۰ افسر آمریکایی در سی‌وسه دقیقه ایراد شد و به تعبیر کریگ ویتلاک، «یکی از مهم‌ترین نطق‌های دوران ریاست‌جمهوری او محسوب می‌شود.» ویتلاک می‌نویسد که اوباما «بعد از ماه‌ها تأمل و مطالعه و دقت، تصمیم گرفته بود که تعداد نیروهای آمریکا در افغانستان را تا مرز ۱۰۰ هزار نفر افزایش دهد.» ویتلاک می‌افزاید که اوباما در این سخنرانی تلاش کرد صادق باشد بدون این‌که ناامید به نظر برسد. صداقت او به وضوح در جمله‌ای که می‌گوید «افغانستان از دست نرفته است؛ اما برای چندین سال به عقب حرکت کرده است» نمایان است. او هم‌چنین می‌افزاید: «می‌دانم که این تصمیم از شما سهم بیشتری می‌طلبد – ارتشی که همراه با خانواده‌های‌تان، تا کنون سنگین‌ترین بارها را بر دوش کشیده‌اید.»

کتاب «اوراق افغانستان» تکه‌ی دیگری دارد که نشان‌دهنده‌ی تلاش اوباما برای برقراری توازن بین توجیه مداخلات نظامی و نیازهای اقتصادی داخلی است و اهمیت دوگانه‌ای را که این مسأله برای وی و جامعه‌ی آمریکایی داشت، نمایان می‌کند: «در عین حال، اوباما پیام دیگری برای یک مخاطب متفاوت داشت: ده‌ها میلیون آمریکایی که سخنرانی او را به صورت زنده از تلویزیون ملی تماشا می‌کردند. ایالات متحده که از نظر اقتصادی ضعیف بود، در حال بهبود از بدترین رکود خود قرار داشت که آن را بعد از دهه‌ی ۱۹۳۰ تجربه کرده بود. نرخ بیکاری در آن پاییز به ۱۰ درصد رسیده بود. اوباما در حال توضیح دادن جنگ بود، اما سعی داشت به مردم اطمینان دهد که از هزینه‌های این جنگ نیز آگاه است.»

اوباما در این بخش از سخنرانی خود بر ضرورت توجه به مسائل داخلی و اقتصادی آمریکا توجه دارد و نشان می‌دهد که چطور هزینه‌های جنگ‌های خارجی می‌توانند بر توانایی کشور برای رفع نیازهای اقتصادی و اجتماعی شهروندان تأثیر بگذارند. اوباما تلاش می‌کند تا به مخاطبان خود اطمینان دهد که ضمن ادامه‌ی جنگ در افغانستان، توجه ویژه‌ای به بازسازی اقتصادی و اشتغال‌زایی در داخل کشور خواهد داشت. به همین دلیل، او می‌گوید: «ما نمی‌توانیم به سادگی از هزینه‌های این جنگ‌ها چشم‌پوشی کنیم.» وی با اشاره به این‌که دولت بوش یک تریلیون دالر در عراق و افغانستان هزینه کرده بود، می‌گوید که «مردم آمریکا به درستی تمرکز خود را بر بازسازی اقتصادمان و ایجاد اشتغال برای مردم در داخل کشور معطوف کرده‌اند.»

اوباما در بخش دیگری از سخنرانی خود از تغییر روی‌کرد دولت آمریکا نسبت به مداخلات خارجی و تمرکز بر مسائل داخلی پرده بر می‌دارد. او با بیان این که «روزهای ارائه‌ی چک سفید به پایان رسیده است»، نشان می‌دهد که دیگر نمی‌خواهد هزینه‌های بی‌پایان جنگ‌های خارجی بر دوش مالیات‌دهندگان آمریکایی باشد و ترجیح می‌دهد منابع کشور را صرف بازسازی و توسعه‌ی داخلی کند. او می‌گوید: «روزهای ارائه‌ی چک سفید به پایان رسیده است. تعهد نیروهای ما در افغانستان نمی‌تواند بی‌پایان باشد، زیرا کشوری که من بیشتر به ساختنش علاقه‌مندم، کشور خودمان است.»

اما این همه‌ی حرف نیست. کتاب «اوراق افغانستان» با ارایه‌ی شواهدی کافی نشان می‌دهد که علی‌رغم تأکید اوباما بر پایان دادن به هزینه‌های بی‌پایان و تمرکز بر مسائل داخلی، سیاست‌های عملی هم‌چنان در جهت تقویت حضور و نفوذ آمریکا در افغانستان پیش می‌رفتند. امید به این که با بهبود شرایط زندگی و ارائه‌ی خدمات بهتر توسط حکومت افغانستان، مردم این کشور از حمایت طالبان دست بردارند، یکی از اصول اساسی این استراتژی بود. با این حال، فساد گسترده و ناکارآمدی در حکومت افغانستان و چالش‌های امنیتی مداوم از یک سو، و خوش‌خیالی و تمایل به ریخت و پاش پول برای شانه خالی کردن از بار جنگ، این اهداف را تا حد زیادی ناکام گذاشتند.

کریگ ویتلاگ می‌گوید که «برغم این سخن اوباما، امضای چک سفید توسط امریکا هم‌چنان یکی پس از دیگری ادامه یافت. اوباما استراتژی ضدشورش‌گری اداره‌ی خود را با تقویت حکومت و اقتصاد افغانستان در پیش داشت و او و جنرال‌هایش امیدوار بودند که مردم افغانستان دست از حمایت طالبان بر می‌دارند به شرطی که حکومت کرزی نشان دهد که برای آن‌ها خدمات رفاهی و امنیت فراهم می‌کند.» معلوم بود که نه حکومت کرزی می‌توانست به تعهد حکومت‌داری خود رسیدگی کند و نه نظامیان امریکایی حوصله‌ی آن را داشتند که تا وقتی به ریخت و پاش پول و جنگ ادامه دهند که مردم افغانستان از حمایت طالبان دست بردارند.

«اوراق افغانستان» از دو مانع بزرگ در راه تطبیق استراتژی ضد شورش‌گری امریکا یاد می‌کند: «اولاً، هجده ماه زمان زیادی برای موفقیت ضدشورش نبود. دوم، دولت افغانستان هنوز در بخش بزرگی از کشور حضور نداشت.» در نتیجه، دولت اوباما و کنگره دستور دادند که ارتش، وزارت امور خارجه، USAID و پیمان‌کاران‌شان، دامنه‌ی نفوذ دولت افغانستان را هرچه سریع‌تر تقویت و گسترش دهند. «نیروها و کارمندان کمک‌رسان امریکایی، بدون توجه به هزینه‌هایی که مصرف می‌کردند، به ساختن مدارس، بیمارستان‌ها، جاده‌ها، زمین‌های فوتبال و هر چیزی که ممکن بود وفاداری مردم را جلب کند، شروع کردند.»

به تعبیر کریگ ویتلاگ، این استراتژی به معنای صرف مبالغ هنگفتی از پول‌های مالیات‌دهندگان آمریکایی برای پروژه‌های توسعه‌ای بود که قرار بود حمایت مردم محلی را جلب کند. اما عدم حضور موثر دولت افغانستان در مناطق گسترده‌ای از کشور و ناکافی بودن زمان برای اجرای کامل این استراتژی، چالش‌های جدی را برای موفقیت آن ایجاد کرد. به‌رغم این تلاش‌ها، فساد و ناکارآمدی در مدیریت پروژه‌ها و هم‌چنین ناامنی‌های مداوم، تحقق اهداف مورد نظر را دشوار ساخت.

در سال ۲۰۱۰، سرازیر شدن پول از خزانه‌ی آمریکا به افغانستان، سه برابر بیشتر از سال ۲۰۰۸ شد. رقم کمک‌های مالی از شش میلیارد دلار به هفده میلیارد دلار رسید. به تعبیر ویتلاگ، حجم پولی که دولت ایالات متحده در آن زمان به افغانستان سرازیر می‌کرد تقریباً معادل پولی بود که اقتصاد این کشور در حال توسعه به طور مستقل تولید می‌کرد. به تعبیر او «آمریکا به حدی پول به افغانستان سرازیر کرد که این کشور توان جذب و هضم آن را نداشت.» دیوید مارسدین، یکی از مأموران یو اس آی دی، می‌گوید: «در زمان افزایش نیرو، حجم زیادی از افراد و پول به افغانستان سرازیر می‌شد. این کار مانند ریختن مقدار زیادی آب به یک قیف است؛ اگر آب را خیلی سریع بریزید، آب از قیف بیرون می‌ریزد و به زمین می‌ریزد. ما در حال غرق کردن زمین بودیم.»

این حجم وسیع از کمک‌های مالی، که بدون برنامه‌ریزی دقیق و ظرفیت‌سازی مناسب در افغانستان انجام شد، نتوانست به توسعه‌ی پایدار و واقعی این کشور کمک کند. نبود نظارت کافی، فساد گسترده، و ناکارآمدی در اجرای پروژه‌ها باعث شد که بخش عمده‌ای از این منابع هدر برود و تاثیر مثبتی بر زندگی مردم افغانستان نداشته باشد. این امر نشان‌دهنده‌ی ناکامی سیاست‌های ایالات متحده در افغانستان و عدم تطابق میان اهداف بلندمدت و شیوه‌های اجرای آن‌ها بود.

کتاب «اوراق افغانستان» می‌گوید: «مقامات آمریکایی مقادیر زیادی از بودجه را برای پروژه‌هایی که افغان‌ها به آن‌ها نیازی نداشتند یا نمی‌خواستند، هدر دادند.» بخش زیادی از این پول توسط پیمان‌کارانی که پروژه‌ها را با قیمت‌های گزاف تطبیق می‌کردند یا توسط مقامات فاسد افغان حیف و میل شد، در حالی که مدارس، کلینیک‌ها و جاده‌هایی که به کمک مالی آمریکا ساخته شدند، یا اصلاً وجود خارجی نداشتند یا به دلیل ساخت یا نگهداری ضعیف به ویرانی دچار شدند. یکی از مأمورین یو اس آی دی می‌گوید: «۹۰ درصد از آن‌چه خرج کردیم غیرمنطقی بود. ما بی‌طرفی خود را از دست دادیم. به ما پول داده شد، گفته شد که آن را خرج کنیم و ما این کار را کردیم، بدون هیچ دلیلی.»

مقامات امریکایی اعتراف دارند که بیشتر بودجه‌های اختصاص‌یافته به افغانستان، نه تنها به اهداف تعیین‌شده نرسیدند، بلکه حتی تأثیر منفی بر شرایط کلی کشور داشتند. به گفته‌ی آن‌ها، «فساد گسترده، نبود نظارت کافی و مدیریت ضعیف، همگی عواملی بودند که باعث شدند این کمک‌ها نه تنها به بهبود وضعیت افغانستان کمکی نکنند، بلکه بحران‌ها و مشکلات بیشتری را نیز به همراه داشته باشند.» این ناکامی‌ها، نه تنها منابع مالی ایالات متحده را هدر داد، بلکه اعتماد مردم افغانستان به نهادهای داخلی و خارجی را نیز تضعیف کرد.

یکی دیگر از قراردادی‌های آمریکایی می‌گوید: «مقامات در واشنگتن انتظار داشتند که او به‌طور روزانه حدود سه میلیون دالر برای پروژه‌هایی در یک ناحیه‌ی افغانستان هزینه کند که تقریباً به اندازه‌ی یک شهرستان آمریکایی بود.» این شخص به یاد می‌آورد که یک بار از یکی از نمایندگان کنگره‌ی امریکا که از افغانستان دیدار می‌کرد، پرسیده بود که آیا قانون‌گذاران کنگره این مقدار پول را با مسئولیت‌شناسی و به همین گونه در خود امریکا مصرف می‌کنند. نماینده‌ی کنگره به صراحت پاسخ داده بود که نه. این مرد برای او می‌گوید: «خب، آقا، این همان چیزی است که شما از ما خواسته‌اید تا خرج کنیم و من این کار را برای مردمی انجام می‌دهم که در کلبه‌های گلی بدون پنجره زندگی می‌کنند.»

نقل‌قولی که در این‌جا آورده شده است، به وضوح نشان می‌دهد که روی‌کرد خرج کردن پول در افغانستان تا چه حد غیرمنطقی و بدون در نظر گرفتن نیازها و شرایط واقعی مردم محلی بوده است. نبود نظارت و برنامه‌ریزی صحیح، همراه با فشار برای خرج کردن بودجه‌های بزرگ، منجر به انجام پروژه‌هایی شده که نه تنها تاثیری بر بهبود وضعیت مردم نداشتند، بلکه در بسیاری موارد منابع مالی را به هدر داده و اعتماد مردم به این پروژه‌ها را از بین بردند. این مسأله هم‌چنین نشان‌دهنده‌ی تضاد آشکار میان نحوه‌ی خرج کردن پول در داخل و خارج از ایالات متحده بوده و فقدان مسئولیت‌پذیری در مواجهه با منابع مالی را برجسته می‌کند.

داگلاس لیوت، مشاور جنگی اوباما در قصر سفید، می‌گوید که آمریکا پول را در بندهای آب و بزرگ‌راه‌ها مصرف کرد «صرفاً برای این‌که نشان دهد که ما می‌توانیم مصرف کنیم؛ در حالی که کاملاً آگاه بودند که افغان‌ها، فقیرترین و بی‌سوادترین مردم جهان بودند که این پروژه‌های بزرگ را بعد از تکمیل شدن آن‌ها اصلاً نگهداری و مراقبت نمی‌توانستند.» او می‌پرسد: «آیا نمی‌توانستیم در این مورد کمی عاقلانه‌تر برخورد کنیم؟»

لیوت از ساختن یک ساختمان برای پولیس در یک منطقه‌ی متروکه و فراموش‌شده یاد می‌کند که «با دیوارها، دروازه‌ها و شیشه‌های مدرن آباد شده بود؛ اما افسران افغان حتی نمی‌دانستند که دروازه‌ی آن را چگونه باز کنند. او هرگز دست‌گیره‌ی درب مانند این را ندیده بود.» لیوت معترف است که این حکایت تمام تجربه‌ی آن‌ها از حضور و جنگ  و مصرف در افغانستان را به خوبی خلاصه می‌کند.

پروژه‌های آمریکایی یکی پس از دیگری تصویب و اجرا می‌شدند، اما هیچ‌گونه ارزیابی و نظارتی بر جریان تکمیل پروژه‌ها و بهره‌برداری از آن‌ها صورت نمی‌گرفت. مأمورین ملکی امریکایی، برای بازدید از پروژه‌ها به پوشش امنیتی نیاز داشتند که تأمین آن در بسیاری از مناطق افغانستان ناممکن بود. از طرفی دیگر، «نیازسنجی‌ها بیشتر ذهنی و تیوریک بودند تا این‌که با واقعیت‌های محیطی سازگار باشند. به عنوان مثال، تصمیم گرفته می‌شد که بخش اعظمی از پول در حوزه‌ی آموزشی مصرف شود، حال آن‌که افغانستان، کشوری که عمدتاً بر زراعت تکیه داشت، برای فارغ‌التحصیلان مدارس شغل‌های اندکی فراهم می‌کرد.»

یکی از مشاوران نیروهای ویژه آمریکایی می‌گوید: «ما در کنار مکاتب خالی، مکاتب جدید می‌ساختیم و این اصلاً منطقی نبود. افغان‌های محلی به وضوح نشان می‌دادند که واقعاً نمی‌خواهند مکتب داشته باشند. آن‌ها می‌گفتند که می‌خواهند بچه‌های‌شان به چراندن بزها بپردازند.»

یکی از افسران نیروی ذخیره‌ی آمریکایی کار خود را در کالیفرنیا رها می‌کند تا به قندهار برود و پروژه‌ای را بازدید کند که صرفاً روی کاغذ وجود داشته و در زمین اثری از آن نبود. کتاب «اوراق افغانستان» می‌نویسد که قبل از ورود او، «دولت ایالات متحده حدود ۸ میلیون دالر قرارداد برای ساخت یک پارک صنعتی برای چهل و هشت کسب‌وکار در نزدیکی قندهار امضا کرده بود. اما پس از بررسی پرونده‌ها، وی نتوانست بفهمد که پارک صنعتی کجاست آیا وجود دارد یا نه.» وی می‌گوید: «این که در ابتدا در مورد پارک چقدر نمی‌دانستیم، ذهنم را منفجر کرد. حتی نمی‌شد به آن دست‌رسی پیدا کرد، حتی کسی نمی‌دانست که در کجا واقع شده است. مثل یک نقطه‌ی کور بود. هیچ‌کس هیچ‌چیزی نمی‌دانست.»

«اوراق افغانستان» می‌نویسد که چند ماه طول کشید تا او سرانجام منطقه را شناسایی کرده و بازدیدی ترتیب داد تا آن را از نزدیک مشاهده کند. دریافت او ناامیدکننده بود. «در ساحه هیچ ساختمانی وجود نداشت. فقط چند خیابان خالی و لوله‌های فاضلاب بود.» این مأمور آمریکایی بالاخره تصمیم می‌گیرد که به هر حال باید پروژه تکمیل شود. «اوراق افغانستان» می‌نویسد که «هیأت تفتیش آمریکایی چهار سال بعد از سایت بازدید کردند و دیدند که تقریباً خالی از سکنه است. تنها یک شرکت، یک واحد بسته‌بندی بستنی، برای کسب‌وکار باز بود.»

تصمیم به ساخت بند برق کجکی یکی از نمونه‌های مضحک، اما دردآور از تطبیق پروژه‌های امریکایی در افغانستان است که نه تنها درک ناقص از واقعیت‌های فرهنگی و اجتماعی افغانستان را نشان می‌دهد، بلکه فقدان روی‌کرد سیستماتیک و پایدار در طراحی و اجرای پروژه‌ها را نیز برملا می‌کند.

جنرال‌های آمریکایی به این نتیجه می‌رسند که قندهار، به عنوان پای‌گاه نفوذ طالبان با کم‌بود شدید برق مواجه است. بنابراین، فکر می‌کنند که اگر آمریکا پروژه‌ای بزرگ برای تأمین انرژی برق در این منطقه راه‌اندازی کند، «قندهاری‌ها از حکومت افغانستان سپاس‌گزار خواهند شد و علیه طالبان قیام خواهند کرد.»

ارتش آمریکا با همین دریافت تصمیم می‌گیرد که بند برق کجکی را که در سال ۱۹۵۰ توسط ایالات متحده‌ی امریکا ساخته شده و در سال‌های ۱۹۷۰ توربین‌های آن نصب شده، اما در سال‌های جنگ از کار افتاده بود، بازسازی کند. منطقه تحت کنترل طالبان قرار داشت. به همین دلیل برای تطبیق پروژه به تجهیزات زرهی و هلی‌کوپتر نیاز بود تا مأمورین نظارت و تطبیق را به ساحه منتقل کند. برغم خطرات شدیدی که وجود داشت،  تا سال ۲۰۱۰، جنرال‌های آمریکایی برای سرمایه‌گذاری صدها میلیون دالر در این پروژه لابی کرده و آن را به عنوان بخشی حیاتی از استراتژی ضدشورش خود در کنگره معرفی نموده و نظر موافق کنگره را برای اجرای آن جلب کردند. در عین حال، برخی کارشناسان توسعه نسبت به توانایی افغان‌ها در نگهداری این پروژه در درازمدت تردید داشتند و در مورد این‌که آیا این پروژه واقعاً می‌تواند قلب و ذهن افغان‌ها را جلب کند، مطمین نبودند.

یک مأمور یو اس آی دی، سال‌ها بعد در مصاحبه‌ای که تحت عنوان «درس‌های آموخته شده» به راه افتیده است، منطق این کار را مورد تردید قرار می‌دهد و می‌پرسد: «چرا فکر می‌کردیم که ارائه‌ی برق در قندهار برای مردمی که هیچ تصوری از استفاده‌ی آن نداشتند، آن‌ها را قانع می‌کند که طالبان را ترک کنند؟»

«اوراق افغانستان» می‌گوید که در نهایت، جنرال‌های امریکایی در بحث و مشاجره برنده می‌شوند و رایان کراکر، که در آغاز حضور آمریکایی‌ها در سال ۲۰۰۱ سفیر آمریکا بود و در سال ۲۰۱۱ دوباره به عنوان سفیر به افغانستان برگشته بود، پروژه را تأیید می‌کند. کراکر در مصاحبه‌ای که سال‌ها بعد انجام می‌دهد، می‌گوید که هیچ باوری به موفقیت پرو‌ژه‌ی بند کجکی نداشته است. بااین‌هم، نتیجه‌گیری او از این تصمیم، جالب‌تر از خود پروژه به نظر می‌رسد. او می‌گوید: «بزرگ‌ترین درسی که برای من آموخته شد این است که نباید پروژه‌های زیرساختی بزرگ انجام داد.»

امریکایی‌ها از یک طرف عجله دارند که به سرعت از کشور خارج شوند و از طرفی دیگر بزرگ‌ترین و پرهزینه‌ترین پروژه‌ی زیرساخت را به راه می‌اندازند که علاوه بر هزینه‌ی سنگین مالی، مسوولیت‌های خطیر امنیتی نیز به همراه دارد. یادداشت‌های «اوراق افغانستان» تکه‌ی معروف خود قندهاری‌ها را یادآوری می‌کند که می‌گویند: «کد می راباریژی، زوی مه را ملا که»؛ یعنی «کوچم در حال بار شدن است، پسرم را ملا کن». جنرال‌های پول‌دار امریکایی نیز تصمیم می‌گیرند پرو‌ژه‌ی بزرگی را که سال‌ها طول می‌کشد، در مدتی کوتاه به انجام برسانند. به همین دلیل، «آن‌ها یک طرح موقت تهیه کردند تا جنراتورهای دیزلی بزرگ خریداری کنند که می‌توانستند در عرض چند ماه، نه چند سال، به کار بیفتند.»

استفاده از جنراتورهای دیزلی به جای سرمایه‌گذاری در زیرساخت‌های پایدار، نشان می‌دهد که در شرایطی که زمان و منابع محدود است، ممکن است راه‌حل‌های سطحی و کوتاه‌مدت ترجیح داده شوند. اما این روی‌کرد نه تنها مشکلات بنیادی را حل نمی‌کند، بلکه ممکن است در بلندمدت باعث ایجاد چالش‌های جدید و ناپایداری شود.

«اوراق افغانستان» می‌نویسد که تنها هزینه‌ی تیلی که برای روشن نگه داشتن جنراتورها به کار است، در طول پنج سال ۲۵۶ میلیون دالر می‌شود. حامیان پروژه از این هزینه‌ی غیر منطقی نیز با سرسختی دفاع می‌کنند. یکی از مآمورین ناتو که مسوولیت تهیه‌ی جنراتورها را بر عهده دارد، پیشنهاد تمویل آن را به مراجع بین‌المللی می‌برد: «هرکسی که به این موضوع نزدیک‌تر نگاه می‌کرد، می‌توانست ببیند که محاسبه‌ای منطقی صورت نگرفته و همه‌چیز بی‌معنی است. ما به بانک جهانی رفتیم و آن‌ها نمی‌خواستند به این پروژه نزدیک شوند… هر کسی به آن نگاه می‌کردند و فکر می‌کردند دیوانگی است.» بالاخره هیأت تفتیش امریکا در می‌یابد که «تا ماه دسامبر ۲۰۱۸، حکومت امریکا ۷۷۵ میلیون دالر را برای ساخت بند برق کجکی، خرید جنراتورها و سایر لوازم برق‌رسانی در قندهار و هلمند که از ولایت‌های همسایه‌ی قندهار است، مصرف کرده بود.»

در سال ۲۰۰۹، ارتش امریکا جزوه‌ی کوچکی را منتشر می‌کند که عنوان آن «راهنمای فرماندهی برای استفاده از پول به عنوان سیستم تسلیحاتی» است. در این کتاب از جنرال پتریوس نقل قولی وجود دارد که در زمان فرماندهی نیروهای امریکا در عراق بیان کرده بود. او گفته بود: «پول مهم‌ترین مهمات من در جنگ است.»

«اوراق افغانستان» نکته‌ی طنزآمیزی دارد و می‌گوید که «از منظر یک فرمانده، کار بهتر این است که مهمات را سریعاً خرج کنند هر چند این خرج کردن هوش‌مندانه نباشد.» مأموران یو اس آی دی ماه‌ها یا سال‌ها مطالعه و تحقیق می‌کردند تا مطمین شوند پروژه‌ی آنان منفعتی درازمدت خواهد داشت؛ اما نظامیان امریکا حوصله‌ی این همه انتظار را نداشتند. آن‌ها تلاش می‌کردند در جنگ برنده شوند. یکی از افسران امریکایی می‌گوید که «پتریوس کمرش را بسته بود تا مشکلات را با پول حل کند. تا زمانی که پتریوس در پست فرماندهی بود، تمام توجهش این بود که پول را مصرف کند. او می‌خواست افغان‌ها را به کار اندازد.»

خود پتریوس توجیه جالبی دارد. اوباما از ارتش خواسته بود که تا هجده ماه جنگ را در افغانستان به پایان رسانده و سربازان را به خانه‌های شان برگردانند. پتریوس می‌گوید آن‌چه که هزینه‌های هنگفت مالی را قابل توجیه می‌ساخت، نیاز به تثبیت سریع دستاوردها بود با وجود این‌که می‌دانستیم زمان‌بندی کاهش نیروهای‌ ما محدود است. در نهایت، بیشتر از آن‌چه احساس می‌کردیم که نیروهای ما برای مدت طولانی‌تری در اختیار دارد، هزینه کردیم.»

نظامیان و غیر نظامیان امریکایی که در این مسابقه‌ی بزرگ مصرف پول با هم درگیری داشتند، به صورتی مداوم دچار جنجال می‌شدند. نظامی‌ها شکایت داشتند که مأمورین غیر ملکی صرفاً از تیوری‌های ذهنی خود شادمان بوده و نظامیان را «یک گروه از نئاندرتال‌های گردن‌کلفت» می‌دیدند که جلو کار شان را می‌گیرند. غیر نظامی‌ها تعبیر جالب خود را داشتند: «ما همیشه در حال تعقیب اژدها بودیم – همیشه عقب‌تر، هرگز در نظر نظامی‌ها آدم‌های خوبی نبودیم.»

در یک مثال جالب، ارتش امریکا تصمیم می‌گیرد که دهقانان خوست را با تکنیک‌های مدرنی آشنا بسازند تا درختان میوه‌ی خود را بر اساس آن پرورش دهند. یکی از افسرانی که مأمور تطبیق این پروژه است، از انتقاد و کارشکنی مأمورین ملکی شکایت دارد و می‌گوید: «کشاورزان افغان یک قرن از زمان عقب بودند، اما مقاومت، مخالفت و انتقادی که از جانب کارمندان غیرنظامی آمریکایی دریافت می‌کردیم، ما را بیشتر از هر چیزی دیگر ناامید کرد.»

در مثالی دیگر، ارتش تصمیم می‌گیرد که در یک ولسوالی دورافتاده و ناامن در قندهار بزرگ‌راهی بسازد. یک مقام وزارت خارجه که معقولیت این پروژه را مورد سوال قرار می‌دهد، با ناراحتی مقامات ارتشی مواجه می‌شود و ناچار تصمیم می‌گیرد که به درخواست آن‌ها برای بازدید از پروژه راهی منطقه شود. او می‌گوید: «ما به آن‌جا می‌رفتیم و پرواز می‌کردیم و مورد شلیک قرار می‌گرفتیم. به این فکر کنید: ما قرار بود در منطقه‌ای که آن‌قدر خطرناک بود که هلی‌کوپترهای نظامی مسلح آمریکایی نمی‌توانستند حتی در نزدیکی آن فرود بیایند، جاده بسازیم.»

تکه‌ی جالبی از برنا کریمی، معین ارگان‌های محل نیز در گزارش «اوراق افغانستان» نقل می‌شود. او می‌گوید که امریکایی‌ها وقتی ولسوالی گرم‌سیر را از چنگ طالبان نجات دادند، از او خواستند که برود و اداره‌ی ملکی حکومت افغانستان را در ساحه فعال کند. برنا می‌گوید که نیروهای دریایی امریکا به این توجه نداشتند که راه منتهی به ولسوالی گرم‌سیر تحت کنترل طالب است: «آن‌ها شروع به فریاد زدن کردند که ما گرمیسر را پاک‌سازی کرده‌ایم، بیا و اداره‌ی دولتی را تأسیس کن. من به آن‌ها می‌گفتم که نمی‌آیم، زیرا نمی‌توانم از طریق جاده به آن‌جا سفر کنم. شما با هلی‌کوپتر به آن‌جا می‌روید. من نمی‌توانم تمام کارمندانم را با هواپیما به آن‌جا ببرم. کارمند من چطور می‌تواند به آن‌جا برود؟ او در مسیرش ربوده خواهد شد.»

داستان طنزگونه‌ی دیگری نیز از سیف‌الله باران، یک شخص افغان که با یو اس آی دی کار می‌کند، از ساخت یک پل در لغمان یاد می‌شود. دو برادر هستند که یکی با امریکایی‌ها کار قراردادی دارد تا پروژه‌ها را تطبیق کند و یکی در شاخه‌ی نظامی طالبان است که عملیات‌های این گروه را انجام می‌دهد. یک برادر می‌آید و پل را منفجر می‌کند و برادر دیگر پروژه می‌گیرد که دوباره در همان منطقه پل بسازد. این قصه به تکرار اتفاق می‌افتد تا بالاخره امریکایی‌ها متوجه می‌شوند که این کار خسته‌کننده به جایی نمی‌رسد.

برخی از مقامات امریکایی استدلال دارند که چرا باید پروژه‌های عمرانی و انکشافی خود را در مناطق امن اجرا نکنیم که حمایت آنان از حکومت مرکزی تقویت شود و بعد از همان مناطق دامنه‌ی پروژه‌های بازسازی به سمت مناطق ناامن گسترش بیابد. این مقامات به عنوان رگه‌هایی از شناخت خود از ذهنیت قبیلوی مردم افغانستان می‌گویند که افغان‌ها در برابر هم حسودی دارند و اگر در مناطق امن پروژه‌های عمرانی تطبیق شود، باعث رشک مناطق ناامن می‌شود. یکی از این مقامات می‌گوید: «افغان‌ها از جمله حسودترین افرادی هستند که من تا به حال ملاقات کرده‌ام، اما ما از این موضوع بهره‌برداری نکردیم یا از آن استفاده نکردیم. در عوض، ما در مناطقی که برای بچه‌ها خطرناک بود و نمی‌توانستند از خانه خارج شوند، مکتب ساختیم.»

ارتش امریکا از طرف کنگره مجوزی دریافت کرده است که بر اساس آن پروژه‌هایی را که ارزش واقعی آن‌ها کم‌تر از پنجاه هزار دالر است، با قراردادها‌ی یک میلیون دالری تطبیق می‌کند. عمق این فساد و رسوایی در حدی است که حتی کسی به خود زحمت این را نمی‌دهند تا یک سند جدید برای پروژه‌ی جدید تهیه کند. اسناد نیز پی هم نسخه‌برداری شده و از یک سند برای چندین پروژه کار گرفته می‌شود و تطبیق‌کنندگان مطمین هستند که هیچ کسی متوجه آن نمی‌شود: «یکی از افسران نظامی گفت که یک عکس از همان کلینیک بهداشتی در حدود صد گزارش پروژه مختلف برای کلینیک‌ها در سراسر کشور ظاهر شده است.»

امریکایی‌ها در قندهار خانه‌های سبزی را با هزینه‌ی سی هزار دالر می‌سازند که بلااستفاده مانده و از کار افتاده بود؛ زیرا افغان‌ها نمی‌توانستند از آن حفاظت کنند. در عین حال واحدی دیگر از امریکایی‌ها خانه‌ی سبز جاگزینی می‌سازند که از آهن ساخته شده و خیلی بهتر از نمونه‌ی قبلی کار می‌دهد؛ اما هزینه‌ی آن صرفاً ۵۵ دالر شده است. سربازان امریکایی می‌گویند که کنگره برای آن‌ها پول داده است که مصرف کنند. برای آن‌ها مهم نیست که پول را در کجا مصرف می‌کنند. مهم این است که پول باید مصرف شود. بنابراین، ذهنیت غالب این شده است که «ما اهمیتی نمی‌دهیم که با پول چه کار می‌کنید، به شرطی که آن را خرج کنید.»

با این وجود، ارتش امریکا از مجموع ۳.۷ میلیارد دالری که کنگره برایش داده بود، با تمام ریخت‌ و پاش‌هایی که انجام داد، تنها ۲.۳ میلیارد دالر را توانست مصرف کند؛ اما پنتاگون تنها برای ۸۹۰ میلیون دالر آن توانست آمار و ارقام و مدارک ارایه کند.

در ادامه‌ی همین داستان‌های مضحک از مصرف و حیف و میل پول توسط مقامات امریکایی است که یک مقام ناتو تعبیر « A dark pit of endless money with no accountability» را به کار می‌برد؛ یعنی «گودالی تاریک از پول بی‌پایان بدون هیچ‌گونه مسئولیت».

توریالی ویسا، والی کندهار می‌گوید که یک زمان امریکایی‌ها اصرار داشتند پروژه‌ای را تطبیق کنند که افغان‌ها را یاد دهند چگونه دست‌های خود را بشویند. او می‌گوید که من برای شان استدلال کردم که این توهین به افغان‌ها است. آن‌ها هر روزه پنج بار دستان خود را برای وضو و عبادت می‌شویند و می‌دانند که چگونه دست‌های خود را بشویند. در موردی دیگر، کانادایی‌ها برای هر کندهاری ماهانه ۹۰ تا ۱۰۰ دالر می‌دهد تا کانال‌های آبرسانی را پاک کنند. این پروژه به صورت غیر مستقیم نظام آموزشی و مکاتب را تعطیل می‌کند. زیرا معلمانی که ماهانه به ندرت ۶۰ تا ۸۰ دالر دریافت می‌کردند، ترجیح دادند که به پاک‌کاری کانال‌های آب محلق شوند و مقداری پول بیشتر به دست آرند.

امریکایی‌ها در شرق افغانستان پنجاه مکتب می‌سازند که هیچ کدام مورد استفاده قرار نمی‌گیرد؛ زیرا معلمان کافی در ساحه نبودند که کسی را درس دهند. «و برخی از آن‌ها حتی به فابریکه‌های تولید بمب طالبان تبدیل شدند.»

عزیز رویش

Share via
Copy link