چرخ‌های پرواز

Image

زندگی در جامعه‌ای که هر حرکت و قدمی از سوی دختران با نگاه‌های تند و انتقادهای شدید مواجه می‌شود، آسان نیست. در افغانستان، جایی که بسیاری از مردم به باورهای سنتی و محافظه‌کارانه پایبندند، انجام کارهای ساده‌ای مثل دوچرخه‌سواری برای دختران به موضوعی جدی و بحث‌برانگیز تبدیل می‌شود. این داستان من است؛ داستانی از زمانی که در صنف چهارم اول نمره شدم و برادرم تصمیم گرفت برایم یک دوچرخه بخرد. آن روز خاص را هرگز فراموش نمی‌کنم؛ روزی که برای خرید دوچرخه به بازار رفتیم.

وقتی به بازار رسیدیم و چشمم به دوچرخه‌های رنگارنگ و براق افتاد، حس عجیبی از هیجان و شادی درونم شکل گرفت. همان لحظه که برادرم دوچرخه‌ی سرخ و درخشان را برایم خرید، دلم می‌خواست شادی‌ام را با همه‌ی دنیا تقسیم کنم. هر پدالی که به جلو می‌رفت، برایم نمادی از آزادی و استقلال بود.

صبح روز بعد، با شوق و ذوق از خواب بیدار شدم و با دوچرخه‌ی جدیدم به سمت مکتب رفتم. باد خنک صبح‌گاهی در موهایم می‌پیچید و صدای زنگ دوچرخه در کوچه‌های شهر طنین‌انداز می‌شد اما همین‌که وارد کوچه شدم، با نگاه‌ها و واکنش‌های مختلف مردم مواجه شدم. بعضی‌ها با لبخند و تحسین به من نگاه می‌کردند؛ اما عده‌ای دیگر با تعجب و انتقاد می‌گفتند: “دختر نباید دوچرخه‌سواری کند.” این واکنش‌ها در ابتدا باعث دل‌سردی‌ام می‌شد، اما به مرور زمان یاد گرفتم که باید به خودم و راهی که انتخاب کرده‌ام، اعتماد کنم.

دیدن این‌که دختران دیگر نیز جرأت پیدا کردند و با دوچرخه به مکتب آمدند، حسی از خوشحالی در دلم جوانه زد. ما یک گروه کوچک از دختران شجاع بودیم که با دوچرخه‌های خود نشان می‌دادیم توانایی‌های‌مان فراتر از آن چیزی است که جامعه به ما نسبت می‌دهد. هر بار که دوستانم را می‌دیدم که با دوچرخه‌های‌شان کنارم حرکت می‌کنند، متوجه می‌شدم که تغییر از یک فرد شروع می‌شود و می‌تواند الهام‌بخش دیگران باشد.

روزهایی بود که به دوستانم یاد می‌دادم چگونه دوچرخه‌سواری کنند. آن‌ها با تردید و اضطراب به من نگاه می‌کردند و می‌پرسیدند: “آیا واقعاً می‌توانیم این کار را انجام دهیم؟” من با اعتمادبه‌نفس آنها را تشویق می‌کردم و می‌گفتم: “فقط کافی است تلاش کنید.” یکی از دوستانم آرزو داشت دوچرخه‌سواری یاد بگیرد؛ اما از ترس نظرات دیگران تردید داشت. به او گفتم: “اگر امروز یاد نگیریم، چگونه می‌توانیم فردا از حقوق خود دفاع کنیم؟”

این روند ادامه یافت و هر روز با گروهی از دختران به مکتب می‌رفتیم. ما فقط یک گروه دوچرخه‌سوار نبودیم، بلکه جنبشی کوچک از دخترانی بودیم که از مرزهای جامعه عبور می‌کردند. دوچرخه‌سواری برای من چیزی فراتر از سرگرمی شد؛ نمادی از آزادی و استقلال بود که به من یاد داد می‌توانم در برابر محدودیت‌های جامعه مقاومت کنم و مسیر خودم را بسازم.

اکنون، با نگاهی به آن روزها، می‌دانم که داستان من تنها یک روایت شخصی نیست. این داستان پیامی از توان‌مندی و حق انتخاب برای همه‌ی دختران است. در دنیایی که هر روز با چالش‌های جدیدی مواجه هستیم، باید به یک‌دیگر کمک کنیم تا قدرت و جرأت داشته باشیم. داستان دوچرخه‌سواری من نمادی از امید و تغییر است؛ امیدی که روزی همه‌ی دختران افغانستان بتوانند مسیر خود را بدون محدودیت بسازند و هیچ‌چیزی نتواند آن‌ها را متوقف کند.

نویسنده: ثریا محمدی

Share via
Copy link