• خانه
  • روایت
  • در سیاست سرکوب، رضایت هرگز؛ نگران آینده‌ی دخترم هستم!

در سیاست سرکوب، رضایت هرگز؛ نگران آینده‌ی دخترم هستم!

Image

صفحه‌ی فیسبوکم را باز می‌کنم که ببینم دوستانم در این شبکه چه چیزی پست کرده‌اند. به پستی از علی کاکایی سر می‌خورم. او نهایت خوشحالی‌اش برای دخترش را ابراز کرده و عکس‌های دخترش پروین کاکایی را نشر کرده که کُت سرخ‌رنگ به تن و تقدیرنامه‌ای در دستش دارد. او نوشته‌است از این که دخترش برای سه سال پی‌هم «جایزه‌ی آکادمیک» می‌گیرد بی‌نهایت خوشحال است و اینک، پروین جایزه‌ی نقره «سیلور آکادمیک» گرفته است.

کاکایی بی‌آن که نامی از کشور محل تحصیل دخترش ببرد، نوشته‌ است: «دختر عزیزم! این‌جا درس‌خواندن برای دختران ممنوع نیست، بلکه افتخار است، برو تا اوج قله‌های موفقیت.»

به کاکایی پیام دادم و از او پرسیدم که در کجا زندگی می‌کند و دخترش در کجا درس می‌خواند. او در پاسخ من نوشته است: «در آسترالیا زندگی می‌کنم. از پول نان، موتر لوکس و دیگر تجملات زندگی کم می‌کنم و با هزینه‌ی شخصی، دخترم را به مکتب خصوصی می‌فرستم.»

دوست دیگری به نام طاهره بهمنی عکسی یک دختر جوان را نشر کرده که کیکی در دست دارد. کیک بزرگی نیست، در حد یک کیلو دیده می‌‌شود و شمعی بر روی آن روشن شده و بر روی کاغذی در کنار شمع نوشته‌ است: «فراغت مبارک شریفه‌جان قند!» از این پیام کوتاه و دوستانه‌ی روی کیک، پیداست که دوستان شریفه آن کیک را به مناسبت فراغتش خریده‌اند.

طاهره متنی با ابراز خوشحالی آمیخته با تاسف در مورد وضعیت زنان و دختران در افغانستان نوشته است: «در سرزمینی که دختران و زنان از اندک‌ترین حقوق خود برخوردار نیستند، فراغتت از مقطع ماستری، خبر خوشی‌ست عزیزم! من به تو افتخار می‌کنم.»

بلی! بحث ما برسر افغانستان و وضعیت زنان و دختران  درآن‌جاست، کشوری که زن‌بودن و دختر بودن بیشتر از هر زمانی دشوارتر شده‌است. این که در بیشتر از سه سال گذشته زنان و دختران چه سیه‌روزی‌ها و دشواری‌هایی تجربه کرده‌اند، روایت دقیق و کافی از آن تاهنوز صورت نگرفته‌است. وقتی در پست علی کاکایی می‌بینم که پروین و هم‌صنفی‌هایش همه یونیفورم رنگین پوشیده، از چادر و حجاب اجباری خبری نیست، تقدیرنامه‌ای در دست دارند، لبخندی رضایت‌بخشی در چهره‌های شان موج می‌زند، به دخترانی که در افغانستان‌اند و  از همه‌ی حق‌های ابتدایی و انسانی خود محروم‌اند، دروازه‌ی مکتب به روی شان بسته است و مجبوراند که سیاه بپوشند، خنده نکنند و شنیده‌شدن صدای شان در بیرون گناه و جرم و عورت است فکر می‌کنم و حالم به هم می‌خورد و دلم به شدت درد می‌گیرد. ما در کجای این جهان پهناور قرار داریم که تا این حد در خشونت و عقب‌گرایی گیرمانده‌ایم؟

دختران محروم افغانستان سه سال را چگونه سپری کرده‌اند و در این سه سال بدون هیچ لبخند و شادی برای یک سرزمین تاریک و غم‌زده چه مفهومی دارد؟

این تاریکی تا چه زمانی ادامه خواهد داشت؟ قرار است چند دختر دیگر در سایه‌ی رژیم سرکوب‌گر و واپس‌گرای طالبان، به جای رفتن به مکتب، خشونت‌های خانوادگی و ازدواج‌های اجباری را تجربه کنند؟

برای کامل کردن این روایت، با دو نفر در افغانستان گفت‌وگو کردم و برای مستند کردن وضعیت جاری از آن‌ها پرسیدم.

صنوبر 29ساله در کابل زندگی می‌کند. او که پیش از تسلط طالبان در یک نهاد کار می‌کرد، درآمد داشت و به لحاظ مالی به خانواده‌اش کمک می‌کرد، با آمدن طالبان بی‌کار و مجبور شد که ازدواج کند. حالا او یک دختر| یک‌ونیم‌ساله دارد. حالا صنوبر  هیچ درآمدی ندارد و در وضعیت بد اقتصادی قرار گرفته است. او می‌گوید که از ازدواجش راضی است؛ اما از بی‌کاری، فقر و محدودیت‌ها از سوی طالبان بسیار رنج می‌برد و نگران آینده‌ی خود و دخترش است.

صنوبر با ناراحتی ادامه می‌دهد و می‌گوید که کنارآمدن با این وضعیت بسیار سخت است؛ اما چاره‌ای نیست، باید دوام آورد. با هر روزی که خورشید از مشرق طلوع می‌کند، صنوبر و زنان و دختران در افغانستان ناامیدتر و خسته‌تر از دیروز به دنبال روشنایی و امید می‌گردند.

صنوبر می‌گوید:«من درس خواندم. با فقر و سختی‌ها مبارزه کردم تا این که از دانشگاه فارغ شدم و کار پیدا کردم؛ اما دیر دوام نکرد. نگران آینده‌ی دخترم هستم. امروز که وضعیت دختران دانش‌آموز و دانش‌جو را می‌بینم، همه نگران و افسرده هستند. گاهی خودم را هم فراموش می‌کنم.»

عزیزی یکی از نمایندگان شورای ولایتی  در دولت جمهوری افغانستان  بود که دو دور به حیث نماینده‌ی مردم در شورای ولایتی فعالیت کرده است. او در گفت‌وگو با من می‌گوید که در افغانستان «سیاست سرکوب و سکوت» با شدت و قوت خود تطبیق می‌شود. در سیاستی که بر پایه‌های سرکوب استوار باشد، مردم به سکوت مجبور می‌شوند و هیچ‌کسی نمی‌تواند که صدای اعتراض خود را بلند و نارضایتی خود را ابراز کند. عزیزی اضافه می‌کند که طالبان عرصه‌ی زندگی به مردم را تنگ کرده و فضای کشور با تمام معنا اختناق‌آور و ترسناک است. ناامیدی و نگرانی مردم با گذشت هر روز بیشتر می‌شود. بی‌کاری و فقر در حال افزایش است و اکثریت مردم برای زمستان پیش‌رو سوخت ندارند و تمام دغدغه‌ی مردم نان است و تمام خواست مردم به «زنده‌ماندن» خلاصه می‌شود.

او هم‌چنان از وضعیت زنان و دختران نگران و ناراحت است و می‌گوید: «اگر به فکر همسایه‌‌ها، اقارب و هم‌وطنان خود هم نباشم، در خانه‌ی خودم سه دختر محروم از درس و تحصیل و دو زن محروم از کار هستند که گاهی به حیث یک مرد، پدر و کسی که چند صباحی در سیاست بودم، از دیدن به روی دخترانم خجالت می‌کشم.»

عزیزی در ادامه می‌گوید که هیچ‌کسی نیست که از این وضع راضی باشد؛ رضایت هزگز! گاهی اگر کسی در رسانه‌ها ابراز رضایت می‌کند، بدون شک که مزدور و اجیر طالبان است یا رضایتش با تهدید از سوی طالبان و به زور شلاق این گروه ابراز می‌شود. نشانه‌های خشونت، جهالت و تبعیض جنسیتی، قومی و مذهبی در سراسر کشور برجسته است و دوام این وضعیت باعث خواهد شد که ریگ از مشت طالبان به زمین بریزد و چنین خواهد شد.

زندگی مردم در افغانستان از هر لحاظ اسف‌ناک است و مشکل مردم به یکی دو مورد خلاصه نمی‌شود. از محرومیت دختران از آموزش و تحصیل، محرومیت زنان از کار و فعالیت‌های بیرون از چهاردیواری خانه تا بی‌کاری، فقر و سرخوردگی زنان و مردان و خشونت‌ها و تبعیض‌های اعمال‌شده از سوی طالبان همه بر زندگی مردم سایه افکنده و روزگار را به کام همه تلخ کرده‌اند.

یادآوری: نام شخصیت‌ها مستعار است.

نویسنده: نسیم کافرسنگ

Share via
Copy link