• خانه
  • روایت
  • رویای ناتمام ثناالله در مهاجرت؛ می‌خواهم درس بخوانم!

رویای ناتمام ثناالله در مهاجرت؛ می‌خواهم درس بخوانم!

Image

وقتی روبروی او نشستم، به‌وضوح احساس کردم که اضطراب و نگرانی وجودش فرا گرفته‌است. چشمانش با حیرت و تردید به من خیره شده بود و دستانش می‌لرزید. او ۱۵ سال سن دارد. وقتی با او سر صحبت را باز کردم، دیدم طوری روی چوکی نشسته بود که گویا در حال گذراندن سخت‌ترین آزمون زندگی‌اش است. با اینکه روی یک درازچوکی دو نفره نشسته بود، طوری رفتار می‌کرد که گویا کسی از دو طرف او را فشار می‌دهد.

در اولین دیدار ما، زبان بدنش حکایت از یک محرومیت دوام‌دار داشت. به‌خوبی می‌توان درک کرد، چه چیزی او را که به سن نوجوانی رسیده، آن‌قدر در تنگ‌نا و فشار قرار داده‌است تا نتواند در برخورد با دیگران تاجای ممکن راحت باشد. او را به آرامش دعوت کردم و لحظاتی خیلی دوستانه و صمیمی با هم گپ زدیم.

اسمش ثناالله و متعلق به هزاره‌های اهل سنت است. او همراه با فامیل در ساحه‌ی«خرات‌آباد» کویته‌ی پاکستان زندگی می‌کند. پدر و مادرش ۳۵ سال پیش افغانستان را به مقصد پاکستان ترک کردند و در شهر کویته پناه گرفته‌اند. ثناالله تنها پسر خانواده است و هفت خواهر دارد. او در یک خانواده‌ی ده‌نفری با مشکلات اقتصادی و اجتماعی در جامعه‌ی کویته‌ی پاکستان زندگی می‌کند.

ثناالله همراه پدرش به کارهای شاقه، مانند جوالی‌گیری در بازار کویته مشغول به کار ‌است. با وجود این‌که پدرش مشکل درد زانو دارد و از آن ناحیه درد می‌کشد، مجبور است برای تامین معیشت خانواده به کارهای سخت ادامه دهد. خواهرانش نیز بیکاراند و تا هنوز فرصت آموزش برای‌شان فراهم نشده‌است.

ثناالله امسال پس از 15 سال زندگی در کویته، برای اولین‌بار در سال جدید آموزشی، فرصت رفتن به مکتب را به دست آورده‌است. او در یکی مکتب‌های خصوصی در هزاره‌تاونِ کویته شامل صنف اول شده‌است. او می‌گوید پدرش از این کار بسیار خوشحال است و آرزو دارد که تمام خواهرانش نیز بتوانند به مکتب بروند و درس بخوانند.

ثناالله پس از گفت‌وگوی دوستانه‌ی ما داستان اولین روز آمدنش به مکتب را خیلی گرم و صمیمی قصه می‌کند: “وقتی پدرم گفت که امروز تو را به مکتب می‌فرستم، از شوق در پوست خود نمی‌گنجیدم. پیش از آن اصلا نمی‌فهمیدم که مکتب چگونه جایی‌ست و چطور می‌شود در آنجا درس خواند. وقتی به مکتب آمدم، دانش‌آموزان مکتب نسل نو مغول برای ما تونل زده بودند و با گل و تشویق‌های گرم‌شان به من خوش‌آمد می‌گفتند. همان‌طور که قدم برمی‌داشتم و از میان دانش‌آموزان می‌گذشتم، نسبت به همه‌ی دانش‌آموزان دیگر بزرگ‌تر بودم. راستش این مرا اذیت می‌کرد که با ۱۵ سال سن باید با پسران و دختران ۷ ساله در یک صنف بنشینم و مکتب را از صنف اول آغاز کنم….»

ثناالله اضافه می‌کند: اولین‌بار است که وارد مکتب شده‌ام و اولین‌بار است که قلم به دست می‌گیرم و کتاب را ورق می‌زنم. بوی خوش برگه‌های کتاب و کتابچه برایم بسیار لذت‌بخش است. وقتی تخته سیاه را دیدم، اصلاً نمی‌دانستم این چیست و چرا روی دیوار است.» او ادامه می‌دهد: «دیدن ساختمان مکتب، دانش‌آموزان، دهلیز و صنف‌ها برای من ده‌ها سوال ایجاد کرده بود. سوالی که خیلی مرا اذیت می‌کرد این بود که چرا من، پدرم و دیگر مهاجرینی که در این منطقه زندگی می‌کنیم، از نعمت آموزش محروم شده‌ایم؟ چرا افغانستان و سرزمین‌مان را ترک کرده‌ایم و …؟»

ثناالله می‌گوید دلیل این مسایل را نمی‌داند؛ اما همیشه در ترس و لرز زندگی می‌کند. مسیر رفت‌وبرگشت او مشخص است و او تمام باشندگان هزاره و اهل سنت منطقه‌ی خرات‌آباد اجازه ندارند از مسیری که برای آنها مشخص شده، منحرف شود، در غیر آن هر اتفاق ناگواری که برای آنان پیش بیاید، کسی مسوول نیست. او اضافه می‌کند: «هزاران کودک و نوجوان هزاره‌های اهل سنت مانند من از آموزش محروم‌اند. ما نمی‌توانیم شامل مکتب‌های دولتی شویم؛ چون مهاجریم. از طرفی، مکتب‌های خصوصیِ که با سیستم آموزشی افغانستان در شهر کویته فعالیت می‌کنند، در ساحه‌ی زندگی ما وجود ندارند. مشکلاتی مانند دوری راه، نداشتن هزینه‌ی رفت‌وآمد، نداشتن فیس مکتب و لوازم درسی و لباس باعث شده است که بیش از ۹۵ درصد ما از آموزش محروم بمانیم.»

آرزوی ثناالله این است که در آینده معلم شود تا بتواند به دیگر مهاجرانی که در شهر کویته زندگی می‌کنند، خواندن و نوشتن بیاموزد. او در حال حاضر با ۲۰ کودک دیگر به‌صورت رایگان در مکتب «نسل نو مغول» در هزاره تاون درس می‌خواند؛ اما بیم آن وجود دارد که در آینده به دلیل نداشتن هزینه‌ی رفت‌وآمد نتواند به درس‌هایش ادامه دهد.

در دنیای امروز، آموزش از ابتدایی‌ترین حقوق انسانی است که نباید از کسی گرفته شود. با این حال، بی‌توجهی حکومت‌ها باعث شده است که بسیاری از مهاجرین از حق آموزش و خدمات شهری محروم بمانند. ثناالله به عنوان نمونه یکی از هزاران کودک و نوجوان هزاره‌های اهل سنت در کویته‌ی پاکستان است که در سن 15 سالگی – در این سن باید در صنف 9 درس می‌خواند- نتوانسته فرصت آموزش را به دست آورد. در کنار ثناالله، هزاران کودک و نوجوان دیگر در مهاجرت‌اند که تا هنوز نمی‌دانند مکتب چگونه است و چطور می‌شود در آن‌جا درس خواند تا زندگی و آینده را تغییر داد.

شهروندان افغانستان که در کشورهای همسایه مانند ایران و پاکستان مهاجراند و اکثر آنان دارای کارت قانونی اقامت هستند، نمی‌توانند مانند شهروندان عادی پاکستانی یا ایرانی زندگی کنند و از امتیازات برابر و خدمات شهری در کشورهای یادشده استفاده کنند. این امر درد مهاجرت و آوارگی را برای آن‌ها دوچندان کرده است. این کشورها هرچند از سوی سازمان بین‌المللی مهاجرت حمایت می‌شوند؛ اما با گذشت چندین دهه و هم‌چنان با روند روبه‌افزایش مهاجران افغانستانی از فراهم کردن امکانات زندگی مناسب برای مهاجران شانه خالی کرده‌اند.

نویسنده: عبدلواحد منش (بودا)

Share via
Copy link