امید به روزی که قفس‌ها بشکنند

Image

خواستم بخندم، خنده‌ام را از من گرفتند، خواستم بلندتر بخندم، اجازه‌ام ندادند، خواستم از ته دل بخندم، مرا محکوم کردند، خواستم حرف بزنم، اجازه ندادند، خواستم با صدای بلندتر حرف بزنم، دهانم را به زور بستند، خواستم رویاهایم را فریاد بزنم، دوباره محکوم شدم، خواستم پرواز کنم، بال‌هایم را بستند، خواستم اوج بگیرم، بال‌هایم را شکستند….

اما چرا؟ به کدام گناه؟ چرا نمی‌توانم بخندم، حرف بزنم، راه بروم؟ چرا نباید برای رویاها و هدف‌هایم پرواز کنم؟

چرا تنها به جرم جنسیت، که هرگز انتخاب من نبوده، باید مجازات شوم؟ من هم انسانم. آرزو دارم، هدف دارم، رویا دارم. دوست دارم هرطور که دلم می‌خواهد بخندم، راه بروم، آزاد باشم. دوست دارم حرف بزنم و از آینده و هدف‌هایم بگویم. دوست دارم پرواز کنم؛ پرنده‌ای آزاد باشم، بی‌هیچ قفس زمینی یا آسمانی.

شاید امروز به جرم دختر بودن محکوم شوم. شاید امروز صدایم را نادیده بگیرند و مرا از حق تحصیل محروم کنند؛ اما این شرایط همیشه این‌گونه نخواهد ماند.

من و هم‌نسلانم برای شکستن این نابرابری‌ها می‌جنگیم. برای اثبات این‌که دختر بودن جرم نیست، می‌جنگیم. با علم و دانش، با دوستی و صمیمیت. ما با بهترین سلاح، مثل قلم، در برابر این نابرابری‌ها می‌ایستیم و باور دارم که روزی، پیروز این مبارزه خواهیم بود.

روزی خواهد آمد که قفس‌ها می‌شکنند و در این سرزمین، قانون با صدای زنان و دختران اجرا شود. روزی خواهد آمد که حضور زنان در هر جاده و هر مکان قابل احترام باشد. آن روز دور نیست. من به آن روز ایمان دارم.

نویسنده: اسما رضایی

Share via
Copy link