زمستان فصلی است با شبهای سرد و طولانی، سرمای سوزناک و بارش دانههای بلورین برف. فصلی که طبیعت را سراسر سپید و چشمنواز میکند. برف، شعری سپید است که بدون وزن، مستقیم به دل مینشیند.
دختر مانند برف است؛ سرد اما زیبا. در زمستان، بیش از هر فصل دیگری، خوشبختیها در زندگی دختر میبارند. با حضور او، حتی زمستانیترین روزها رنگ بهار به خود میگیرند. هر دختر، همچون دانههای برف، منحصربهفرد و یکییکدانه است. مهربانی او، مانند برف هر چیزی را که میپوشاند زیبا میکند.
میدانی فرق دختر با برف چیست؟ برف میآید و به زمین مینشیند، اما محبت دختر، مستقیم در دلها جا میگیرد. با آمدن برف، رویاهای روشن و سپید در دل دختر زنده میشوند و با بارش هر دانه از برف زمستانی، غمی از دلش کم میشود.
برف را دوست دارم، چون فقط با برف میتوان آدمی ساخت که هم درونش و هم بیرونش سفید باشد. روزهای زمستانی دختر، لبریز از عشق، محبت و مهربانی است. صدای قدمهایش روی برف، ترانهای است که زمین برای آسمان میخواند.
من زمستانم؛ سرد، دلگیر، اما سفید. به روزگار میخندم.
من دختر زمستانم، قصهگوی برف و عاشق طلوعی که بعد از یخبندانها از راه میرسد.
چشمان دختر، خانهی اشکهای گرمی است که تن سرد برفها را آب میکند. در فصل زمستان، دستان او بوی لیمو و موهایش بوی پرتقال میدهند. سرخی انار، لبهای او را بازتاب میکند.
من، دختر زمستانم. حتی در سردترین فصل سال، وجودم پر از گرما و آرامش است.
نویسنده: گیتا امیری