پیانو، این آلت موسیقی جادویی، در نگاه اول تنها ترکیبی از کلیدهای سیاه و سفید به نظر میرسد. اما زمانی که انگشتان هنرمند به حرکت درمیآیند، دنیایی تازه خلق میشود. صدای خوشایند پیانو مانند نسیم لطیف، روح را نوازش میکند و آرامش را جاری میسازد. انگار هر کلید، یک قصه دارد؛ قصهای که از ترکیب رنگها و نواها شکل میگیرد.
با نواختن پیانو، سفید و سیاه از سکوت به گفتوگو درمیآیند. سفید به سیاه میگوید: «سرخ چقدر دلرباست، سبز چه باوقار، آبی چه آرام و بنفش، شاهزادهای بیهمتاست.» اما سیاه با تردید میپرسد: «ما با این رنگها چه نسبتی داریم؟» قهوهای پاسخ میدهد: «ما همه از یک خانوادهایم؛ خانوادهی رنگها.» سیاه که هنوز در حیرت است، نگاهی عمیق به گذشته میاندازد و حقیقت را به یاد میآورد.
پیانو که روزی برایش سکوتی بیپایان بود، حالا با صدای موسیقی، معنای تازهای یافته است. این نوا، تنها رنگها را به جنبوجوش درنمیآورد، بلکه تمام عناصر اطراف را هم به بازی میگیرد. کبوترها از پشت پنجره نظاره میکنند، گلها لبخند میزنند، گنجشکها آواز میخوانند، حتی خورشید شعاعهایش را سخاوتمندانه میتاباند.
زندگی نیز همچون پیانو است. ما همان هنرمندانی هستیم که باید آموختن، تمرین، و اشتباه کردن را بپذیریم تا در نهایت نواختن را بیاموزیم. هر نواختن، نمایشی از زندهبودن است؛ تلاشی برای ایجاد هماهنگی میان روح و جهان اطراف. پیانوی خاموش، نماد انسانی است که دست از تلاش برداشته است، اما پیانوی در حال نواختن، معنای زندگی را بازگو میکند.
هنرمندی ما تنها محدود به نواختن موسیقی نیست. ما بازیگران صحنهی زندگی هستیم. کارگردان این صحنه که «روزگار» نام دارد، عملکرد ما را ارزیابی میکند. گاه خسته و گاه شاد، گاه تنها و گاه در کنار دیگران، اما همواره در تلاشیم تا صحنههای کاریزماتیک خلق کنیم.
در این مسیر، گاهی خسته و گاهی هیجانزده میشویم؛ اما همچنان ادامه میدهیم. نواختن پیانو، همانند زندگی، یک رقص بیپایان است. هر کلید، هر حرکت و هر صدا، نقشی در این هماهنگی بینظیر دارد.
بیایید پیانوی زندگیمان را به صدا درآوریم و بگذاریم رنگینکمانی از صداها و احساسات، اطراف ما را پر کند. بیایید هنرمند زندگی خود باشیم.
زهرا علیزاده، تیام