این سوالی است که هر لحظه در ذهنم نقش میبندد. حتی شبها، وقتی چشمانم را میبندم، به طور ناخودآگاه این سوال در ذهنم میغلطد: «چگونه میتوانم کشورم را آباد کنم؟»
گاهی آنقدر در این اندیشه غرق میشوم که سرم از شدت تفکر درد میکند. در برخی لحظات تصمیم میگیرم که باید معلم شوم، تا از طریق آموزش، افرادی متعهد و عاشق وطن را پرورش دهم که در خدمت مردم خود قرار گیرند. در لحظات دیگر، به این نتیجه میرسم که برای ساختن افغانستان آباد باید یک انجنیر شوم تا برای هموطنانم خانه بسازم و زیباییهای کشورم را دوچندان کنم؛ اما بلافاصله این تصمیم نیز تغییر میکند و به خود میگویم: «نه، برای تحقق این هدف باید یک داکتر شوم، تا دردهای مردمم را درمان کنم و زندگیشان را نجات دهم….»
اما با گذشت زمان به این نتیجه میرسم که پیش از هر چیز، باید به این سوال پاسخ دهم: «چه کسانی کشورم را ویران کردند؟»
بدون شک، آنهایی که در رأس حکومت قرار داشتند و وجدان و غیرت خود را به قیمت پول و قدرت به بیگانگان فروختند. سیاستمدارانی که برای منافع شخصی شان گوش به فرمان اربابهای شان بودند که به آنها پول خیرات میدادند و به هر خواستهی آنها پاسخ میدادند. این سیاستمداران وجدان شان را نادیده گرفته بودند و با تصمیمات بیمحتوا و بیمغز و غیر عاقلانهی خود، نقشهای معلم، انجنیر، داکتر و سایر مشاغل مهم را کمرنگ کردند و افغانستان را به نابودی کشاندند.
در نهایت به این نتیجه میرسم که برای ساختن یک افغانستان آباد و شکوفا، من باید یک سیاستمدار شوم. باید در عرصهی سیاست کشورم نقشی ایفا کنم تا همان گونه که در دل میخواهم، آیندهی افغانستان را بسازم. میخواهم افغانستانی بسازم که در آن گلهای مختلفی چون تاجیک، پشتون، هزاره، ایماق، ازبک و… رشد کنند. نه افغانستانی که تنها به یک یا دو قوم محدود باشد.
تا زمانی که نفس در سینه دارم، در این مسیر تلاش میکنم. تلاش میکنم تا یا به هدفم برسم و یا اینکه در این راه جان خود را فدای این سرزمین کنم.
نویسنده: شازیه فرهمند