پرده را پس می‌زنم (1)

Image

صبح زود بود و من در مقابل کلکین ایستاده بودم. پنجره‌ی خانه‌ام به کوچه دید داشت. در کوچه، چند سگ ولگرد را می‌دیدم که با تنبلی و افسردگی در صفی به دنبال یکدیگر راه می‌رفتند. فکر کردم که شاید آنها غذای شب خود را نیافته‌اند و اکنون بی‌رمق و بی‌انرژی، تن خسته‌ی‌‌شان را در کوچه می‌کشند.

در حالی که ذهنم به مشاهده‌ی سگ‌ها مشغول بود، ناگهان دستم رفت و گوشه‌ای از پرده را که بر پنجره افتاده بود، کنار زد. با این عمل، یاد شعری از نادر نادرپور افتادم؛ شاعری ایرانی که شعرش را در مجله یا کتابی خوانده بودم و بعداً در آهنگی از ظاهر هویدا نیز شنیده بودم. این شعر با حال و زیبایی خاصی زمزمه شده بود: «پرده را پس می‌زنم، مرغابیان پر می‌زنند، گوشه‌ای از آسمان آبیست در باران هنوز»…

به خود گفتم: این قسمت شعر می‌تواند عنوان نوشته‌هایی باشد که دوست دارم بنویسم. «پرده را پس می‌زنم!». با این فکر به وجد آمدم و پرده را دوباره کنار زدم تا به دیوار تاقچه‌ی اتاق چسبید. با خود فکر کردم که پشت پرده، داستان‌ها و حرف‌های زیادی نهفته است که اگر بتوانم آنها را بازگو کنم، سهمی در روایت زندگی مردم خود در زمان و مکان فعلی‌ام خواهم داشت.

حس کردم ذهنم به حرکت افتاد. قصه‌های مادرم به یادم آمد. داستان خواهر بزرگم و همچنین قصه‌های زن‌ها و دخترانی که در محافل مختلف، در خانه و در مکتب شنیده بودم، به ذهنم خطور کرد. به این ترتیب، حس کردم همه‌ی این یادداشت‌ها می‌توانند سوژه‌ی یک روایت تحت عنوان «پرده را پس می‌زنم!» باشند.

استاد ما در درس‌های «امپاورمنت»، به طرز باور نکردنی بر اهمیت نوشتن و «دفتر تأمل‌های روزانه» تأکید می‌کند و به ما توصیه می‌کند که روزانه حداقل پنج نکته‌ی قابل تاملی را که مشاهده کرده‌ایم، بنویسیم. او می‌گوید اگر این تمرین را به‌طور مداوم دنبال کنیم، در یک هفته ۳۵ نکته‌ی تأمل‌انگیز و در یک ماه ۱۵۰ نکته خواهیم داشت. استاد همچنین تأکید می‌کند که اگر در پایان ماه این نکات نوشته شده را مرور کنیم و دو سوم آن‌ها را بی‌اهمیت بدانیم و حذف کنیم، فقط ۵۰ نکته‌ی ارزشمند باقی می‌مانند. بااین‌هم، در پایان سال، از همین نکته‌هایی که ماهانه جمع می‌کنیم، ۶۰۰ نکته برای تفکر خواهیم داشت. او می‌گوید کسی که چنین تعداد نکاتی برای تفکر دارد، به طور طبیعی حکیم و خردمند خواهد شد.

راستش تا کنون به اهمیت این سخن توجه زیادی نداشتم. چند بار یادداشت‌هایی را آغاز کرده و بعد رها کرده بودم. ولی امروز این سخن مانند یک پتک به ذهنم کوبیده شد و آن را بیدار کرد. اکنون تصمیم گرفتم که «پرده را پس می‌زنم!» و تمام این نکات تأمل‌انگیز را مرور کرده و از آن‌ها یک روایت و داستان بسازم. هم خودم بر آن‌ها تأمل می‌کنم و هم دیگران را دعوت می‌کنم تا به آن‌ها بیندیشند.

از همین جا آغاز می‌کنم: «پرده را پس می‌زنم!»

احساس خوشایندی دارم. قول می‌دهم که هر روز یک پرده را کنار بزنم. هر روز یک روایت بنویسم. هر روز یک داستان را از پشت پرده به روی پرده بیاورم. امروز، روز اول من از این روایت است. شما را دعوت می‌کنم که با من بیایید تا داستان‌های پشت پرده را با هم بنگاریم و روایت کنیم. شاید شما هم به نوبه‌ی خود تشویق شوید که پرده‌ها را کنار بزنید.

این تجارب و داستان‌ها فقط برای من نیستند، بلکه می‌توانند چراغ راهی برای دیگران نیز باشند. ما به عنوان جوانان، همواره باید از فرصت‌ها استفاده کنیم و در برابر چالش‌ها ایستادگی کنیم. آگاهی از واقعیات پشت پرده، راهی برای تحول اجتماعی و فردی فراهم می‌آورد.

تا اولین قصه از مادرم…!

زینب مهرنوش

Share via
Copy link