در یک صبح زیبای بهاری، نسیم ملایمی برگهای درختان را به نرمی به حرکت درمیآورد و پرندگان با آوازهای دلنشین خود نوید روزی پر از امید و زندگی میدادند. در این میان، گلی خسته و پژمرده در گوشهای از باغ، در میان دیگر گلهای رنگارنگ، ایستاده بود. این گل خسته، روزگاری پر از طراوت و شادابی بود و حالا در دلش آرزوی زندگی دوباره داشت.
این گل، داستانی مشابه زندگی من و بسیاری از دختران دیگر را دارد. از زمانی که دستورات حکومتی و شرایط سخت زندگی، ما را مجبور به ترک تحصیل کردند، زندگی ما مانند این گل پژمرده شده بود. اما در دل هر یک از ما، آرزوی زندگی دوباره و شکوفایی همچنان زنده بود.
من، در یک خانوادهی مهربان و صمیمی به دنیا آمدم. از کودکی، عشق به تحصیل و یادگیری در دل من جوانه زد. همیشه در کلاس درس، اولین نفری بودم که دستم را بلند میکردم و با شور و شوق، پاسخ سوالات معلم را میدادم. اما روزگار سختتر از آن بود که میشد تصور کرد.
در صنف ششم، زندگی ما دستخوش تغییرات شد. پدرم به دلیل بیماری دیگر قادر به کار کردن نبود و مادر مهربانم مجبور شد تا به تنهایی از خانواده مراقبت کند. درست در همین زمان، حکومت تغییر کرد و دستوری صادر کردند که دختران را از ادامهی تحصیل منع میکند. این دستور، مانند خنجری به قلب من فرو رفت و من مجبور شدم به جای رفتن به مکتب، در خانه بمانم و به کارهای خانه و مراقبت از پدرم بپردازم.
هر روز که میگذشت، احساس ناامیدی و بیانگیزگی بیشتر به سراغم میآمد. آرزو داشتم دوباره به مکتب برگردم و با دوستانم در کلاس درس شرکت کنم؛ اما شرایط جامعه و دستورات حکومتی، این آرزو را برایم دستنیافتنی کرده بود. مانند گلی خسته بودم که در دلش هنوز جرقهای از امید و عشق به زندگی وجود داشت.
یک روز، وقتی در اتاقم مشغول خواندن کتابی بودم، به جملهای از نویسندهی بزرگ برخوردم که نوشته بود: “زندگی مانند گلی است که هر روز نیازمند آبیاری و مراقبت است تا بتواند به زیبایی تمام شکوفا شود.” این جمله جرقهای از امید و انگیزهای برای بازگشت به زندگی و تحقق آرزوهایم در دلم ایجاد کرد.
تصمیم گرفتم که به جای تسلیم شدن در برابر شرایط سخت، به دنبال راههایی برای ادامهی تحصیل و رسیدن به اهدافم باشم. هر روز چندین ساعت مطالعه میکردم و با علاقه و پشتکار، به دنبال تحقق رویاهایم بودم.
یک روز، وقتی در حال مطالعه بودم، به این فکر افتادم که میتوانم تجربیات و آموختههایم را با دیگران به اشتراک بگذارم و به دیگر دخترانی که در شرایط مشابه من هستند، امید و انگیزه بدهم. تصمیم گرفتم داستانهای خود و دیگر دختران را بنویسم و نشان دهم که چگونه میتوان با پشتکار و اراده، به هدف رسید.
از روزهایی نوشتم که به دلیل شرایط سخت زندگی مجبور به ترک تحصیل شدم؛ اما با عشق و امید به یادگیری و تحقق رویاهایم نوشتم.
به دختران توصیه کردم که هیچگاه تسلیم شرایط سخت نشوند و همیشه به دنبال راههایی برای رسیدن به اهدافشان باشند. نوشتم که اگرچه ممکن است راههای دستیابی به تحصیل و آموزش برای بسیاری از دختران بسته باشد، اما با اراده و پشتکار، میتوان راههای جدیدی پیدا کرد و به موفقیت رسید.
به تدریج، دخترانی که مانند من به دلیل شرایط سخت زندگی و دستورات حکومتی از تحصیل بازمانده بودند، به دنبال راههایی برای ادامهی تحصیل و تحقق رویاهایشان بودند.
با تلاشهای بیوقفه و ارادهی قوی، ما نشان دادیم که هیچگاه نباید تسلیم شرایط سخت و نابرابریها شد.
داستان من، نمونهای از زندگی بسیاری از دخترانی است که با وجود موانع و چالشهای فراوان، به دنبال تحقق رویاهایشان هستند. مانند گل خستهای هستم که نیازمند آبیاری و مراقبتم تا بتوانم دوباره به زندگی بازگردم و به زیبایی تمام شکوفا شوم.
هیچگاه نباید تسلیم شرایط سخت و نابرابریها شد. با اراده و پشتکار میتوان به اهداف و رویاهای بزرگ دست یافت و به دیگران نیز نشان داد که چگونه میتوان با امید و تلاش، به موفقیت رسید.
ما با وجود شرایط سخت و نابرابریها، به دنبال تحقق رویاهایمان بودیم و با عشق به یادگیری و تلاش بیوقفه، به موفقیتهای بزرگی دست یافتیم. به همهی دخترانی که در شرایط مشابه هستند، نشان میدهد که هیچگاه نباید تسلیم شد و همیشه باید به دنبال راههایی برای تحقق رویاها و اهداف بود.
با اراده و پشتکار، هیچ چیزی غیرممکن نیست. اگرچه ممکن است راههای دستیابی به تحصیل و آموزش برای بسیاری از دختران بسته باشد، اما با امید و تلاش میتوان راههای جدیدی پیدا کرد و به موفقیت رسید.
این گل خسته، نمادی از زندگی دخترانی مانند من است که با وجود موانع و چالشهای فراوان، به دنبال تحقق رویاهایشان هستند.
نویسنده: صالحه امیری