با نوشتن نفس می‌کشم!

Image

نوشتن برای من پناهگاهی امن در میان طوفان‌های زندگی است؛ جایی که واژه‌ها بدون هیچ محدودیتی، بی‌قید و بی‌پروا از صفحه‌ی ذهنم برمی‌خیزند و روی کاغذ جاری می‌شوند. نوشتن را برای خود به معنای تمرین آرامش تعبیر کرده‌ام؛ مانند شنیدن صدای باران در سکوت شب، یا صدای موج‌های دریا که به نرمی ساحل را نوازش می‌کنند، یا نسیم خنکی که در روزهای گرم تابستان بر گونه‌ها می‌وزد.

وقتی قلم در دست می‌گیرم، گویی دروازه‌ای به دنیای بی‌پایان احساساتم باز می‌شود. اشک‌هایم بی‌صدا روی کاغذ می‌چکند و از دردهایی می‌نویسم که در گوشه‌های قلبم خانه کرده‌اند؛ از زخم‌هایی که با گذر زمان عمیق‌تر شده‌اند. اما نوشتن به من شجاعت می‌بخشد تا با آن‌ها روبه‌رو شوم.

گاهی، وقتی از رویاهایی می‌نویسم که در دنیای خیال پرورانده‌ام، لبخندی روی لبانم نقش می‌بندد. رویاهایی که مانند ستاره‌های شب درخشان‌اند و مرا به سوی فردای روشن‌تر هدایت می‌کنند.

قلم من هم شاهد اشک‌هایم بوده و هم شریک خنده‌هایم. واژه‌هایم میان رنج و شادی، پرچم صلح اند.

در لحظه‌هایی که می‌نویسم، زندگی را با تمام پیچیدگی‌ها و زیبایی‌هایش حس می‌کنم؛ گویی هر کلمه‌ای که روی کاغذ می‌نشیند، ذره‌ای از بار قلبم کم می‌کند و مرا به آرامشی عمیق‌تر می‌رساند. به یاد دارم روزی که برای اولین بار قلم در دست گرفتم؛ دستانم می‌لرزید و قلبم لبریز از دلهره بود. انگار قرار بود رازهایی که سال‌ها در سکوت قلبم مدفون بودند، یک‌باره به سطح بیایند. اما همین که نوک قلم به کاغذ نشست، جادویی میان ما جاری شد. واژه‌ها یکی پس از دیگری جاری می‌شدند، گویی هر کلمه‌ای که می‌نوشتم، نه فقط حرفی از دل، بلکه نفسی تازه بود که روح خسته‌ام را آرام می‌کرد.

در آن لحظات، نوشتن برایم چیزی فراتر از کلمات بود؛ حس می‌کردم که هر جمله، پلی است به سوی آرامش، هر خط، شعله‌ای از امید و هر صفحه، تصویری از صلح درونم. آنقدر در نوشتن غرق شدم که متوجه گذر زمان نبودم و تنها زمانی به خود آمدم که نقطه‌ای پایان را در انتهای متن گذاشتم.

اما آن نقطه، پایان نبود؛ بلکه شروعی بود برای یک سفر؛ سفری به درون خودم، جایی که کلمات نه تنها روایت‌گر دردها و شادی‌هایم، بلکه درمانگر زخم‌ها و تسکین‌دهنده‌ی روحم بودند. در همان لحظه بود که فهمیدم نوشتن، چیزی فراتر از هنر یا عادت است. نوشتن، زندگی است؛ خود زندگی.

سخنان استادم مانند نوری در تاریکی ذهنم درخشید. او همیشه در جلسات امپاورمنت با لحنی گرم و پر از انگیزه می‌گفت: «دختران عزیزم، از هر خاطره‌ای که دارید، بنویسید. هر صحنه از زندگی‌تان را ثبت کنید. از تجربه‌ها، دردها، شادی‌ها، و سرگذشت‌تان بنویسید. بگذارید کلمات‌تان مانند آینه‌ای باشند که عمق وجودتان را بازتاب می‌دهد.»

آن روز، برای اولین بار معنای عمیق این توصیه را با تمام وجود حس کردم. نوشتن دیگر برایم صرفاً ثبت کلمات نبود؛ بلکه راهی بود برای شناخت خود، بازآفرینی خاطرات و بخشیدن معنایی تازه به لحظاتی که از سر گذرانده بودم.

درک کردم که هر جمله‌ای که می‌نویسم، سندی است از حیات و تلاش‌های من؛ راهی است برای جاودانه کردن دردها و امیدهایم و پلی است که می‌تواند تجربه‌هایم را با دیگران قسمت کند. آن سخنان استادم نه تنها جرقه‌ای بود برای شروع این سفر، بلکه چراغی شد که مسیر زندگی‌ام را روشن‌تر کرد.

از آن روز به بعد، نوشتن برایم به یک عادت تبدیل شد. هر بار که قلم را برمی‌داشتم و واژه‌ها را روی کاغذ جاری می‌کردم، احساس می‌کردم روح خسته‌ام آرام می‌گیرد. نوشتن برایم مانند یک دوست بود؛ دوستی که می‌توانستم هر حرف ناگفته‌ای را با او در میان بگذارم. گاهی احساس می‌کردم که کلمات، صدای قلبم را بهتر از خودم می‌فهمند.

با گذشت زمان، یاد گرفتم که نوشتن تنها ثبت خاطرات نیست؛ بلکه بازگویی داستان‌هایی است که شاید بتواند روزی الهام‌بخش دیگران باشد. هر جمله‌ای که می‌نوشتم، گویی پلی می‌ساختم میان گذشته و آینده‌ام، میان آرزوها و واقعیت‌ها.

نوشتن به من یاد داد که حتی در تاریک‌ترین روزهای زندگی، نور کوچکی می‌تواند در میان واژه‌ها بدرخشد. همین نور بود که مرا از ناامیدی بیرون کشید و دوباره امید را در دلم روشن کرد. گاهی نوشته‌هایم را برای دیگران می‌خواندم و می‌دیدم چگونه چشم‌های شان برق می‌زند یا لبخندی بر لبان‌شان می‌نشیند. همان لحظه بود که فهمیدم قدرت کلمات نه تنها در آرام کردن خودم، بلکه در تأثیرگذاری بر دیگران نیز نهفته است.

امروز که به این مسیر نگاه می‌کنم، می‌بینم که نوشتن نه تنها یک پناهگاه بود، بلکه به یک نیروی محرک تبدیل شد؛ نیرویی که مرا به جلو حرکت داد، به من جرأت داد تا به رویاهایم نزدیک‌تر شوم و مرا به انسان قوی‌تر و امیدوارتر تبدیل کرد.

شاید نوشتن نتواند همه‌ی زخم‌ها را التیام ببخشد، اما می‌تواند راهی برای بیان آن‌ها باشد؛ راهی که به ما اجازه می‌دهد تا با خودمان صادق باشیم و در لابه‌لای سطرها، معنای زندگی را دوباره پیدا کنیم. قلم در دستانم نه تنها یک ابزار است، بلکه صدای من است؛ صدای دختری که در میان طوفان‌ها ایستاده و برای فردایی روشن‌تر می‌نویسد.

نوشتن به من این امکان را داده است که نه تنها خود را بشناسم، بلکه از زبان دیگران نیز آگاه شوم. هر نوشته، دری به سوی دنیای دیگران باز می‌کند و مرا با تجارب و احساسات دیگران پیوند می‌دهد. این پیوندها به من یادآوری می‌کنند که ما همه در این دنیا در کنار هم هستیم؛ با دردها و خوشی‌های‌ مشترک.

در پایان، می‌دانم که این سفر نوشتن ادامه دارد. هر صفحه‌ای که می‌نویسم، داستانی جدید است؛ داستانی که به من می‌آموزد، الهام می‌بخشد و مرا به جلو می‌برد. من به این سفر ادامه می‌دهم، زیرا نوشتن نه تنها نیاز من، بلکه عشق من است. و این عشق، روشنایی را به زندگی‌ام می‌آورد و مرا به یاد می‌آورد که هر روز، فرصتی دوباره برای نوشتن و زنده ماندن است.

نویسنده: یلدا یوسفی

Share via
Copy link