روز پدر در خانهی کوچک و سادهی ما با وجود مشکلات مالی، مملو از شور و شوق وصفناپذیری تجلیل شد. عشق و محبتی که بین ما اعضای خانواده جریان داشت، هرگز تحتالشعاع سختیهای زندگی قرار نگرفته بود. ما، فرزندانش، تصمیم گرفته بودیم روز پدر را به شکل ویژه و به یاد ماندنی جشن بگیریم و به پدر عزیزمان نشان دهیم که چقدر برای ما ارزشمند و قابل احترام است. این روز، قرار بود تجلیلی باشد از تمام فداکاریها، تلاشهای بیوقفه و عشق بیدریغ او در طول سالهای طولانی برای ما.
صبح زود، با بیدار شدن پدر، همگی با شوق و ذوق دورش جمع شدیم و با صدای بلند و پر از احساس، گفتیم: «روزت مبارک پدر جان!» از شنیدن این جملهی زیبا، لبخند دور لبانش نقش بست و به سوی هریک ما نگاهی پر از مهر و محبت کرد. لبخند پهن و چشمان پر از مهر او، بهترین پاداش برای ما بود. هیچ چیزی نمیتوانست لذت دیدن خانوادهاش را در کنار هم و لبریز از شادی، برای او بیشتر از این کند.
پس از صرف صبحانهی ساده و گرم، پدر برای رفتن به سر کار آماده شد؛ اما برنامهی اصلی ما برای شب بود. روزمان با آمادهسازیهای پنهانی و مشتاقانه برای سورپرایز شبانهی پدر، سپری شد. هر کدام از ما، با توجه به تواناییهای خود، مسوولیت خاصی را بر عهده داشتیم. زهرا مسوول خرید کیک از شیرینی فروشی بود؛ علی مسوول آمادهسازی گلها و تزیین هدیهی لباس بود، حامد و گلثوم در پختن غذا و آمادهسازی سفره به مادر کمک میکرد و من نیز وظیفه داشتم تا فضای اتاق را برای شب جشن آماده کنم.
همکاری و هماهنگی ما در طول روز مثال زدنی بود. هرکدام ما با عشق و علاقهی فراوان، سهم خود را در آمادهسازی این شب ویژه انجام میدادیم. غروب خورشید، نوید شبی فراموش نشدنی را میداد. بخاری را روشن کردیم تا اتاق پذیرایی گرم و دنج باشد.
صدای باز شدن در، خبر از رسیدن پدر میداد. با هماهنگی از پیش تعیین شده، همگی به یکدیگر یادآوری کردیم که باید تمام تلاش خود را به کار ببندیم تا پدر از سورپرایزِ شب بیخبر بماند. با خوشرویی و احترام فراوان، دستان پینه بستهی پدر را بوسیدیم و او را به گرمی کنار خود جای دادیم.
با همکاری هم، سفرهی شام را چیدیم؛ سفرهای که نه از ظروف گرانقیمت، بلکه از محبت و عشق ما سرشار بود. در فضای گرم و صمیمی، در کنار هم شام خوردیم. برای اینکه پدر از برنامهی اصلی ما و سورپرایز شبانه بیخبر بماند، بهانهای ساختیم: گفتیم که از دودکش اتاق پذیرایی دود خارج میشود و امشب باید تعمیر شود.
پدر، که به تعمیر وسایل خانه علاقهی زیادی داشت، فورا آستینهایش را بالا زد و به سمت اتاق رفت. ما نیز با روشن کردن چراغهای اتاق، با فریاد «روز پدر مبارک!» او را غافلگیر کردیم.
صحنهی زیبا و به یاد ماندنی بود. پدر با دیدن اتاق تزیینشده، کیک خوشمزه و لباس جدیدی که برایش تهیه کرده بودیم، لبخندی پهن بر لبانش نشست. با شور و شوق، در کنار هم کیک را بریدیم و قطعهای از آن را به او و سپس به تک تک اعضای خانواده دادیم. مزهی شیرین کیک، بیش از هر چیز، مزهی شیرینی و عشق پدر و زحمات بیدریغ او بود.
پدرم، برای بزرگ کردن ما پنج فرزندش، زحمتهای بسیاری کشیده است. هدیهی لباس، که با دقت و وسواس فراوان و بعد از تلاش زیاد برای انتخاب رنگ و طرح مورد پسند او انتخاب شده بود، نمادی از قدردانی ما از تمام فداکاریهایش بود. این هدیه، به ما فرصت داد تا عشق و احترام خود را به او به زیباترین شکل ممکن نشان دهیم.
آن شب، خاطرات شیرین و لحظات زیبا را با هم مرور کردیم. شاید خانهی ما از لحاظ مادی فقیر باشد؛ اما محبت و عشق بین ما، آن را غنی و بینظیر میکرد. پدر، با تمام سختیها و فداکاریهایش، همیشه الگویی از صبر، شجاعت و مهربانی برای ما بوده است. او به ما آموخته است که ارزشهای واقعی زندگی، در محبت، احترام و یکرنگی نهفته است.
روز پدر امسال، به ما نشان داد که ثروت مادی و وسایل گرانقیمت، هیچ ارزشی در برابر عشق و محبت خانواده ندارند. این روز، برای همیشه در خاطرهی ما میماند؛ روزی که عشق و احترام ما به پدر را به زیباترین شکل ممکن جشن گرفتیم.
پدر عزیزم، از صمیم قلب، از تمام زحمات و محبتهایتان سپاسگزارم. روزتان مبارک و همیشه سلامت و شاد باشید.
نویسنده: صالحه امیری