یک هزار و 243 روز از بسته شدن درهای مکتبها به روی دختران افغانستان میگذرد. یک هزار و 243 روز است که امیدها و رویاهای دختران این سرزمین قفل شده و کسی نمیداند این قفلها چه زمانی باز خواهند شد.
در این مدت سرنوشت ما نامعلوم است و نمیدانیم چه زمانی فرصت مناسب برای زنان و دختران افغانستان به دست میآید. در این مدت اکثر دختران در افغانستان دچار آسیبهای روحی و روانی شدهاند و از زندگی کاملا ناامید شدهاند. آنان به هیچ چیزی فکر نمیکنند، جز اینکه مثل گذشته بازهم بتوانند به مکتب بروند و بیاموزند.
در این مدت اکثر دختران با نگاه مردسالارانه و زن ستیزانه، مجبور به ازدواجهای اجباری شدهاند. بدون اینکه خودشان انتخابی داشتهباشند، هرچیزی که برای شان صلاح دیدهاند، بالای شان تحمیل کرده اند. در این وضعیت، دختران در افغانستان از ابتداییترین حقوق خود محروم اند و اکنون کم کم وارد چهارمین سالی میشویم که از بیسرنوشتی و بیعدالتی در حق خود رنج میبرند.
ما دختران افغانستان در زمانی زندگی میکنیم که جهان از پیشرفتهای علمی و دستاوردهای زنان سخن میگوید؛ اما ما پشت دیوارهای بسته، فقط نظارهگر هستیم. در دنیایی که هر روز قدمهای بزرگی در علم و دانش برداشته میشود، ما در خاک خود درد و حسرت را پرورش میدهیم. دختری که شوق آموختن در دل دارد، نمیتواند پا به مکتب و دانشگاه بگذارد و رویاهایش را بسازد. این درد عمیقتر از آن است که بتوان توصیفش کرد.
دخترانی که باید آیندهساز باشند، به سایههایی خاموش تبدیل شدهاند؛ زندهاند؛ اما نه برای زندگی. آنها نفس میکشند، میخورند، میآشامند؛ اما زندگیشان خالی از آرزوست، پر از خاموشی و ناامیدی. هیچ روزنهای که آنها را در این مدت امیدوار کرده باشد، وجود نداشته است. این دختران در این مدت به موجودات ساکت، آرام و بدون هیچ دغدغهای تبدیل شدهاند.
با تمام این وضعیت ناگوار و نامناسب و غیر انسانی، اما نه، امید هنوز زنده است! دختران افغانستان، با وجود تمام سختیها، همچنان شعلههای انگیزه و اراده را در دل خود حفظ کردهاند. این دختران، وارثان زنانی هستند که در دل جنگ و مشکلات، سر بلند کردند و استوار ایستادند. آنها آموختهاند که در برابر هر طوفانی مقاومت کنند. شکست برای آنها پایان نیست؛ بلکه فرصتی برای آغاز دوباره است. حداقل این نشانه از یادآوری این روایتها ثابت میشود که حداقل خاموشی را چارهی کار نمیدانند. دختران افغانستان تصمیم گرفتهاند که وضعیت شان را برای جهان، برای تاریخ و برای مردمان آزاده در سراسر جهان روایت کند. این روایت، روایت درد تنها دختر افغانستان نیست، روایت درد انسانیت است که در کشور ما به نام افغانستان جریان دارد.
در دل تاریکی، امید همچون گلی است که در خاک خشک ریشه میدواند. شاید کوچک باشد؛ اما روزی خواهد رویید و به درختی تنومند تبدیل خواهد شد. این شعلههای امید، در دل دخترانی زنده است که هنوز به فردایی روشنتر ایمان دارند. آنان تا کنون هرچند که سختی کشیدهاند، خودشان به این امیدواری رسیدهاند که امیدی برای تغییر آینده را داشته باشند.
روزی درهای بسته باز خواهند شد. روزی دختران این سرزمین نه تنها خواهند آموخت، بلکه خواهند درخشید. در آن روز، هیچ ظلمی نمیتواند صدای آنها را خاموش کند و هیچ دیواری نمیتواند آنها را محدود سازد.
امید همچنان زنده است، در دل هر دختری که شجاعت تغییر را دارد. این تنها آغاز است؛ آغازی برای حرکتی که جهان را تغییر خواهد داد.
پس ما دست از این امید، از این رویای تغییر مثبت در آینده دست نمیکشیم. سلاح ما امید و باور به خود و داشتههای ماست. ما اگر در این مدت ساکت بودهایم، بعد از این شما شاهد درخشش همیشگی ما خواهی بود.
ما آینده را تغییر میدهیم.
نویسنده: شهلا جلیلی