نسل امروز هزاره، نسل آگاهی است که از دوران جنگهای دشوار سه دههی افغانستان عبور کرده است. نفس موجودیت این نسل یک نعمت است. خوب است قدر این نعمت را هم بدانیم و از آن خوب استفاده کنیم. غفلتی که در ابتدای سخنانم گفتم، یکی از نشانههایش میتواند همین باشد که ما با تأسف با نسلی که در اختیار داریم، برخوردی شکرگزارانه انجام نمیدهیم.
امیدوارم به این مقایسهای که انجام میدهم، دقت کنید: کسانی را که امروز در بین خود داریم، در دوران غرب کابل نداشتیم. اگر در سال ۱۳۷۱ تا ۱۳۷۳ تمام غرب کابل را غربال میکردیم، یکهزارم آدمهای خوب و نیکویی را که امروز داریم، نداشتیم. اما مزاری از همین نعمت اندک آنچنان سپاسگزارانه استفاده کرد که خدا نیز آن را به قدرت بزرگی برای ساختن تاریخش تبدیل نمود. امروز هر طرف نعمت داریم؛ اما چون از آن یا استفادهی نادرست نمیکنیم یا اصلاً هیچ استفاده نمیکنیم، میبینیم که کوچی هم میآید و با ما شوخی میکند و ما واقعاً نمیتوانیم جواب کوچی را بدهیم. طالبی که برای ترساندن هیچ چیزی جز قیافه و صدا و عمل وحشتناک خود ندارد، ما از همین طالب میترسیم.
بگذارید اعتراف کنم که گاهی با دیدن این صحنهها و مقایسهی آن با تجربهی گذشتهای که داشتهایم، به خود برگشت میکنم و خاضعانه میپرسم که آیا واقعاً اینقدر بیچاره و ناتوانیم که با داشتن این همه نعمت خدا باز هم از کوچی یا طالب میترسیم؟
من لحظهای قبلتر از نگرانیهای خود یادآور شدم و گفتم که گاهی با شاگردان معرفت و دوستان دیگری که در اطراف خود دارم، از دلهرههای امروز و فردا سخن میگویم. این دلهرهها ناشی از یک تجربه و درک است که مقایسهی امروز و دیروز بر ذهن ما خلق میکند. همین مقایسه، در عین حال، این نکته را نیز یادآور میشود که وقتی سی سال پیش، آن دورههای دشوار را سپری میکردیم، هیچکدام از نعمتها و عزیزان امروز را در کنار خود نداشتیم؛ یعنی کسانی را در برابر خود نداشتیم که حرف ما را گوش کنند و بفهمند که چه میگوییم. اما امروز همهی اینها را داریم. با بودن این همه مخاطب و همراه اگر باز هم از طالب میترسیم معلوم است که انسانهای بیایمانی هستیم و به آن چیزی که نعمت خدا گفته میشود، وقوف پیدا نکردهایم.
اگر مزاری را یک نعمت و سرمایهی بزرگ در زمان خود میدانیم که برای ما هویت و معنا میبخشد و باعث وحدت و انسجام و یکپارچگی ما میشود، نسل امروز و مخاطبان آگاه و گستردهای که امروز در برابر خود داریم، نیز نعمت بزرگ دیگریاند که دیروز نداشتیم. کافیست که قدر این نعمت را نیز بدانیم و از آن با سپاسگزاری و قدردانی استفاده کنیم.
امکان پیامرسانی ما بیشتر از دیروز است
نعمت سوم، امکانات و سهولتهایی است که امروز برای انتقال پیام خود در اختیار داریم. در سالهای دشوار جنگ کابل آرزو میکردیم که حد اقل یکبار خبرنگاری از آن سوی شهر به این سوی شهر بیاید و فقط یکبار با «استاد مزاری» مصاحبه کند. این تمام انتظار و توقع ما بود که میتوانست اندکی از پیام و سخن ما را به مخاطبی در یک گوشه از دنیای آن روز انتقال دهد. اگر گاهی بعد از یک یا دو ماه، حادثهای از این دست اتفاق میافتاد، برای ما مثل یک جشن حسابی بود. این خبر را به همدیگر میرساندیم و به رادیوی بی بی سی یا صدای امریکا گوش میدادیم تا صدای «استاد مزاری» را بشنویم.
این نکتهای را که حالا میگویم، شاید به نظر شما عجیب برسد؛ اما این یک واقعیت بود. ما مقاومت فقیر و صامتی را رهبری میکردیم. پیام ما به هیچکسی نمیرسید. استاد مزاری هم وقتی مصاحبه میکرد سادهترین حرفها را میگفت. حرفهای او اکثراً از شرح چند صورت ساده از حوادثی که اتفاق افتاده بود، تجاوز نمیکرد. مثلاً یادآور میشد که ما را اینگونه مورد حمله قرار دادهاند و یا این طرح را میپذیریم یا نمیپذیریم. در آن مصاحبهها چیزی بیشتر از این حرفها نه وجود داشت، نه پرسیده میشد و نه امکانش بود؛ اما همین مقدار هم برای ما یک حسرت و یک انتظار بود.
امروز، برعکس، تا صدای ما از زبان ما بیرون شود، در هر کنج دنیا راه باز میکند. امروز من تازه از هلند به دنمارک رسیده بودم که یک خبرنگار مشهور دنمارکی که میگویند در مشهورترین روزنامهی این شهر کار میکند، آمد تا از من بپرسد که در افغانستان چه میگذرد، در فلان مورد دیدگاه تو چیست و چه کاری میشود یا نمیشود. با دیدن این صحنه، به یاد شانزده هفده سال پیش میافتم که همه انتظار میکشیدیم تا یک خبرنگار بیاید و فقط یک بار، نه با هر کسی، بلکه با آن شخصی که در قلهی حرکت ما قرار دارد، مصاحبه کند. این هم یک تغییر بزرگ است که امکان مهمی را در اختیار ما گذاشته است. من از این امکان هم به عنوان یک نعمت یاد میکنم که چگونه باید از آن استفادهی نیکو و مثبت انجام دهیم.
با این امکان، پیام ما عام شده است و مخاطبان زیادی در سراسر دنیا منتظر پیام ما هستند. سوال مهم اکنون برای ما این است که چگونه میتوانیم بهترین حرف و بهترین پیام خود را برای این مخاطبان خود برسانیم. استفادهی درست از این امکان، در واقع، چالش بزرگ در برابر ظرفیت و توانمندیهای ما نیز هست.
پیامرسانهای مزاری به همه جا پخش شدهاند
بگذارید از یک نعمت دیگر هم یاد کنم: امروز صدها و هزاران انسان جامعهی ما در هر کنج دنیا همچون شاخههای نور پخش شدهاند. اینها نیز نعمتهای خدایند و باید از آنها به صورت درست استفاده کنیم. یادم هست که من، سه روز بعد از شهادت بابه مزاری، در مراسم ترحیم او در پشاور، از این امکان به عنوان یک پیشبینی امیدوارکننده و هوشدار دهنده یاد کردم. آن روز صبغتالله مجددی و جمعی دیگر از رهبران افغانی آمده و سخنرانی کردند. شاید در آن مراسم من با لحن شدیدی سخن گفته بودم، چون بعد از من وقتی مجددی پشت میز خطابه رفت، حدود پانزده دقیقه وقت خود را مصرف کرد تا توصیه کند و بگوید که برادران هزارهی ما نباید در پی انتقام باشند، طالب اینگونه است و پشتون آنگونه نیست و این حرفها. یکی از نکتههایم در این مراسم خطاب به کسانی بود که گویا مزاری را در چهارآسیاب یا غزنی دست و پا بسته تیرباران کرده بودند. آنجا گفتم: اینها باید به یاد داشته باشند که مزاری آن کسی نبود که آنها به زعم خود او را کشتهاند. گفتم: در طی دو سال و هشت ماه مقاومت غرب کابل، همگام با هر تکهای که از تن یاران مزاری به زمین افتاد، تکهای از تن او هم کاسته شد و به زمین افتاد. مزاری در حقیقت قطرههای خونی بود که در قالب هر فرد غرب کابل چکید و چکید تا اینکه در آخر تنها تنی ماند بیخون؛ تنهای تنها و اینگونه بر زمین ریخت. او وقتی کشته شد که کسی دیگر از یاران او نمانده بود تا در کنار او مقاومت کند. یا همه کشته شده بودند یا آنقدر دشنه خورده و زخم برداشته بودند که تاب حرکت کردن نداشتند. گفتم که شما در واقع همان جسد بیخون و بیرمق را شقه شقه کرده و یا دست و پایش را بسته و به شهادت رساندهاید. تا یک قطره خون، از همان خونهایی که او را سر پا نگاه میکرد و قدرت میداد، در تن او بود، کسی جرأت نمیکرد که با سبکی به سویش نگاه کند یا به او نزدیک شود.
در همان مراسم از کسانی که از کابل بیرون شده و در سراسر دنیا پخش شده بودند، به عنوان شاخههای نوری یاد کردم که به هر سو حرکت میکنند. خطاب به قاتلان مزاری گفتم که شما دیگر با یک مزاری طرف نیستید، با هزاران هزار مزاری در قالب یک نسل و نسلهای متعدد طرف هستید. گفتم که مزاری به عنوان یک فرد کشته شد؛ اما مزاری به عنوان یک سوال باقی ماند. از این پس در هر نسل کسی میآید و این سوال را از نو مطرح میکند: من هم میمیرم؛ اما فردا کودکی دیگر میآید و این سوال را مطرح میکند. این سوال خاموش نمیماند.
فلم عمر مختار را که نگاه کنید، در صحنهی آخر، وقتی عمر مختار به زمین میافتد، عینکاش را کودکی که آنجا هست، بر میدارد و روی چشمان خود میگذارد. این، یعنی نگاه عمر مختار به نسلی دیگر انتقال پیدا کرده است. در مراسم پشاور گفتم که مزاری در قالب یک فرد، عبدالعلی مزاری، با آن ریش و کلاه و چپن رفت؛ اما آن ارزش دیگری که مزاری را در میان مردم و در روان انسانها مزاری ساخته بود، در تاریخ جاودانه شد. او به سوال تاریخ تبدیل شد و میدانیم که سوال تاریخ را پاسخ گفتن چه سنگین است.
امروز همان نسل از گوشه گوشهی افغانستان تا دنمارک و سویدن و ناروی و امریکا و چین و هر جای دیگر پخش و پراکندهاند. حالا کشتن مزاری ناممکن شدهاست. چند نفر را میکشند؟ چند نفر را دست و پا بسته تیرباران میکنند؟ … ناممکن است.
اکنون مزاری برای ما تبدیل به یک نماد شده است. مزاری به عنوان یک فرد را هر کسی میتواند زنجیرپیچ کند؛ اما مزاری به عنوان یک نماد را چه کسی میتواند زنجیرپیچ کند؟ همانگونه که حسین به عنوان یک فرد را هر کسی میتواند شقه شقه کند؛ ولی حسین به عنوان یک نماد را چه کسی میتواند شقه شقه کند؟ میبینیم که امروز در هیچ کجای دنیا کسی به نام یزید نداریم یا کسی به نام یزید افتخار نمیکند؛ ولی حسین و افتخار به نام حسین از هرسو موج میزند. وقتی شما در دنمارک، با عشق و هیجان برای امام حسین و به یاد امام حسین برنامه میگیرید، کاری است که با نمادی به نام امام حسین انجام میدهید. این همان تحولی است که در قالب کسی دیگر به نام مزاری صورت گرفته است.
نمادها این چنین در تاریخ عمل میکنند و نسلی که چنین نمادهایی داشته باشد باید شکرگزارش باشد. این هم از نعمتهای بزرگ زمان ماست که باید سپاسگزارش باشیم و از آن به درستی و نیکویی استفاده کنیم.
عزیز رویش