طالبان و ترامپ

Image

گفت‌وگو با عزیز رویش، نویسنده و آموزگار مدنی

فرهمند: همراهان، مخاطبان و دنبال‌کنندگان خوب شیشه میدیا و نسل پنجم سلام و وقت همگی‌تان بخیر. امیدوارم در هرکجایی که هستید، سالم و خوش حال باشید و کانون گرم خانواده و زندگی تان گرم و گرم‌تر باشد.

در برنامه این هفته نسل پنجم، میزبان استاد عزیزالله رویش، نویسنده و آموزگار مدنی با موضوع مهم (طالبان و ترامپ) هستیم و امیدوار هستیم که تا آخر بحث ما را دنبال کنید و اگر سوال و یا صحبتی داشته باشید، می‌توانید که درخواست مایک داده و سوال و صحبت تان را با ما در جریان بگذارید.

با به قدرت رسیدن مجدد ترامپ در امریکا، شاهد تغییرات و تحولاتی در داخل امریکا و جهان هستیم و افغانستان ما به عنوان کشوری که در چند دهه‌ی اخیر به صورت مستقیم متأثر از سیاست‌های خارجی امریکا بوده است، هم‌چنان شاهد تحولات و تغییرات در زمینه‌های مختلف گردیده که تأثیرات مستقیم و فوری آن را مردم افغانستان در این روزها تجربه می‌کنند و این تغییرات در زمینه‌های اقتصادی، سیاسی و مهاجرتی و تغییرات دیگری بوده است.

روی همین اساس در برنامه این هفته، با حضور استاد عزیز رویش، سوالات مهمی را روی همین محورها مطرح خواهیم کرد.

استاد رویش گرامی به برنامه این هفته نسل پنجم بسیار زیاد خوش آمدید و تشکر از اینکه دعوت ما را پذیرفتید.

رویش: خیلی ممنونم آقای فرهمند، در خدمت شما هستیم.

فرهمند: استاد، در اولین روزهای پس از به قدرت رسیدن دونالد ترامپ، شاهد موج‌ تازه‌ای از تحولات در عرصه‌های مختلف، مخصوصاً در رابطه با افغانستان هستیم. اگر خواسته باشید، این تحولات را در چند عنوان برجسته خلاصه کنید، از کدام‌ها یاد خواهید کرد و آیا در هیچ کدام از این‌ها نشانه‌ای از یک تحول مثبت برای افغانستان نیز هست؟

رویش: تشکر. باز هم با سلام مجدد به شما و همه‌ی دوستانی که در برنامه حاضر هستند. شاید من برای تمام این سوال‌هایی که شما مطرح کردید، یا برای پاسخی دقیق‌تر برای برای این سوال‌ها، فرد مناسبی نباشم. این سوال‌ها، یک مقدارش به اطلاعات و معلوماتی ضرورت دارند که  ما در اختیار نداریم. یک مقدار بیشترش سوالات بسیار تخصصی و کارشناسانه‌ای اند که افراد تخصصی‌تری ضرورت دارند که در مورد آن‌ها صحبت کنند. اما به هر صورت، ما هر کدام در حدی که متأثر از حوادث هستیم و حوادث را مرور می‌کنیم، می‌توانیم نظریات و برداشت‌های خود را بیان کنیم.

من به مقتضای برنامه‌ای که داریم، می‌توانم بگویم که پایان سال ۲۰۲۴ و آغاز سال ۲۰۲۵ میلادی با یک سری تحولات بزرگ در سطح جهان و منطقه‌ی ما همراه بوده که الزاماً همه‌ی آن‌ها به ریاست جمهوری دونالد ترامپ یا با افغانستان ارتباط ندارند. مثلاً تحولات لبنان و سوریه و غزه و اوکراین، آتش‌سوزی مهیب لاس‌انجلس همه در همین یکی دو ماه اخیر اتفاق افتاده اند که هیچ‌کدام شان به صورت مشخص، ارتباط یا تأثیر مستقیمی بر افغانستان ندارند.

بااینهم، برگشت ترامپ به قصر سفید، بدون شک، با برخی از سیاست‌هایی در قبال افغانستان و منطقه همزمان است که می‌توانیم بر آن‌ها مکث کنیم. این‌ سیاست‌ها سیر تحولات را در افغانستان و منطقه هم یک مقدار پرشتاب‌تر خواهد ساخت.

به دلیل شناختی که از ماهیت و ترکیب گروه طالبان داریم، به نظر می‌رسد که حکومت ترامپ، به کمک دو سه قدرت استخباراتی منطقه، صفحات کتاب طالبان را در سال ۲۰۲۵ به سرعتی بیشتر ورق خواهد زد و ما باید آمادگی داشته باشیم که تا ختم این سال قسمت‌های پایانی این کتاب را بیشتر ببینیم.

دوست دارم در اینجا به چند مورد از تحولاتی اشاره کنم که در روزهای اخیر شاهد آن بوده ایم و فکر می‌کنم که یک مقدار بیشتر قابل تأمل اند:

مورد اول، تنش‌هایی است که  در روزهای اخیر در درون رده‌های رهبری طالبان شاهدش هستیم. هر روز که می‌گذرد، خبرهای تازه‌ای از شکاف‌ها و اختلافات درونی طالبان به بیرون درز می‌کند. شاید قتل خلیل حقانی و مسایلی که در رابطه با خاکسپاری و موضوع جانشینی او بر سر زبان‌ها افتید، آغاز این ماجرا در دور جدید بود. بلافاصله، انتقادات  عباس ستانکزی از ملاهبت الله رسانه‌ای شد و به دنبال آن گفته شد که او پیش از اجرای حکم دستگیریش که توسط ملاهبت‌الله صادر شده بود، به کمک ملایعقوب و ملا وثیق به امارات انتقال یافت. همزمان با این تحولات سراج‌الدین حقانی و وثیق با امیر دوبی دیدار کردند و این دیدار، علاوه بر تلاش برای حل تنش‌های مرزی با پاکستان، به مشکلات درونی در رهبری طالبان هم مرتبط دانسته می‌شد. حالا سخن از تنش‌های جدی‌تر در رابطه‌ی ملابرادر و ملاهبت‌الله  گفته می‌شود و  یا گفته می‌شود که نیروهای مربوط به ملا هبت الله کنترل اکثر پست‌های امنیتی شاهراه‌ها را از دست نیروهای مربوط به شبکه‌ی حقانی بیرون کردند که تمام این‌ها، گذشته از جزئیات دقیقی که می‌توانند داشته باشند، در مورد طالبان و ترکیب و ماهیت و ساختار این گروه قابل درک است. سخنان تازه‌ی ستانکزی یا گریه‌ی محمد نبی عمری، معین وزارت داخله‌ی طالبان یا فرد شماره‌ی دوی شبکه‌ی حقانی، به خاطر منع آموزش دختران رسانه‌ای شده، در درون یک ساختار بسته‌ی مذهبی از حرف‌های خیلی بیشتری در پشت پرده حکایت می‌کند که حباب را در روی پرده به کفیدن آورده است.

مورد دوم، اعلام قطع کمک‌های نقدی امریکا و تأثیرات مستقیم آن بر سقوط نرخ افغانی در بازار است که در کنار تنش‌های سیاسی در سطح رهبری طالبان، از یک رویه‌ی دیگر در تأثیرات سیاست‌ ترامپ در قبال طالبان حکایت می‌کند. یاد ما باشد که قطع کمک امریکا، تنها به چند بسته‌ی پول که از میدان هوایی وارد بانک مرکزی می‌شود، محدود نمی‌شود. کسانی که با ماهیت ماشین جنگی در یک کشور جنگ‌زده‌ی مثل افغانستان آشنا هستند یا حد اقل تجربه‌ی این چهل، چهل و پنج سال جنگ را دارند، می‌دانند که هزینه‌ی سوخت این ماشین جنگی در افغانستان با عشر و محصول و جریمه و مالیات چند دکاندار و تاجر خرده‌پا تأمین نمی‌شود. بنابراین، پس‌لرزه‌های قطع کمک خیلی زودتر، بسیار بیشتر از آنچه که تا حالا دیده ایم، رونما خواهد شد.

مورد سوم که احتمالاً برنامه‌ی امروز بیشتر روی آن متمرکز خواهد بود، توافق‌نامه‌ی دوحه و درخواست بازنگری و تطبیق آن توسط ترامپ است. احتمالاً  هرگونه تغییری که در سیاست‌های ترامپ در قبال افغانستان دیده شود و یا هر گونه فشار اقتصادی یا سیاسی که بر طالبان اعمال شود، به منظور برگشت دادن این گروه بر تطبیق توافق‌نامه‌ی دوحه خواهد بود.

البته در کنار این موارد، ما شاهد سخت‌گیری‌های پاکستان بر مهاجران افغانستان هم هستیم که تا حدی زیاد ناشی از خشم این کشور از عملیات‌های تی تی پی محسوب می‌شود که گویا با حمایت طالبان از داخل خاک افغانستان بر نیروهای امنیتی پاکستان انجام می‌دهند. این مسأله هم در حاشیه‌ی سیاست ترامپ در قبال افغانستان مطرح می‌شود و احتمالاً پاکستان باز هم در پی آن خواهد بود تا از فرصتی که تغییر سیاست ترامپ خلق می‌کند، برای تغییر استراتژی‌های خود در قبال طالبان و افغانستان بهره‌برداری کند و باز هم یک آرایش تازه‌ای را در سیاست خود در قبال افغانستان انجام دهد.

به هر صورت، تمام تحولاتی که در سطح منطقه و کشور خود شاهد هستیم، نشان از این است که داریم وارد یک دوره‌ی پرتنش جدید می‌شویم که ممکن است به تغییرات مهمی در سیاست‌های منطقه‌ای، به خصوص در قبال افغانستان، منجر شود.

اما اینکه شما می‌گویید آیا در این تحولات نشانه‌ی مثبتی هم می‌توان دید، من متأسفانه چیزی به عنوان نشانه‌ی مثبت نمی‌بینم. اما حد اقل یک تحول رو به رشد در سیاست‌های افغانستان هست.

فرهمند: استاد، می‌دانیم که در هرگونه تحول سیاسی افغانستان، عوامل خارجی نسبت به عوامل داخلی تأثیراتی بیشتر دارد. به نظر شما، چه عامل عمده‌ای ممکن است هنوز وجود داشته باشد که مانع از ایجاد یک تحول عمده‌ی سیاسی در افغانستان شود؟

رویش: نکته‌ای که شما می‌گویید، دقیق است. تاریخ سیاسی افغانستان از ابتدای تأسیس این کشور نقش پررنگ قدرت‌های خارجی را در تحولات سیاسی داخلی آن به وضوح نشان می‌دهد. حکومت‌ها و حتی جریان‌های سیاسی افغانستان، بلااستثنا، در حد اجیران سیاسی برای تطبیق پروژه‌های خارجی عمل کرده و هرگاهی که پروژه‌ها پایان یافته، تاریخ مصرف‌ آن‌ها نیز تمام شده است. اما طالبان، در میان همه‌ی این حکومت‌ها و جریان‌ها یک استثنای خاص‌تری بوده است. سایر حکومت‌ها و جریان‌ها در ابتدای خود یک محصول داخلی بوده و در جریان راه، در حرکت خود، به سازمان‌ها و قدرت‌های بیرونی وابسته شده اند. مثل مثلاً حزب اسلامی یا جمعیت اسلامی یا سایر گروه‌ها مانند حزب دموکراتیک خلق. اینها در ابتدا با دیدگاه‌های داخلی بر اساس ضرورت‌هایی که در افغانستان وجود داشته، ایجاد شده اند، اما وقتی که حرکت کرده اند، رفته و به قدرت و نیروهای بیرونی وابسته شده و تا تمام ساختار خود به این وابستگی گیر مانده اند. بنابراین، همیشه مقداری از ویژگی‌های بومی‌بودن را در خود حفظ می‌کردند. اما طالبان، به طور مطلق در کارخانه‌ی بیرونی ساخته شده و با اقتضاها و شرایط داخلی وفق داده شده است. این یک تفاوت است. به همین دلیل، تاریخ مصرف و انقضای این گروه، توسط تولیدکنندگان آن، به راحتی و دقتی بیشتر تعیین و تطبیق می‌شود.

اگر شما شخصی به نام ملا هبت‌الله را در رأس طالبان ببینید که با اختیارات مطلقه در حد خدا قرار دارد، اما درست مثل خدا، هیچ‌گونه وجود خارجی ندارد، به راحتی می‌توانید بفهمید که تغییر در تمام سیاست‌ها و حرکت‌های این گروه چقدر راحت و آسان است. مثل اینکه خدا در یک چشم به هم‌زدن از مولوی جلال‌الدین بلخی تا مولوی عمر تغییر می‌کند، طالبان هم با یک حادثه‌ی فرضی مثل خبر یک ترور یا سکته‌ یا مفقود شدن ناگهانی، از یک گروه تندرو و متعصب به یک جریان معتدل و قانون‌گرا و رعایت‌کننده‌ی تمام نورم‌های حقوق و روابط بین‌الملل تبدیل می‌شود. این امکان‌پذیر است. به خاطر اینکه شما شخصیت خارجی به نام ملاهبت الله ندارید. و این به همین شکل ساخته شده است. به همین دلیل، تغییر در سیاست طالبان و ساختار طالبان یک کار آسان است. طراحی این نظام بسیار دقیق و حساب‌شده است. بنابراین، در داخل کشور کدام مانع جدی وجود ندارد که اگر قدرت‌های بیرونی بخواهند، کسی در داخل در برابر آن‌ها مخالفت کند.

در بین عوامل بیرونی، من هنوز در سیاست‌های ترامپ وضاحت لازم نمی‌بینم. یعنی ترامپ، در سیاست‌های کلان خود مشغله‌هایی را در سطح ملی و بین‌المللی خلق کرده است که معلوم نیست افغانستان، در این سطح وسیع، چه وقت در شمار اولویت‌های فوری‌تر او قرار می‌گیرد. تصور من این است که اگر افغانستان، هر زمانی، به گونه‌ای در لست اولویت‌های ترامپ قرار بگیرد، او در تمام کردن دوسیه‌ی افغانستان وقت زیادی را هدر نخواهد داد. یعنی مانعی را در راه خود نمی‌بیند، نه در داخل افغانستان و نه در سطح منطقه. و به همین دلیل، توافق‌نامه‌ی دوحه به نظر من، همان نقشه‌ی راهی است که ترامپ آن را روی دست خواهد گرفت.

فرهمند: با همین نکته‌ای که شما مطرح کردید، بر می‌گردیم به توافق‌نامه‌ی دوحه. می‌دانیم که تاریخ رابطه‌ی ترامپ با طالبان به نحوی با توافق‌نامه‌ی دوحه ارتباط می‌گیرد. فکر می‌کنید با برگشت ترامپ به قدرت شاهد مطرح شدن دوباره‌ی توافق‌نامه‌ی دوحه باشیم؟

رویش: ببینید، توافق‌نامه‌ی دوحه، یک پیمان تاریخی بود که در فبروری سال ۲۰۲۰ بین ایالات متحده‌ی امریکا و طالبان در دوحه‌ی قطر امضا شد. این توافقنامه بر چهار محور اصلی متمرکز بود:

  • اول، جلوگیری از استفاده از خاک افغانستان علیه امنیت ایالات متحده؛
  • دوم، خروج نیروهای خارجی از افغانستان؛
  • سوم، مذاکرات بین‌الافغانی؛ و
  • چهارم، آتش‌بس همه‌جانبه.

در این توافقنامه، ایالات متحده متعهد شد که نیروهای خود را از افغانستان خارج کند و طالبان نیز تعهد داد که از فعالیت‌های القاعده جلوگیری کند. این‌ها چارچوب ظاهری توافق‌نامه بودند که به نظر می‌رسد تنها تعهدات طالبان در آن‌ها درج شده و احتمالاً اکثر سؤتفاهم‌های خوش‌بینانه هم که در بین مردم خلق شد، از همین نکته ناشی می‌شد. فکر می‌شد که این توافق‌نامه تنها طالبان را مخاطب قرار داده و تحت فشار قرار داده و تمام محصولات آن برای این است که مردم افغانستان یا جمهوریت آن را بردارد.

حالا اگر دقت کنیم، در واقع، دو مورد از این تعهدات، تعهد طالبان در برابر امریکا بود:

  • از خاک افغانستان علیه امنیت ایالات متحده استفاده نمی‌شود؛ و
  • از فعالیت‌های القاعده جلوگیری می‌شود.

دو بخش دیگر که به صورت جنبی به رابطه‌ی طالبان و جمهوریت مربوط می‌شد، یعنی مذاکره‌ی بین‌الافغانی و آتش‌بس همه‌جانبه، امریکا به صورت مستقیم، هیچگونه دخالتی در آنها نداشت.

در جریان زمان انکشاف حوادث نشان داد که برخی از ضمیمه‌های پنهان هم در توافق‌نامه‌ی بین امریکا و طالبان وجود داشت که ظاهراً برخی‌های شان رسیدگی شده و برخی‌های شان رسیدگی نشده و حالا که وقت بازنگری و تفسیر توافق‌نامه رسیده، این موارد یکی یکی دوباره مطرح می‌شوند.

دقت کنیم که از این موارد چه چیزها اتفاق افتاد. این‌ها در خود توافق‌نامه به طور صریح ذکر نشده اند؛ مثلاً:

  • امریکا برای رهایی زندانیان طالبان از زندان‌های جمهوریت زمینه‌سازی کرد؛
  • طالبان عملیات‌های خود بر نیروهای امریکایی را قطع کردند؛
  • نیروهای امریکایی از افغانستان خارج شدند؛
  • طالبان در تسخیر ولسوالی‌ها و ولایت‌ها و پایتخت به هیچ‌گونه مانع جدی از سوی نیروهای امریکایی مواجه نشدند؛
  • در جریان خروج نیروهای امریکایی هم، تا آخرین مقاطع، حتی تا اکنون، در برابر برنامه‌های تخلیه‌ای که از سوی امریکا یا با هماهنگی امریکا صورت می‌گیرد، مانع و محدودیتی ایجاد نشد و هم‌چنان ایجاد نمی‌شود؛
  • امریکا هم تا همین چند روز اخیر، کمک‌های نقدی پنهان و آشکار خود برای طالبان را قطع نکرده است؛
  • برخی از مراکز مهم استخباراتی امریکا در داخل افغانستان هنوز هم فعال اند؛ و
  • فضای افغانستان به صورت مطلق در اختیار و کنترل امریکا قرار دارد.

اینها مواردی اند که ما شاهد بوده ایم که یا از طرف طالبان یا از طرف امریکا عملی و اجرا شده اند.

اما برخی از موارد که حالا مورد بازپرسی و ابهام قرار دارند، این‌ها در توافق‌نامه مطرح نشده اند، اما حالا دیده می‌شوند که کم کم رو می‌شوند. مثلاً

  • پایگاه هوایی بگرام است که گویا قرار بوده هم‌چنان در اختیار امریکایی‌ها باقی بماند؛
  • نفوذ و فعالیت‌های القاعده و سایر گروه‌های تروریستی که هم‌چنان ادامه دارد؛
  • نفوذ داعش که بیشتر شده است؛
  • نفوذ چین و ایران و روسیه که خیلی پررنگ است.

اینها مواردی اند که طالبان مسوول اجرای آن‌ها بوده اند و آن‌ها را عملی نکرده و یا از اجرای آن‌ها کوتاه آمده اند.

حالا بعد از پنج سال می‌بینیم که ورق برگشته است. توافق‌نامه‌ها همیشه زمان‌مند اند. تاریخ مصرف دارند. تفسیر توافق‌نامه، تعدیل توافق‌نامه، تغییرتوافق‌نامه تماماً بر اساس قدرت و موقعیتی که طرفین توافق‌نامه پس از انقضای آن دارند، صورت می‌گیرد. هر کسی که در موقف برتر قرار داشته باشد، همین تفسیر و تعدیل و تغییر توافق‌نامه‌ها را در اختیار خود می‌گیرد.

به نظر می‌رسد حالا بعد از پنج سال، موازنه‌ی مثبت بسیار به صورتی آشکار به نفع امریکا تغییر کرده است. امریکا هیچ نقطه‌ی مشخصی در این بازی ندارد که طالبان روی آن فشار وارد کنند و امریکا را در مضیقه قرار دهند. حالانکه طالبان، در یک میدان وسیع، صدها حفره و شکاف دارند که امریکا از هر کدام آن‌ها می‌تواند بر زخم طالبان نمک بپاشد یا جریان خون طالبان را زهرآلود کند؛ مثلاً: پول با توجه به شناختی که از ماهیت و ترکیب نظام طالبان می‌توانیم داشته باشیم، نقش شریان حیاتی را در این میان بازی می‌کند. وقتی امریکا پول را قطع کند، طالبان چه کار می‌کند؟

استخبارات هم نقش مغز و عصب را بازی می‌کند. حالا استخبارات در تمام بخش‌های نظام طالبان کنترل دارد. چهار پنج مهره‌ی کلیدی که ستون‌های تصمیم‌گیری در بدنه‌ی طالبان محسوب می‌شوند، همه‌ی آن‌ها در کنترل و در انحصار مدیریتی نیروهای بیگانه قرار دارند. هر کدام شان قسمت عمده‌ای از نظام طالبان را در اختیار خود دارند که هر کدام شان را که خواسته باشند از جای شان تکان دهند، یک قسمت از بدنه‌ی طالبان فرو می‌ریزد و از بین می‌رود.

به همین ترتیب، جریان‌های تروریستی و مافیای مواد مخدر و باندهای قاچاق و حلقات جنایت‌کار و سردسته‌های قومی و قبیلوی و استخبارات کشورهای خارجی و امثال آن‌ها هر کدام، شبکه‌هایی از یک جریان سرطانی بسیار نابودکننده و مستأصل‌کننده هستند که هر کدام در موقعیت و نقش خاص خود برای طالبان مسأله ساز هستند. این‌ها هر کدام شان حالا در بدنه‌ی طالبان دخیل اند.

نکته‌ی مهم این است که ترامپ سیاستمدار اهل معامله است نه تکرار توافق‌نامه‌ی گذشته. وقتی می‌گوییم که توافق‌نامه‌ی دوحه دوباره مطرح می‌شود، به معنای این است که او یک کاغذ را بیرون می‌کند و روی میز می‌گذارد و می‌گوید که بیایید آن‌ها را یکی یکی تطبیق کنیم. ترامپ اینها را به قصد معامله، به قصد اینکه بازی خود را به نفع خود به پیروزی برساند، مطرح می‌کند. به خصوص، هم ویژگی‌های روحی و شخصیتی ترامپ و هم موقعیتی که حالا در برابر طالبان دارد، او را امکان می‌دهد تا توافق‌نامه را به خواست خود تفسیر و بازنویسی و اجرا کند. توافق‌نامه حالا یک مبنای سیاسی برای فشار آوردن روی طالبان است. همان فشاری که در دوران جمهوریت به خاطر توافق‌نامه‌ی دوحه روی جمهوریت وارد می‌شد و جمهوریت باید پاسخ می‌داد، حالا روی طالبان وارد می‌شود و طالبان باید پاسخ بدهند. آن زمان از تمام جریانی که کنفرانس دوحه داشت، همیشه هر چیزی که در آنجا مطرح می‌شد، می‌آورند و آن را روی جمهوریت بار می‌کردند و جمهوریت باید خود را آماده می‌کرد و به آن‌ها پاسخ می‌داد؛ در حالی که طالبان محصولات آن را بر می‌داشتند. حالانکه اکنون معادله کاملاً برعکس شده است. هر روز طالبان اند  که باید پاسخ بگویند و دیگران اند که پاسخ طالبان را به عنوان محصول بر می‌دارند.

ظاهراً در جریان کنفرانس دوحه یکی از مذاکره‌کنندگان طالبان به امریکایی‌ها گفته بود که شما ساعت را در اختیار دارید و ما زمان را. این یک نکته‌ی ظریفی است. حالا برعکس شده است. ساعت در مچ دست طالبان است و زمان در اختیار امریکا. هر قدر زمان بگذرد، حسابش را طالبان باید پس دهند. این تفاوتی است که حالا در معادله‌ی کنفرانس دوحه اتفاق افتاده و به همین دلیل من فکر می‌کنم امریکایی‌ها کنفرانس دوحه  یا توافق‌نامه‌ی دوحه را به عنوان یک جریانی که این معادله را تنظیم می‌کند، دوباره مطرح می‌کنند.

فرهمند: به نظر شما، اولاً چه دلیل مشخصی وجود دارد که ترامپ توافق‌نامه‌ی دوحه را دوباره مطرح کند و ثانیاً اگر احیاناً ترامپ، توافق‌نامه‌ی دوحه را دوباره مطرح کند، باز هم تمام مفاد همان توافق‌نامه خواهد بود یا آن را بازنگری خواهد کرد و تغییر خواهد داد؟

رویش:‌ فکر می‌کنم بخشی از این نکته‌ها را به صورتی اشاره‌ای مطرح کردم. به نظر من، شما باز هم سوال خیلی مهمی را مطرح کردید. حالا که ترامپ به قدرت برگشته است، سوالات زیادی در مورد آینده‌ی سیاست‌های او در قبال افغانستان و توافق‌نامه‌ی دوحه مطرح می‌شود. سوال اول این است که آیا امریکا از خیر طالبان و افغانستان می‌گذرد و این کشور را به صورت کامل به حال خود رها می‌کند تا کشورهای رقیب آن مثل روسیه و چین و ایران و هند و امثال آن‌ها هرگونه که خواستند از آن استفاده کنند یا آیا ترامپ اجازه می‌دهد که این کشور به پایگاه بی‌بازخواست نیروهای تروریستی بین‌المللی تبدیل شود؟ مطمین هستم که پاسخ شما هم برای این سوال مثبت نیست.

بنابراین، سوال دومی که مطرح می‌شود ماهیت و شیوه‌ی دخالت و درگیری‌های امریکا در افغانستان است. این هم واضح است که امریکا دیگر نه نیاز دارد و نه می‌خواهد هزینه‌ی سنگینی را به خاطر حضور یا دخالت خود در افغانستان پرداخت کند. منظور از هزینه‌ی سنگین، هزینه‌ای است که مثلاً در طول بیست سال حمایت از نظام جمهوریت پرداخت کرد که صدها میلیارد دالر یا حضور هزاران نفر نیروی نظامی را به همراه داشت.

اگر هزینه‌ را در حالت مقایسوی و در تناسب با سایر رقیبان امریکا سنجش کنیم، هزینه‌ای معادل با تمام نیروهای رقیب امریکا نیز برای این کشور هزینه محسوب نمی‌شود. به طور مثال اگر هزینه‌ی مالی حضور یا دخالت امریکا در سال پنج میلیارد دالر یا به حسابی که سیگار گزارش داده، هفت میلیارد دالر باشد، برای این کشور پنج میلیارد دالر یا هفت میلیارد دالر هیچ رقمی محسوب نمی‌شود؛ اما سهم تمام کشورها و نیروهای دیگری که در سطوح مختلف در افغانستان دخالت و نفوذ دارند، اگر همه‌ی آن‌ها را جمع کنیم، در یک سال به یک میلیارد دالر نیز نمی‌رسد.

بنابراین، امریکا هیچ‌گاهی در هزینه‌گذاری که حالا در افغانستان دارد، از رقیبان خود به طور کامل پس نمی‌ماند. به همین خاطر، اگر از مطرح شدن دوباره‌ی توافق‌نامه‌ی دوحه حرف می‌زنیم، باید از هدف و منافع کنونی امریکا حرف بزنیم که آیا زمان را به نفع خود و به زیان طالبان به کار می‌اندازد یا هم‌چنان کش می‌دهد تا پروسه‌ی استحاله‌ی طالبان و سایر نیروها و قدرت‌هایی که در کنار طالبان قرار دارند، یک مقدار تمدید شود.

من، به دلیل اینکه هنوز معلومات و اطلاعات کافی در اختیار نداریم، دقیق نمی‌دانیم که برداشت و شناخت امریکا از نیروهایی که در افغانستان به عنوان مانع در برابر استراتژی‌های کلان این کشور هستند، چیست. همین نیروهای مانع را هم‌چنان به عنوان مانع در درازمدت هم می‌بینند که آن‌ها را باید یک مقدار بیشتر استحاله کنند و یک مقدار بیشتر کش بدهند تا بیشتر از این محو شوند یا نه، آن‌ها را در حالت مرگ می‌بینند که با یک تکانه می‌تواند از سر راه خود بردارد.

به نظر می‌رسد ترامپ توافق‌نامه‌ی دوحه را نه به قصد احیای طالبان یا نفس‌بخشیدن به این گروه، بلکه به قصد بازپرسی و فشارآوردن بر طالبان مطرح می‌کند. من از همین جاست که می‌گویم معلوم نیست آیا همین کار در اولویت سیاست‌ها و توجه ترامپ قرار گرفته است یا نه. اگر قرار باشد باری دیگر توافق‌نامه‌ی دوحه را مطرح کند، بدون شک، این توافق‌نامه را خیلی زیاد مورد بازنگری قرار می‌دهد. بازنگری به معنای این که خط اصلی آن را نگاه می‌کند، این چوکات اصلی را نگاه می‌کند تا طالبان را بگوید که در این خط برگردند. اما تفسیر و تعدیل آن را به خواست خود می‌کند و به حد کافی مواردی در اختیار دارد که طالبان را به خاطر آن تحت فشار قرار دهد.

فرهمند: فکر می‌کنید ترامپ علاوه بر طرح دوباره‌ی توافق‌نامه‌ی دوحه، چه سیاست‌های دیگری را در قبال طالبان اتخاذ خواهد کرد؟

رویش: من، فکر می‌کنم که ترامپ، بدون شک، طالبان را با یک سیاست چندوجهی مورد فشار قرار خواهد داد. احتمال اینکه سیاست‌های امریکا در قبال طالبان در بخش‌های مختلف تغییر کند، وجود دارد که طرح توافق‌نامه‌ی دوحه در اساس همه‌ی آن‌ها قرار خواهد داشت. بقیه‌ی موارد همه ابزارهای فشار اند که طالبان را وادار کند تا گرایش به توافق‌نامه‌ی دوحه را به صورت داوطلبانه انتخاب کند. یعنی فضا را بسازند که طالبان احساس کنند که بهترین گزینه برای شان رفتن به طرف توافق‌نامه‌ی دوحه است.

ترامپ ممکن است به عنوان اولین گام، بر طالبان فشارهای اقتصادی بیشتری وارد کند. من حدس می‌زنم که این گام را از همین جا که حالا شروع کرده اند، ادامه می‌دهند. تحریم‌های اقتصادی، قطع کمک و پول‌های پنهان و آشکار از جمله‌ی این فشارها محسوب می‌شوند.

در گام دوم، فشارهای سیاسی و محدودیت‌های دیپلماتیک نیز احتمالاً تشدید می‌شود. تبلیغات رسانه‌ای علیه طالبان بیشتر می‌شود، از سفر مقامات طالبان بیشتر جلوگیری می‌شود، اعتبار و مشروعیت سیاسی این کشور در مناسبات بین‌المللی بیشتر مخدوش می‌شود.

در گام سوم، ترامپ ممکن است بر مبارزه با تروریسم و گروه‌های افراطی مانند داعش تأکید کند و از این طریق طالبان را تحت فشار قرار دهد و از این گروه بخواهد که گام‌های عملی بردارد. مثلاً جاهایی را نشان بدهد که این‌جاها مراکز القاعده یا مراکز داعش است و طالبان باید بر آن‌ها عمل کند. برای طالبان به خصوص با آزادی عملی که در طول سه و نیم سال گذشته داشته است، کنترل فعالیت‌های گروه‌های تروریستی کار دشواری است. امریکا از همین نقطه به عنوان ابزار فشار علیه طالبان استفاده می‌کند و این گروه را وادار می‌کند تا اقدامات مشخص و قاطعی را علیه گروه‌های تروریستی انجام دهد و در صورتی که انجام نداد، طالبان را به نقض تعهد شان متهم کند.

در گام چهارم، ترامپ ممکن است به اپوزسیون طالبان چراغ سبز نشان دهد، از فعالیت‌های آن‌ها استقبال کند و برای آنها حتی منابع مالی تأمین کند و یا برای فعالیت‌های موثرتر آن‌ها در کشورهای منطقه به فکر ایجاد دفاتر سیاسی باشد. هیأت و هیأت‌روی از مجراهای مختلف با آن‌ها را شروع می‌کند، برای آن‌ها صدا و میدان می‌دهد و برای شان مجال می‌دهد که حرف شان مطرح شود و همه‌ی اینها وسیله‌هایی اند برای فشار آوردن بر طالبان.

در گام پنجم، ترامپ حتی می‌تواند از عملیات‌های پراکنده‌ی نظامی که برای طالبان درد سر و مزاحمت خلق کند، حمایت کند و گروه‌هایی را در سراسر کشور علیه طالبان به حرکت اندازد که این‌هم در یک کشور جنگ‌زده‌ای مثل افغانستان و یک کشوری که ساختار آن میلیتاریستی قبیلوی است کار بسیار دشواری نیست. حتی بسیج کردن نیروهای مخالف و ناراضی به تعبیر آقای کرزی در درون ساختار طالبان در جامعه‌ی قبیلوی کار زیاد دشواری نیست که کسانی بلند شوند و به بهانه‌های مختلف نارضایتی و ناراحتی‌های خود را بروز دهند.

در گام ششم، ایجاد شکاف و تفرقه در صفوف رهبری طالبان نیز از اقداماتی است که ترامپ می‌تواند از آن به عنوان وسیله‌ی فشار علیه طالبان استفاده کند که نشانه‌های آن را فعلاً ما می‌بینیم. برخی‌ها فکر می‌کنند که این گام اول است. اینگونه نیست. حالا ممکن است برخی افراد مثل ستانکزی به دلیل فشارهای شدیدی که وجود دارد نمی‌توانند تحمل کنند، اما اینها از آخرین مراحلی اند که شکاف در رده‌های رهبری طالبان بروز کند. زمانی که طالبان به مرحله‌ی فروپاشی رسیده باشند و نتوانند خود را جمع کنند. ولی تا به آنجا برسند، طالبان گام‌هایی دیگری را در برابر خود دارند که فشار به تدریج روی شان بیشتر می‌شود.

در هر صورت، ترامپ هرگونه تغییری که در سیاست‌های خود در قبال طالبان ایجاد کند، منافع استراتژیک ایالات متحده و شرایط منطقه‌ای را در آن‌ها در نظر خواهد گرفت و هیچ گونه عجله و شتابی در اعمال آنها به خرج نخواهد داد. او ممکن است استراتژی خود را بر ایجاد فشار مستمر و دوامدار و گسترده بر طالبان استوار کند که در آن صورت، با تأسف، هزینه‌ی سنگین‌تر این سیاست بر دوش مردم افغانستان تحمیل خواهد شد؛ ولی میدان به طور کامل، به نظر من، به طرف توافق‌نامه‌ی دوحه و هموارکردن زمینه برای تطبیق توافق‌نامه‌ی دوحه خواهد بود.

فرهمند: فکر می‌کنید که تعامل ترامپ با طالبان در چه سطحی خواهد بود و این گروه در سیاست‌های ترامپ در چه جایگاهی مورد اعتنا و توجه قرار خواهد گرفت؟

رویش: من فکر می‌کنم که شناخت امریکا از تمام گروه‌های جهادی در افغانستان بسیار یک سابقه‌ی طولانی دارد که طالبان هم در همین راستا قرار می‌گیرد. مسلماً هر گونه تعاملی که ترامپ با طالبان در نظر بگیرد، بر اساس منافع استراتژیک ایالات متحده و شرایط منطقه‌ای خواهد بود. قبل از هر چیزی بگویم که متأسفانه هیچ نیرو و حرکت مثبتی در منطقه، مشخصاً در افغانستان، وجود ندارد که بتواند در یک تعامل مثبت و سازنده به سود دموکراسی و حقوق و آزادی‌های مردم، با امریکا و سایر قدرت‌های منطقه و جهان تعامل کند. بنابراین، وقتی از تعامل گپ می‌زنیم، بیشتر باید منافع یک‌طرفه‌ی قدرت‌های منطقه و جهان را در نظر بگیریم نه از جانب یا طرف افغانی را. طرف افغانی بیشتر در نقش عامل اجرای طرح مد نظر است. به همین دلیل، عمده‌ترین محوری که طالبان می‌توانند در منظومه‌ی سیاست‌های استراتژیک امریکا در آن نقش رسمی بازی کنند، مبارزه با تروریسم و داعش و القاعده است یا مثلاً ایجاد یک تعدیل در بین قدرت‌های مختلف که در سطح افغانستان وجود دارند که یک وقتی برخی از آن‌ها مزاحمت خلق کنند یا برخی از آن‌ها ممکن است به نفع قدرت‌های منطقه‌ای گرایش نشان دهند. طالبان هم در حد تعدیل‌کننده‌ی همین قدرت‌ها نقش بازی می‌کنند. اما نقش‌های غیر رسمی طالبان در مهارکردن حضور و نفوذ ایران، فشار غیر مستقیم بر پاکستان از طریق مزاحمت گروه‌های تروریستی مثل تی تی پی و امثال آن‌ها (که این یکی را کمتر متوجه می‌شویم و فکر می‌کنم امریکایی‌ها در این مسأله هم نقش دارند)، تخته‌ی خیز احتمالی برای گروه‌های بنیادگرای اسلامی در کشورهای آسیای میانه و چین و چچین است. این‌ها البته خیلی زیاد مشهود نیستند، اما وقتی آنها را در یک منظومه‌ی یک استراتژی کلان قرار می‌دهید که نقش حرکت‌های استخباراتی را در سطح منطقه می‌بینید، هر کدام شان می‌توانند مورد استفاده قرار گیرند. طالبان به دلیل ماهیت و ساختاری که دارند، می‌توانند در تمام این منظومه‌ها قابل استفاده باشند.

من هنوز بر این باور نیستم که طالبان موثریت خود در انجام برخی از نقش‌های مهم و کلیدی در سیاست‌های استراتژیک در منطقه را از دست داده باشند یا نیروهای دیگری در منطقه ایجاد شده باشند که بتوانند این نقش‌ها را بهتر و موثرتر از طالبان ایفا کنند. منظورم این است که حتی طالبان برای پاکستان، برای ایران، روسیه، هند، چین، امریکا، کشورهای عربی و امثال آن‌ها تقریباً نقش پررنگ‌تری را نسبت به تمام گروه‌های دیگری که در سطح افغانستان هستند، بازی می‌کنند. هر نیرویی که به هر دلیلی خواسته باشد در افغانستان کاری کند، از بین طالبان مهره‌گیری می‌کند.

به نظر می‌رسد که ترامپ از طالبان به عنوان یک شریک موقت در تمام زمینه‌هایی که سیاست‌های استراتژیک امریکا اقتضا کند، استفاده می‌کند، اما در عین حال، تمام فشارهایی را که قبلاً یاد کردیم، برای نگهداشتن طالبان بر تعهدات شان اعمال خواهند کرد و تلاش می‌کند این گروه را آهسته آهسته از این حالت خودسری که دارد، بیرون کند و یک مقداری در میدان بیاورد که قابل کنترل باشد.

فرهمند: شما در جمع عوامل فشار از اپوزیسیون طالبان نیز یاد کردید. آیا ممکن است که امریکا برای ایجاد فشار بر طالبان از این عامل نیز استفاده کند و دوباره این نیروهای به اصطلاح تاریخ‌زده را به صحنه‌ی سیاسی افغانستان باز گرداند؟

رویش: ببینید، سیاست بازی با واقعیت‌هاست نه با آیدیال‌ها. اپوزیسیون طالبان به عنوان یک عامل فشار بر طالبان یک واقعیت است. خود این اپوزیسیون نقش مهمی داشته باشند یا نه، بحثی جداست؛ اما وقتی در سیاست‌های استراتژیک امریکا یا برخی از قدرت‌های دیگر در سطح منطقه قرار می‌گیرند، به عنوان یک وسیله‌ی فشار بر طالبان کاربرد پیدا می‌کنند. یا وقتی که قدرت‌های مختلف را کنار هم قرار می‌دهید، هر کدام این‌ها برای ایجاد بیلانس و توازن جای خود را پیدا می‌کنند. مثلاً طالبان ساختار نظامی امنیتی دارند و این ساختار نظامی امنیتی، با فشارهای نظامی امنیتی بیشتر آسیب می‌بیند و در برابر آن حساسیت نشان می‌دهد. بنابراین، برخی از این گروه‌ها حالا ساختار نظامی امنیتی دارند. اگر در جایی یک کله‌ی گرگ، مثلاً پیدا شود، طالبان در برابر آن گوش‌های شان بیشتر هوج و حساس می‌شود.

در عین حال، وقتی از اپوزیسیون طالبان حرف می‌زنیم، این اپوزیسیون شامل گروه‌های مختلفی است که به‌طور فعال در برابر حکومت طالبان مقاومت می‌کنند. ترامپ ممکن است از تمام این نیروهای اپوزیسیون در سطوح و اشکال مختلف برای اعمال فشار بر طالبان استفاده کند تا آنها را به رعایت برخی از تعهدات شان مجبور بسازد. ضرور نیست که اپوزیسیون الزاماً نظامی باشد و جبهه و سرباز داشته باشد و مقاومت مسلحانه کند.

عنوان دادن تمام اپوزیسیون به نام تاریخ‌زده و امثال آن برای ما خوشایند و مزه‌دار است؛ اما هر کدام اینها در واقعیت وجود دارند. اگر به صحنه هم برگردند به خواست من و تو و ترامپ نیست. به خاطری بر می‌گردند که هستند و خلای وجود شان توسط کسی بهتر و متفاوت‌تر از خود شان پر نشده است. فردا وقتی بخواهند در برابر طالبان توازن ایجاد کنند، از همین نیروها به عنوان وزن بیت استفاده می‌کنند. ممکن است برخی‌ها حضور پررنگ‌تر و برخی حضور کم‌رنگ‌تر داشته باشند، اما همین‌هایند که وزن اپوزیسیون را در برابر طالبان سنگین می‌کنند و طالبان را به نفع سیاست‌ها و خواسته‌های امریکا به انعطاف وادار می‌کند.

مثلاً اگر شما یک نفر طالب را در نظر بگیرید، ملاسراج‌الدین حقانی که حالا قدرت دارد، یا ملا برادر یا ملایعقوب، در برابر هر کدام از آن‌ها چند نفر از این چهره‌های اپوزیسیون را بگذارید که با آن‌ها برابری کند. بگویید پنج نفر شان. همین پنج نفر حد اقل معادل همین یک نفر اند. اما در کنار این‌ها چند نفر از فعالین مدنی را شما می‌گذارید که وزن آن با یک نفر مثل سیاف وزنش برابر شود؟ چند فعال مدنی یا افرادی دیگر که این‌ها را تاریخ‌زده می‌گویند، می‌آرید که با یک نفر مثل محقق یا دوستم وزنش برابر شود؟

وقتی این‌ها را به عنوان واقعیت‌های سیاسی در نظر می‌گیرید، واقعیت‌های سیاسی همان‌هایی اند که در میدان سیاست یا تعادل سیاسی ایجاد می‌کنند یا تعادل سیاسی را به هم می‌زنند. پس، با تأسف باید قبول کنیم که میدان سیاست افغانستان یک میدان لاش‌خوری است. این تعبیرات شاید تعبیرات زننده و بدی باشند، اما برخی وقت‌ها ناگزیر می‌شویم برای بیان وضعیت از این تعبیرات استفاده کنیم. در میدان لاش‌خواری، لاش‌خواران پیر چنگال و منقاری آزموده‌تر دارند. تا لاشخورهای جوان و جوجه‌ای که تازه از راه رسیده و ژیگولو ژیگولو  گاهی منقار می‌زنند و گاهی منقار پا ک می‌کنند و آواز می‌خوانند یا رقص می‌کنند. من آدم‌هایی را که در میدان سیاست افغانستان راه رفته اند و با همین حرکت‌ها عادت داشته اند، این‌‌ها برای سیاست‌مدارانی که در سط جهانی سیاست‌ می‌کنند، چشم‌گیرتر می‌بینم تا آدم‌های دیگری که گاهی سیاست می‌کنند و گاهی دوباره پشت پرده می‌خزند و برای خود شعر می‌گویند. ما تا حالا در افغانستان مورد مشخص‌تری را از یک سیاست دموکراتیک و سیاست مبتنی بر ارزش‌ها و آزادی‌ها و نورم‌های زندگی مدنی نداریم که در آنجا بتوانیم به تعبیر شما آدم‌هایی را بیاوریم که به تعبیر شما تاریخ‌زده نباشند. بنابراین، هر گامی که سیاست خواسته باشد که در افغانستان تغییر کند، شما باید حساب تان را از وضعیت موجود شروع کنید. آیا همین وضعیتی را که طالبان ایجاد کرده اند، دوام کند یا تغییر کند؟ اگر این وضعیت تغییر کند، اگر شرایطی بیاید که طالبان یک مقداری از آزادی‌ها و حقوق مردم را احترام کند، آموزش دختران را بپذیرد، آیا شما آن را قبول می‌کنید یا نه؟ اگر قبول می‌کنید، همین یک گام به جلو است؛ ممکن است در همین تغییر، نیروهایی که به تعبیر شما، تاریخ‌زده هستند، نقش بازی کنند.

بنابراین، تصور من این است که در افغانستان ما، ما از آن حالت و موقعیتی که بتوانیم آیدیال‌های خود را در میدان سیاست پیش‌کش کنیم، محروم هستیم. باید تلاش کنیم که واقع‌بینی سیاسی را یاد بگیریم و نسل جدید خود را آموزش دهیم که این‌ها در حریم واقعیت‌ها، آیدیال‌های بهتری را برای خود پرورش دهند.

به هر حال، من فکر می‌کنم هرگونه تحولی که در آینده‌ی سیاسی افغانستان ایجاد شود، رویکرد ترامپ، حد اقل این خواهد بود که از اپوزیسیون برای ایجاد یک توازن و تعدیل در نظام سیاسی استفاده کند؛ نه برای ایجاد یک نظام دموکراتیک، برعکس، برای یک تعدیل و یک توازن. البته اپوزیسیون طالبان در گام اول با مشکلاتی جدی دارند؛ این‌ها نه اتحاد دارند، نه رهبری واحد دارند و من فکر می‌کنم که حتی ایالات متحده شاید یکی از گام‌هایش همین خواهد بود که این‌ها را در حول مخالفت با طالبان متحد بسازد و زمینه‌هایی برای شان ایجاد کند که چتر واحد رهبری برای خود بسازند، یک صدای واحد در برابر طالبان پیدا کنند تا همه‌ی آن‌ها از یک موضع در برابر طالبان سخن بگویند. این‌ها کارهایی اند که باز هم در حول همین توافق‌نامه‌ی دوحه یا جمع شدن در پشت‌سر توافق‌نامه‌ی دوحه امکان‌پذیر است.

فرهمند: شما هر گونه تحول سیاسی که بر اساس توافق‌نامه‌ی دوحه صورت بگیرد، نقش و جایگاه اشرف غنی و اطرافیان او را به عنوان کسانی که جمهوریت در دوران آنها به دست طالبان سقوط کرد، چگونه ارزیابی می‌کنید؟

رویش: اشرف غنی و اطرافیان او پس از توافق‌نامه‌ی دوحه و سقوط جمهوریت افغانستان به دست طالبان، در یک موقعیت سیاسی پیچیده قرار دارند. سقوط جمهوریت افغانستان به دست طالبان در اگست ۲۰۲۱، به‌ویژه با فرار اشرف غنی از کشور، انتقادات و حتی اتهامات زیادی را بر او و اطرافیان او راجع ساخت. فروپاشی دولت و نظام افغانستان و سقوط کشور در ورطه‌ی کنونی تا حدی زیاد به گردن اشرف غنی و گروه سه نفره‌ی او انداخته می‌شود. من اشرف غنی را هم از لحاظ جسمی و روحی و هم از لحاظ کرکتر و شخصیت در موقعیتی نمی‌بینم که بتواند در آینده‌ی افغانستان نقش خیلی برجسته‌ای بازی کند. تصویر و جایگاه اشرف غنی در عرصه‌ی بین‌المللی نیز برایش مجال زیادی برای نقش‌آفرینی خلق نمی‌کند. افرادی مثل محب و فضلی و یکی دو نفر دیگر که در کنارش بودند، به دلیل خامی و بدنامی‌های زیادی که دارند، فکر نمی‌کنم که در مراحل اولیه کدام نقش برجسته و کلانی را بر عهده بگیرند که از آن‌ها بتوانیم نام بگیریم.

اما به جای آن‌ها من برای کرزی و عبدالله که هم‌چنان در کابل باقی ماندند، احتمال نقش‌آفرینی بیشتری را می‌بینم. به همین ترتیب، برخی از چهره‌های دیگری که در شمار سیاسیون‌ گذشته بوده و اعتبار خود را هم‌چنان حفظ کرده اند، احتمالاً دوباره به عرصه‌ی سیاسی کشور برخواهند گشت. تعدادی از اعضای پارلمان و اعضای مجلس سنا از کسانی هستند که به دلیل مشروعیتی که از لحاظ ساختاری در جامعه داشته اند، امکان نقش‌آفرینی دارند. چهره‌هایی در جامعه‌ی مدنی هستند، یک جمع شان که تا حالا هم مطرح هستند، می‌توانند به صورت نسبی در بدنه‌ی اداری نظام نقش بازی کنند.

البته هیچ شکی نیست که خود اشرف غنی و اطرافیانش هم تلاش می‌کنند تا در صحنه‌ی سیاسی افغانستان یا در سطح بین‌المللی نقش داشته باشند، این‌ها از حکومت نیم‌بند شان که در آخر نیمه‌تمام ماند، هم‌چنان یاد می‌کنند و به عنوان یک مستمسک استفاده می‌کنند، ولی آیا می‌توانند برای این تلاش‌های خود حمایت بین‌المللی و داخلی جلب کنند یا نه، و مخصوصاً آیا امیرهای میزبان اشرف غنی که تا حالا او را پناه داده اند، برای برگشت دادن او هم هزینه‌ می‌گذارند، من معلومات و نظر خاصی ندارم و فکر نمی‌کنم که حتی برگشت اشرف غنی به عنوان یک شخص در آینده‌ی افغانستان، در اصل معادله هم کدام تغییر خاصی ایجاد کند. حد اقل، اگر هر چه باشد یا نباشد، اشرف غنی نه به عنوان رییس جمهور افغانستان، نه به عنوان یک شخصیت برجسته‌ی سیاسی، جایگاه دیگری در معادله‌ی سیاسی افغانستان ندارد که روی آن تکیه کند.

فرهمند: فکر می‌کنید جامعه‌ی بین‌المللی، از جمله کشورهای چین، روسیه، هند و ایران به توافق‌نامه‌ی دوحه چه واکنشی نشان خواهند داد و تطبیق این توافق‌نامه چه منافعی برای این کشورها به دنبال خواهد داشت؟

رویش: ببینید، توافق‌نامه‌ی دوحه تنها سند سیاسی در رابطه با افغانستان است که می‌تواند منافع قدرت‌های مختلف را به هم وصل کند. به همین دلیل، کشورهای مختلف، از جمله چین، روسیه، هند و ایران، به توافق‌نامه‌ی دوحه واکنش‌های مثبتی نشان داده‌اند. چین از توافق‌نامه‌ی دوحه استقبال کرده است و به عنوان یک بازیگر مهم در منطقه، تلاش می‌کند تا از این توافق برای پیشبرد منافع خود در افغانستان استفاده کند. چین می‌تواند از ثبات نسبی در افغانستان برای توسعه‌ی پروژه‌های اقتصادی خود، مانند کمربند و جاده، بهره ببرد.

روسیه نیز از توافق‌نامه‌ی دوحه حمایت کرده است. روسیه با ترویج یک نظم جهانی چندقطبی، تلاش می‌کند تا نفوذ خود را در منطقه افزایش دهد. به خصوص تلاش می‌کند افغانستان را یک منطقه‌ی امنی بسازد تا از گسترش ناامنی به کشورهای آسیای مرکزی جلوگیری کند. توافق‌نامه‌ی دوحه می‌تواند به روسیه کمک کند تا در افغانستان به عنوان یک بازیگر مهم ظاهر شود و از این طریق، نفوذ خود را در برابر غرب هم افزایش دهد.

هند به‌طور کلی از هرگونه توافقی که منجر به ثبات در افغانستان شود، استقبال می‌کند. هند می‌تواند از ثبات در افغانستان برای پیشبرد پروژه‌های توسعه‌ای خود در این کشور و همچنین مقابله با نفوذ پاکستان استفاده کند. من فکر نمی‌کنم که هند در پی این باشد که افغانستان دچار ناامنی و بی‌ثباتی باشد. خوب، توافق دوحه، اگر هیچ نباشد، مجرایی است برای ایجاد همچون ثبات.

ایران با وجودی که در ظاهر از توافق‌نامه‌ی دوحه انتقاد کرده و می‌گفت که آمریکا حق ندارد در مورد آینده‌ی افغانستان تصمیم بگیرد، اما در واقع، عملاً از پیروزی طالبان که ماحصل توافق‌نامه‌ی دوحه است، استقبال کرده و به آن روی خوش نشان داده است. ایران از این توافق به عنوان ابزاری برای افزایش نفوذ خود در افغانستان استفاده کرده و به‌ویژه تلاش کرده است که روابط خود را با بخش تندرو ملاهبت الله در بدنه‌ی رهبری طالبان نزدیک کند.

پاکستان در حمایت از طالبان قرار داشته و توافق‌نامه‌ی دوحه زمینه را برای تطبیق طرح‌های این کشور فراهم کرده است. کشورهای عربی نیز هر کدام در سطح و شیوه‌ای خاص از این توافق‌نامه و اثرات آن بهره‌برده و استقبال کرده اند. کشورهای غربی نیز در کنار ایالات متحده یکی از طرف‌های امضاکننده‌ی توافق‌نامه محسوب می‌شود.

حالا وقتی پای بازنگری و تطبیق تمام مفاد این توافق‌نامه مطرح می‌شود، باز هم امریکا است که نقش اصلی را در پیش‌کشیدن شرایط و موارد بازنگری و تعدیل و تطبیق مطرح می‌کند و من فکر نمی‌کنم کشورها و قدرت‌های دیگر مجال زیادی داشته باشند که با شرایط و مواردی که از طرف امریکا مطرح می‌شود، مخالفت جدی یا روشنی نشان دهند. نکته‌ای مهم‌تر این است که هرگونه کارشکنی و اختلال در جهت تطبیق سریع‌تر توافق‌نامه‌ی دوحه، زمان را به زیان طالبان و نیروهای دیگری که در حمایت از طالبان ایستاده اند، به عقب می‌اندازد و شرایط روز به روز ضیق‌تر و خطرناک‌تر می‌شود.

به همین دلیل، من فکر می‌کنم اگر امریکا بخواهد جریان بازنگری و تطبیق توافق‌نامه‌ی دوحه را تسریع کند، کشورهای دیگر هم در تطبیق بهتر آن سهم می‌گیرند تا منافع خود را در تطبیق آن جست‌وجو کنند نه در عقب‌انداختن و یا عقیم‌ساختن آن.

من فکر می‌کنم هیچ کشوری، در صورتی که خود امریکا بخواهد، در پس انداختن توافق‌نامه با امریکا مخالفت نمی‌کند.

سلطان یاور: با سلام بر شما. تحلیل‌ها و نتیجه‌گیری‌های شما را شنیدیم. سوال من این است که کشورهای قطر، امارات و عربستان سعودی، حامی طالبان اند. حالا امریکا با این سه کشور ارتباط دارد. آیا می‌تواند تغییری در رویکرد این‌ها وارد کند و آیا می‌تواند از این‌ها برای تحت فشارقراردادن طالبان همسو خواهند بود؟

رویش: یک نکته را توجه کنیم: این کشورهای عربی را که شما نام می‌گیرید، در منافع خود با امریکا مشترک اند. وقتی در منافع خود مشترک باشند، به هیچ صورت به خاطر ارزش‌های خود با امریکا در تعارض قرار نمی‌گیرند، اگر هم احیاناً در تعارض قرار بگیرند، به خاطر آن منافع خود را به خطر نمی‌اندازند. مشکل ما در افغانستان این است که نه منافع ما با این کشورها یکی است و نه ارزش‌های ما. در نتیجه، این‌ها در خط منافع امریکا در افغانستان عمل می‌کنند. وقتی در خط منافع امریکا عمل کردند، هر چیزی را که امریکا بخواهد، همان را در افغانستان عملی می‌کنند. پس، هیچ چیزی از این کشورها به سود افغانستان، به سود آزادی‌های افغانستان، به سود ارزش‌های مدنی، دموکراسی، حقوق مردم افغانستان، انتظار نداشته باشید. نهایت کاری که می‌شود، یک مقداری از ثبات، یک مقداری از آرامش نسبی در افغانستان بیاید که همین وضعیت بسیار ناخوشایندی که حالا در افغانستان داریم، یک مقدار تغییر کند. تا زمانی که خود مردم افغانستان تکان نخورند، خود مردم افغانستان به سرنوشت بهتر خود نیندیشند، هرگونه چشم‌داشت از هر کشوری دیگر، فرقی نمی‌کند که پاکستان باشد یا ایران یا عربستان یا امارات یا امریکا، برای این‌ها کدام نوید خوشی نمی‌دهد. بنابراین، امارات یا قطر یا عربستان ممکن است بین هم روی منافع خاصی رقابت‌های کوچکی داشته باشند،  اما روی افغانستان، روی بهبودی وضعیت افغانستان، به هیچ صورت، دچار اختلاف نمی‌شوند، این‌ها به خاطر بهبودی وضعیت افغانستان با امریکا دچار اختلاف نمی‌شوند.

در نتیجه، هر چیزی که در افغانستان اتفاق بیفتد، شما بگویید که امریکا چه می‌خواهد. آیا واقعاً امریکا حاضر است که به خاطر بهبودی وضعیت مردم افغانستان هزینه کند؟ من باور ندارم. من حس نمی‌کنم که امریکا باری دیگر، بعد از بیست سالی که در افغانستان بوده که به حد کافی، حد اقل اگر بهانه‌ای هم داشته ایم که ما مثلاً هزینه بخواهیم و امریکا هم هزینه‌ی مالی پرداخته و هم هزینه‌ی جانی، بعد از بیست سال، امریکا دیگر بهانه‌ای ندارد که در افغانستان هزینه کند. وقتی که امریکا بهانه‌ای برای هزینه کردن در افغانستان نداشته باشد، عربستان و قطر و امارات هم به هیچ صورت، فراتر از امریکا برای ما هزینه نمی‌گذارد.

محراب علی: سلام و درود. شما گفتید که رهبران جهادی به عنوان لاش‌خواران پیر دوباره اپوزیسیون طالبان قرار گرفته اند. اینکه نماینده‌ی امریکا هم در میان این لاش‌خواران یا اپوزیسیون طالبان قرار گرفته اند، اگر طالبان در حال فرار باشند یا فرار کنند، چه کسانی که امنیت جامعه را بگیرند که شرایط پرخفقانی و خطرناکی را در پیش رو داشته باشیم؟ امنیت در شرایط کنونی بسیار مهم است. اگر طالبان فرار کنند، مثلی که غنی فرار کرد، چگونه امنیت تمام اقشار جامعه‌ی افغانستان تأمین شده می‌تواند؟

رویش: تشکر. من فکر نمی‌کنم که باری دیگر افغانستان در کام بی‌ثباتی و هرج و مرج فرو بغلطد. قرار بر این است که اگر توافق‌نامه‌ی دوحه هم عملی شود، یک نوع استحاله‌ و تغییری اتفاق بیفتد که نظام در افغانستان باقی بماند، ولی رهبری و مدیریت وضعیت از همین حالتی که حالا هست، یک مقداری متفاوت‌تر شود. چیزی که در دوران طالبان اتفاق افتاد، اگر فروپاشی به آن شکلی که شما می‌گویید که افغانستان دچار هرج و مرج می‌شد، بیشتر در دوران طالبان ممکن بود، که نشد. افغانستان به طور یک‌دست در اختیار طالبان قرار گرفت و نظم و کنترل و امنیت باقی ماند. حالا افغانستان به طور یک‌پارچه توسط طالبان کنترل می‌شود.

در نتیجه، باری دیگر شما این نظم یک‌پارچه را از لحاظ مدیریت، متکثر می‌سازید. متکثر به معنای این که حالا یک گروه خشن و انحصار‌طلب همه‌ی قدرت را در کنترل خود دارد، همین را به تعبیر خود شان، همه‌شمول می‌سازند و چند نفر دیگر را نیز در آن شریک می‌سازند. وقتی ما از لاش‌خواران سیاسی حرف می‌زنیم، این‌ها کسانی اند که به قصد خدمت برای مردم کار نمی‌کنند. از امتیازات سیاسی به عنوان لاشه استفاده می‌کنند. هر کدام شان یک چیزی می‌خواهند. این‌ها در گذشته هم همین نقش را برای خود داشته اند. در نتیجه، هر کسی از این‌ها که بیاید، یک مقداری ممکن است در تعدیل قدرت سهم بگیرند. از اینکه قدرت حالا به شکل یک‌پارچه و متمرکز و انحصاری از یک مرجع اداره می‌شود، در کل کشور یک دیکتاتوری بسیار خشن اعمال می‌شود، از همین حالت بیرون کند. ولی اینکه بگوییم این به معنای واقعی کلمه به سود مردم تمام می‌شود، چنین چیزی اتفاق نمی‌افتد.

اینکه بگوییم آیا افغانستان به یک هرج و مرج و به مثلاً انارشیسم و تشتت گرفتار می‌شود، به این هم باورمند نیستم. افغانستان دیگر ظرفیت آن را هم ندارد و کسی اجازه‌ی آن را هم نمی‌دهد.

فرهمند:‌ یکی از کشورهایی که در توافق‌نامه‌ی دوحه نقش اساسی داشت، قطر بود. این کشور اخیراً در توافقات غزه و اسراییل نیز نقش کلیدی بازی کرد. فکر می‌کنید این نقش و موقعیت قطر نیز در طرح دوباره‌ی توافق‌نامه‌ی دوحه یک عامل کلیدی خواهد بود؟

رویش: حرف شما درست است. قطر به عنوان یک بازیگر مهم در منطقه، نقش کلیدی در توافق‌نامه‌ی دوحه داشت و اخیراً در توافقات غزه و اسراییل نیز تأثیرگذار بوده است. ترامپ هم از این نقش و موقعیت قطر در سیاست‌های جدید خود استفاده‌ی خوبی می‌کند.

قطر در تمام پروسه‌ی طرح و تکمیل و اجرای پروژه‌ی طالبان، به خصوص در دوره‌ی جدیدی که به نام پروسه‌ی دوحه یاد می‌شود، نقش پررنگ‌تری بازی کرده است. با توجه به اینکه پروژه‌ی طالبان در دوره‌ی جدید با دقت و سنجش بیشتری تنظیم شده، قطر قسمت عمده‌ای از اجرای این پروژه را بر عهده دارد. اگر احیاناً توافق‌نامه‌ی دوحه دوباره مورد بازنگری قرار بگیرد و بحث تطبیق آن مطرح شود، قطر در مقام مدیریت پروژه قرار خواهد گرفت.

احتمالاً یک بخش عمده از بدنه‌ی قندهار با محوریت ملاهبت‌الله از مهره‌هایی هستند که باید در بازنگری و تطبیق توافق‌نامه‌ی دوحه میدان را خالی کنند. ایران احتمالاً در این بازی هم از طرف‌هایی خواهد بود که بیشترین باخت را شاهد خواهد شد و حد اکثر منافع خود را در زیرمجموعه‌ی منافع هند و چین و روسیه دنبال خواهد کرد. پاکستان، هم‌چنان در نقش پررنگ‌تری باقی می‌ماند و کشورهای عربی در عرصه‌های مختلف پای شان در افغانستان بیشتر باز می‌شود که فکر نمی‌کنم که هیچ‌کدام شان با قطر رقابت کنند، ولی هر کدام شان در سیاست افغانستان، جای پای خود را در ظل سیاست ترامپ پیدا می‌کنند.

تغییر نظام طالبان، همانگونه که قبلاً هم گفتم، یا ایجاد حکومتی همه‌شمول یا با قاعده‌ی وسیع، الزاماً به معنای ایجاد یک حکومت دموکراتیک، حکومتی با قانون اساسی مبتنی بر حقوق بشر یا متعهد به نورم‌های زندگی مدنی نیست. امارت اسلامی طالبان به یک ساختاری تبدیل خواهد شد که حد اقل فرصت‌ها و زمینه‌ها را برای تعامل و هم‌سویی در سطح روابط منطقه‌ای و بین‌المللی خواهد داشت. سیاست‌های ترامپ هم برای مردم افغانستان، فراتر از این گسترش نخواهد یافت.

من انتظار ندارم که مثلاً اگر توافق‌نامه‌ی دوحه عملی شود، ما در افغانستان تغییرات خیلی گسترده‌ای را شاهد شویم که بار را از دوش نیروهای مبارز بر دارد. برعکس، یک زمینه را مساعد می‌سازد برای ما، برای کسانی که در افغانستان در پی ایجاد یک زمینه‌ی تحول مدنی سالم هستند، که به مسوولیت‌های خود بیشتر رسیدگی کنیم.

من به عنوان یک آموزگار مدنی، به عنوان کسی که بیشتر به نقش آموزش و آگاهی در جامعه توجه دارم، احساس می‌کنم که ما تا زمانی که جامعه‌ی خود را از لحاظ آگاهی‌های مدنی، از لحاظ رشد ظرفیت مدنی در درون جامعه، تقویت نکرده و توانمندی‌های درونی خود شان باورمند نساخته باشیم، هرگونه امداد و حمایتی که از بیرون دریافت کنیم، به قیمت نابودی ظرفیت‌های درونی ما تمام می‌شود.

متأسفانه، وضعیت ما همین‌گونه است. به خصوص در این چهل، چهل و پنج سال اخیر به دلیل جنگ و شرایط ناامنی بسیار زیاد متکی به بیرون شده ایم و ساختارهای درونی ما بسیار آسیب‌پذیر شده و هر چقدر که از بیرون کمک و مساعدت بیشتر دریافت کنیم، به همان میزان ظرفیت‌های درونی خود را بیشتر آسیب می‌زنیم. نظر من، این است که ما اگر اندک‌ترین فرصتی می‌یابیم، تنها جایی را که بر آن سرمایه‌گذاری می‌کنیم که ممکن است دوباره برای ما بازدهی داشته باشد، بخش آموزش است، آن‌هم آموزش باکیفیت، آموزشی که آگاهی مدنی را در جامعه تقویت کند، در پیش بگیریم.

در غیر آن صورت، هر بخشی دیگر را که ما روی آن سرمایه‌گذاری کنیم، بخش اقتصادی، بخش سیاسی، بخش نظامی و امثال آن، که متکی به منابع بیرونی و متکی به قدرت‌ها و کمک‌هایی باشد که از بیرون برای ما می‌رسد، وابستگی‌های ما را بیشتر می‌سازد و آسیب‌پذیری‌های ما را بیشتر می‌سازد، و هر مقدار که زمان بیشتر در این زمینه بگذرد، بیشتر آسیب می‌بینیم.

رأفتی: اینکه امریکا هفته‌وار چهل و پنج میلیون دالر هفته‌وار برای طالبان می‌دهد، چه منافعی را دنبال می‌کند که در قبال آن این همه پول می‌دهد؟ سوال دوم من این است که ترامپ گفت تا زمانی که طالبان تمام تجهیزات نظامی ما را پس ندهد، ما هیچ‌گونه پولی برای طالبان نمی‌دهیم، برای ما معلوم است که تمام تجهیزات نظامی امریکا یا استفاده شده یا از بین رفته است. چه دلیلی وجود دارد که ترامپ چنین درخواستی را مطرح کرده است؟

رویش: خوب، سوال دوم تان را می‌توانم بگویم که بیشتر از نوع بهانه‌گیری‌هایی است که من هم دلیل واضح آن را به صورت دقیق نمی‌دانم. یعنی نمی‌دانم که این سلاح‌ها در کجا هستند و چگونه این سلاح‌ها را چگونه به دست می‌آرند، مگر اینکه طالبان را بخواهند به خاطر این سلاح‌ها تحت فشار قرار دهند و وقتی که نتوانستند عملی کنند، گوش‌مالی دهند.

سوال اول تان در مورد پول امریکا برای طالبان بخشی از سیاست امریکا است. این پول‌ها به قصد این است که شما طعمه‌ای را می‌گذارید تا کسی را به دام بیندازید. هر چقدر که شما یک نیروی نظامی را، به خصوص در یک سرزمینی مثل افغانستان، از لحاظ پولی وابسته‌ی خود می‌سازید، به همان میزان آسیب‌پذیری‌های آن را بیشتر می‌سازید. شما حالا طالبان را می‌بییند که تنها سه سال حکومت کرده اند. سه سال متکی به پول بیگانه، به پول امریکا زندگی کردن، همین وابستگی و بحران را برای طالبان خلق می‌کند که هر روزی که پول را قطع کند، همان روز سقوط کند و از بین برود. حالا است که فصل حساب‌گیری شروع شده است.

اینکه امریکا چه محاسبه دارد، با این پول خود تا حالا چگونه طالبان را کنترل کرده و بازار افغانستان را چگونه کنترل کرده و اجازه نداده است که این بازار دچار بی‌ثباتی شود، مسایلی است که قبلاً در مورد آن خیلی سخن گفته شده و فکر نمی‌کنم که من در موقعیتی باشم که در مورد آن گپ بزنم.

ارتور: با سلام بر شما. به عنوان یک جوان نوزده ساله و به نمایندگی از جوانان پایین‌تر از نوزده‌ساله یک سوال داشتم. ما در داخل کشور هستیم. در یک سرخوردگی و دنیای نامعلومی به سر می‌بریم. برای ما چه گفتنی دارید که ما چه کاری انجام دهیم؟

رویش: تشکر. همین که شما می‌گویید نوزده ساله دارید، من پنجاه و پنج سال دارم. اگر قرار باشد که من بیست سال دیگر زندگی کنم، حد اقل شما چیزی در حدود شصت سال یا هفتاد سالی دیگر را در این جهان زندگی می‌کنید. معنای آن این است که شما باید برای شصت هفتاد سال دیگر در زندگی خود باید برنامه داشته باشید، باید فکر این را داشته باشید که چگونه پیش بروید. اگر جهان تان یک جهان دشوار است، زندگی کردن در این جهان دشوار است، به هر حال، مثل یک تلک در گردن تان افتاده است و شما باید این زندگی را با خود بکشانید. اگر فرض کنید شما ده سال را با یک تفکر، با یک هوشمندی و یک تفکر، کار می‌کنید، شصت سال دیگر را امکان دارید که درست‌تر و بهتر زندگی کنید. در غیر آن، هفتاد سال را باید با همین چشم کور و نابینایی حرکت کنید و پیش بروید.

این یک مثال است که برای شما می‌گویم. حالا اگر شما پرسان کنید که ما در این ده سال چه کار کنیم، می‌گویم که کارهای زیادی دارید که انجام دهید. شما مطمیناً وقتی نوزده ساله هستید، در سنی هستید که دوره‌ی مکتب تان را تکمیل کرده اید، به حد کافی چشم و گوش تان باز است، امکان کافی برای مطالعه دارید، دسترسی بسیار وسیع به بسیار چیزها دارید، معلومات و اطلاعات تان بسیار وسیع است، به انترنت دسترسی دارید، به منابعی که مطالعه کنید، دسترسی دارید، به جاهایی که با آنها تماس بگیرید، دسترسی دارید، با کسانی که با آن‌ها مشوره کنید، دسترسی دارید، حلقاتی در بین خود تان ایجاد کنید، با همین حلقات تان کار کنید و برای تان دورنما خلق کنید، هدف تعیین کنید، کار گروهی کنید، اینها همه کارهایی اند که می‌توانید انجام دهید.

شما وقتی خواسته باشید اینها را به عنوان یک کار پیش روی تان بگیرید، ده سال برای پخته‌کردن این کار و پیش رفتن با این کار یک زمان بسیار طولانی است. شما بدون شک، به دستاوردهای زیاد و درخشانی می‌رسید. اگر این کار را نمی‌کنید، باید به این سوال من پاسخ دهید که کسی دیگر کیست که این کارها را برای شما انجام دهد؟

یعنی کی هست؟ شما دو نسل از کنش‌گران سیاسی را پیش از خود دارید که این دو نسل، هیچ کدام شان متأسفانه نه توانش را دارند و نه کاری را برای شما انجام می‌دهند. یک نسل، نسل ایدئولوژیکی است که در دوران حزب دموکراتیک خلق یا دوران جهاد بودند. این‌ها اولاً با آرمان‌های ایدئولوژیک زندگی کرده و شکست خورده اند و همه اکنون فاقد ایدئولوژی و آرمان، اکنون در دنیای هپروت و با نوستالژی گذشته‌ی خود زندگی می‌کنند. گذشته از آن، این‌ها از لحاظ سنی پیر شده اند. تمام این‌ها را که ببینید که از سن شصت و پنج و هفتاد سال بالاتر عمر دارند. اینها توان این را ندارند که برای شما کاری کنند.

نسل دیگری که بعد از سال‌های هشتاد آمده اند، گروهی اند که یک عده‌ی کثیر شان در جمع بیوروکرات‌ها و تحصیل‌کرده‌های افغانستان آمدند و در همین دوره‌ی جدید با ابن‌الوقتی زندگی کردند و از فرصت و امکانات بادآورده، مفت و رایگان استفاده کردند و درس خواندند و کار کردند و در نهایت متاعی به دست آوردند و قسمت اعظم شان بعد از تحولات اخیر از افغانستان بیرون شدند. هشتاد و نود در صد شان از افغانستان خارج شدند. شما به ندرت در بین اینها کسانی را پیدا می‌کنید که به فکر این باشند که فراتر از خود و خانواده‌ی خود، به فکر کارهای جمعی باشند که این کار مستلزم فداکاری و خودگذری باشد.

وقتی چنین باشد، شما باید یک مقدار با تأمل و دقتی بیشتر فکر کنید. اگر تمام این گروه‌ها، تعداد شان یک میلیون نفر از مجموع نفوس کشور را تشکیل دهند، سی و نه میلیون نفر دیگر از نفوس کشور، همه به یاد خدا باقی می‌مانند. شما در جمع این سی و نه میلیون قرار دارید. اگر شما خواسته باشید کار کنید، دیگر کنش‌گری در برابر تان ندارید که آن‌ها به خاطر شما کار کنند.

من پیشنهادم برای شما، برای نسل جوان کشور این است که چشم تان را بیشتر از هر کسی دیگر به خود تان بدوزید. نسل جوان نسل بسیار توانمندی است. مهم‌ترین چیزی که شما در اختیار دارید، زمان است. مهم‌ترین چیز. شصت هفتاد سال زمان زمانی بسیار طولانی است. امکانات بسیار زیاد در اختیار تان است. فرصت‌های زیادی در اختیار تان است. و خوبی دیگری که در اختیار شما است که شما هیچ‌گونه محدودیتی از گذشته در پیش پای خود ندارید که شما ناگزیر باشید بارهای گذشته را روی دوش خود حمل کنید. بسیار به راحتی می‌توانید رو به آینده داشته باشید و برای آینده‌ی خود برنامه‌ریزی کنید. به شرط اینکه فرصتی برای خود تان، برای بازسازی خود تان، برای فکرکردن، اختصاص دهید.

البته نمی‌گویم که این کارها آسان است؛ اما برای شما کار ناممکن نیست. و شما چون در زمانی هستید که از این چیزها در زمان تان دسترسی زیادی دارید، و در فقدان منابع قرار ندارید، می‌توانید از آن‌ها بهره‌مند شوید و استفاده کنید.

ثریا محمدی: سلام، وقتی که نام طالبان و ترامپ در کنار هم قرار می‌گیرد، ذهن بسیاری از مردم به توافق‌نامه‌ی دوحه، خروج امریکا از افغانستان و فروپاشی جمهوریت در افغانستان می‌رود. اما فراتر از سیاست‌های کلان و بازی‌های دیپلوماتیک، آن‌چه که امروز بر زنان و دختران افغانستان می‌گذرد، نتیجه‌ی تصمیماتی است که در سطح جهانی قرار گرفته است. ترامپ به عنوان رییس جمهور امریکا با طالبان مذاکره کرد و خروج نیروهای امریکایی را تضمین کرد و در نهایت، بدون هیچ میکانیزم نظارتی، افغانستان را به دست گروهی سپرد که هیچ باوری به حقوق زنان ندارد. امروز که طالبان بر افغانستان حاکم است، ما زنان از تمام حقوق اولیه‌ی خود محروم هستیم و سوال اساسی من این است که آیا آن‌چه که رخ داد، نتیجه‌ی یک استراتژی آگاهانه بود یا یک اشتباه تاریخی که میلیون‌ها انسان را به کام تاریکی فرو برد؟

رویش: تشکر، اگر شما بگویید آگاهانه بود به این معنا که کسی به قصد می‌خواست زن‌ها یا مردم افغانستان را به کام طالبان بسپارد، یا اشتباه به این معنا که کسی نمی‌دانست که چنین چیزی اتفاق می‌افتد، نه. هیچ‌کدامش نبود. نه کسی تعمد داشت به خاطر ضربه‌زدن به مردم افغانستان. و نه هم کسی مرتکب کدام اشتباهی شده که حالا به خاطر آن او را ملامت کنیم.

اگر احیاناً ناآگاهی یا اشتباهی هم صورت گرفته باشد، در خود مردم افغانستان است، در محاسبات و انتظارات نادرستی است که ما داشته ایم، در محاسبات غلطی که داشته ایم که حالا نتیجه‌ی آن را متأسفانه پس می‌دهیم. دنیا بر اساس محاسباتی که با خود داشته اند، همیشه برنامه‌های خود را طراحی کرده و استراتژی‌های خود را در نظر گرفته و بر اساس آن عمل کرده اند. ممکن است که در زمان‌بندی این برنامه‌های خود یک مقداری طول و عرضش را کم و زیاد کرده باشند یا یک مقداری زمان را طولانی‌تر یا کوتاه‌تر کنند، اما در اصل استراتژی‌های خود نه مرتکب اشتباهی شده اند و نه هم کدام تعمدی داشته اند که مثلاً به مردم افغانستان ضربه بزنند.

فرض کنیم که امریکایی‌ها به جای اینکه در سال ۲۰۲۱ از افغانستان بیرون شدند، تا سال ۲۰۲۳ یا ۲۰۲۴ در افغانستان باقی می‌ماندند، چه چیزی در افغانستان تغییر می‌کرد؟ اگر فرض کنید این‌ها افغانستان را در سال ۲۰۱۶ یا در سال ۲۰۱۷ ترک می‌کردند، چه چیزی اتفاق می‌افتاد؟

این‌ها مثال‌هایی اند که برای شما بیان می‌کنم. قبلاً در رابطه با توافقات دوحه هم بیان کردم. متأسفانه ما نیروی سالمی در داخل کشور که بتواند به سود آزادی‌ها و حقوق مردم کار کند، نداریم. چون این نیروها را نداریم، هر کسی که از بیرون کار می‌کند، در نهایت و در بهترین حالتش، در حد وسع و توان خود برای ما برنامه‌ریزی می‌کند. اما در اساس برای خود برنامه‌ریزی می‌کنند. وقتی که برنامه‌ها و اهداف و منافع خود شان به آخر خط می‌رسد یا بیشتر از آن اقتضا نمی‌کند، بیشتر از آن خود را به درد سر و اضطرار نمی‌اندازند.

حالا ترامپ هم که باری دیگر توافق‌نامه‌ی دوحه را روی دست می‌گیرد، به خاطر ما نیست که ما انتظار داشته باشیم که گویا توافق‌نامه‌ی دوحه اختصاصاً به خاطر این است که مردم افغانستان را از بحران نجات دهد. به خاطر خود امریکا است. اما ما باید از همین حالا برای خود در جست‌وجوی یک فرصت برای خود باشیم. باید ببینیم که آیا در همین تغییر بازی که اتفاق می‌افتد، ما چقدر میدان می‌یابیم برای بازی کردن. اگر نسل جدید جامعه بتواند از این فرصت برای ایفای نقش سالم‌تر یک استفاده‌ی درست‌تر کند، باز هم مجالی برای کار کردن خواهیم داشت.

شما مثلاً در سن شانزده و هفده و هجده سالی که دارید، همین آغاز کار تان است. شما می‌توانید این را به عنوان آغاز حرکت تان در نظر بگیرید و کار کنید. اما انتظار نداشته باشید که کسانی که حالا در سن هفتاد و هشتاد سالگی خود هستند و توافق‌نامه‌ی دوحه یا کنفرانس دوحه را صرف برای این می‌بیند که یک بار دیگر بروند و در فلان وزارت‌خانه قرار بگیرند و یا یک بار دیگر یک موتر سوار شوند، بیایند و برای شما خیری برسانند یا کار درستی را انجام دهند.

به هر حال، لفظ یا تعبیراتی از این‌گونه که کی مرتکب اشتباه شده یا که آگاهانه خطایی را در برابر ما مرتکب شده، ما را در تحلیل‌های ما دچار غلط‌فهمی می‌کند.

جمع‌بندی: من جمع‌بندی خاصی ندارم. احساس می‌کنم حرف‌هایی را که می‌خواستم بگویم به نحوی در جریان این برنامه گفتم. توافق‌نامه‌ی دوحه به نظر من، باز هم در اساس سیاست‌های جدید ترامپ مطرح خواهد شد. اگر قرار باشد که ما انتظار این را داشته باشیم که برگشت ترامپ در قصر سفید سیاست‌های امریکا را در افغانستان جدی‌تر می‌سازد و تغییراتی را در سیاست‌های امریکا در قبال طالبان ایجاد می‌کند، همه‌ی اینها از مجرای توافق‌نامه‌ی دوحه خواهد بود و بهترین مجرای آن هم همین توافق‌نامه‌ی دوحه خواهد بود. سایر سیاست‌هایی را که امریکا در قبال طالبان اتخاذ خواهد کرد، در مجموع بیشتر به عنوان ابزاری برای کشاندن طالبان برای تطبیق توافق‌نامه‌ی دوحه خواهد بود. اما این امر به معنای آن نخواهد بود که توافق‌نامه‌ی دوحه عین همان چیزی است که در گذشته بود. این توافق‌نامه مورد بازنگری، تفسیر، تعدیل و توجیهات جدیدی قرار خواهد گرفت و بیشتر آن هم به قصد این خواهد بود که طالبان از این موضعی که فعلاً دارند، یک مقداری تعدیل شوند و در خطی که با سیاست‌های امریکا و سیاست‌های منطقه‌ای که بتواند با تعدیل قدرت در منطقه کمک کند، نزدیک شوند.

فرهمند: استاد رویش گرامی و مخاطبان گرامی و خوب شیشه میدیا و نسل پنجم، از حضورتان در برنامه این هفته‌ی نسل پنجم خیلی ممنون و سپاس‌گزاریم.

Share via
Copy link