«مادر هسل»؛ تأملی بر یک تجربه، یک زندگی

Image

هنگامی که نسخه‌ی دوبله‌ به فارسی سریال ترکی «مادر هسل» را تماشا می‌کردم، یاد تأثیر عمیقی افتادم که هنگام دیدن فیلم «هانگر گیمز» اولین بار تجربه کرده بودم. من معمولاً سریال‌ها را به فیلم‌ها ترجیح می‌دهم و «هانگر گیمز» نیز برایم بیشتر حس یک سریال طولانی را داشت. کتاب آن را قبل از تماشای فیلم خوانده بودم و با داستان آشنا بودم؛ با این حال، فیلم داستان را به شکلی بسیار زیبا و گویا به تصویر کشیده بود. شاید بتوانم با اطمینان بگویم که آن فیلم واقعیت‌ها و تجربیات زندگی‌ام را، برای خودم، به گونه‌ای بازنمایی کرد که پیش از آن، از هیچ‌کدام آن‌ها آنقدر شناخت و وضاحت نداشتم. به عنوان مثال، این جمله از هیمیچ که به کتنیس می‌گوید: «در این میدان، مهم نیست که چگونه برنده شوی. مهم این است که چگونه زنده بمانی»، بی‌نهایت تکان‌دهنده و بیدارکننده بود. به تعبیر مارمولک، این جمله ایند گپ را نشان می‌داد. در حین تماشای فیلم، احساس می‌کردم که مفاهیمی چون «اتاق فرمان»، «بازی‌ساز»، «رئیس»، «کاپیتول»، «بازی»، «شرط‌بندی»، «مناطق دوازده‌گانه»، «سرنوشت محتوم بازی‌گران» و «نقشه‌ی از پیش طراحی‌شده‌ی بازی» هر کدام به نوبه‌ی خود، به تدریج، واقعیت‌ها و تجربه‌های زندگی خودم را در بطن تجربه‌های کتنیس بازتولید می‌کردند و هر کدام را قطعه به قطعه برایم نمایان می‌ساختند.

در زمان تماشای سریال ترکی «مادر هسل»، باز هم احساس کردم که بخش‌های زیادی از این سریال مرا به خود جلب می‌کنند و فراتر از داستان ظاهری، نمایه‌های پنهانی را برایم بازگو می‌کنند. در جریان این تماشا، بارها خود را در حال کشف زوایای نهفته‌ای می‌دیدم که بین صحنه‌های مختلف سریال و زندگی شخصی‌ام و برخی از افرادی که در طول زندگی با آن‌ها در ارتباط بوده‌ام، پیوندهایی را شکل می‌دادند. این تجربه بسیار جذاب بود. برخلاف تجربه‌ام با «هنگر گیمز»، که در آن از لحاظ تجربه‌های شخصی صرفاً تشابهاتی با کتنیس پیدا می‌کردم، این‌بار احساس می‌کردم که نقش اصلی را در کنار هسل یا زینب به عنوان «معلم» دارم؛ اما گاهی اوقات تجربه‌هایم وارد فضاهایی می‌شد که سایر شخصیت‌ها نیز در آن نقش داشتند. هرچند این شباهت‌ها به صورت تصادفی و موردی به وجود می‌آمدند و درست مانند آن‌چه در زندگی واقعی‌ام رخ می‌دهند، به صورت پیش‌آمد‌های فرعی بودند تا اتفاقاتی در خط اصلی داستان.

به نظر من، سریال «مادر هسل»، با نمایش عمیق روابط انسانی و تأثیرات اجتماعی و اخلاقی که می‌توانند بر زندگی افراد اثر بگذارند، مخاطبان را به یک سفر احساسی دعوت می‌کند. زینب هسل در این سریال به عنوان نمادی از عشق مادرانه و فداکاری، شخصیت قدرتمند و محوری داستان است. او با نجات دادن ملک و پذیرش او به عنوان فرزند خود، نه تنها به او زندگی جدیدی می‌بخشد، بلکه در برابر هنجارهای اجتماعی مقاومت می‌کند و نشان می‌دهد که عشق و حمایت خانوادگی به روابط خونی محدود نیست. تبدیل کردن نام ملک به ایگل، یعنی عقاب، گونه‌ای از یک بازی قشنگ با مفهوم «نام» و کاربرد آن در بیان «وجود» است که در چندین نقطه بر زبان این دختر کوچولو نیز جاری می‌شود: «من ایگلم، ایگل. ملک مرد. ملک در دریا غرق شد.» و در یک نقطه‌ی دیگر که باز هم یک چرخش عاطفی داستان است، این بار در کنار شعله، به زینب هسل می‌گوید‌: «من ملکم، ملک. ایگل مرد.» و از کنارش می‌گذرد، در حالی که اشک در گوشه‌ی چشمش حلقه می‌زند.

فکر می‌کنم سریال «مادر هسل» به دلیل عمق احساسی و پیچیدگی روابط انسانی که به تصویر می‌کشد، قادر است ارتباط عمیقی با تجربیات شخصی هر بیننده‌ای برقرار کند. بسیاری از مخاطبان ممکن است بخش‌هایی از سریال را با زندگی و تجربیات خود مرتبط بدانند، که این امر «مادر هسل» را به یک اثر هنری تأثیرگذار و به یادماندنی تبدیل می‌کند. با دنبال کردن این سریال، بیننده به تدریج با شخصیت‌ها همذات‌پنداری کرده و درک عمیق‌تری از چالش‌ها و دشواری‌های آن‌ها به دست می‌آورد، و در نهایت، تصویر کامل و جامع از پیچیدگی‌های انسانی و اجتماعی را که در جوامع انسانی، مخصوصاً در جوامع شرقی وجود دارد، نمایش می‌دهد. این حس، به عنوان یک دریافت فردی، حداقل برای من بسیار صادقانه و قابل تأمل بود و اگر بخواهم، می‌توانم موارد زیادی را در شباهت‌های نزدیک ماجراهای این سریال با ماجراهای مشابه در زندگی و تجربه‌های خودم نشان دهم.

قصه در سریال «مادر هسل» با یک مأموریت ساده‌ی زینب برای بررسی وضعیت زندگی و تغذیه‌ی ملک شروع می‌شود. به نظر می‌رسد که ملک دچار سوء تغذیه است. دریافت این نکته مدیران مکتب را به فکر می‌اندازند که کسانی را بفرستند تا از نزدیک با وضعیت زندگی ملک آشنا شوند. زینب هسل یکی از این افراد است که در مأموریت سهم دارد و در جریان آن به صورت تصادفی با واقعیت‌هایی دردناکی روبرو می‌شود. وی پی می‌برد که خانواده‌ی ملک، با این کودک باهوش رفتارهای غیرانسانی و نامناسبی دارد. در جریان همین کنج‌کاوی، باز هم در یک حادثه‌ی تصادفی دیگر، زینب ملک را می‌بیند که توسط خانواده‌اش در یک آشغال‌دانی انداخته شده است. زینب او را از جایی که مادر و ناپدری بی‌رحم او رها کرده بودند، نجات می‌دهد و به مکانی امن منتقل کرده و شروع به مراقبت از او می‌کند. داستان از همین نقطه اوج می‌گیرد.

رابطه‌ی هسل و ملک، که ابتدا فقط به قصد فراهم آوردن آرامش موقت برای کودک آغاز شده بود، به تدریج به یک پیوند عمیق و مادرانه تبدیل می‌شود که تأثیری شگرف بر زندگی و سرنوشت زینب هسل، ملک و بسیاری دیگر از افراد در اطراف آن‌ها می‌گذارد. معلوم می‌شود که زینب هسل، خودش نیز از پرورش‌گاه به فرزندی گرفته شده و هنوز ازدواج نکرده است. ادعای داشتن فرزندی که از آن او نیست، توجه خبرنگاری را که ماجرای مفقود شدن ملک‌آکچای را دنبال می‌کند، به خود جلب می‌کند. افشاشدن این راز، هم باعث هیجانی شدن داستان می‌شود و هم پای افراد زیاد دیگری را به ماجرا دخیل می‌سازد که تا کنون ردی از آن‌ها در ماجرا وجود ندارد. یکی از این افراد جاهده، زن ثروتمندی است که هسل را به عنوان فرزند خود بزرگ کرده و به گونه‌ای با او برخورد کرده که هیچ یک از دو دخترش احساس نمی‌کنند که هسل فرزندخوانده‌ی مادرشان است و نه خواهر اصلی آن‌ها. شخص دیگری که در همین ضمن وارد ماجرا می‌شود، خانم اگنول است که مادر اصلی زینب هسل است و نقش بسیار ظریف و پیچیده‌ی دیگری را در ماجرا دخیل می‌کند. اگنول، انبانی از راز را در درون خود دارد که در خط چشم و لرزش لبانش گم می‌شوند و قسمت‌های اعظم آن، تا آخر داستان نیز مکتوم باقی می‌ماند.

***

وقتی خواستم در مورد زمینه‌های ایجاد سریال «مادر هسل» مطالعه کنم، متوجه شدم که این سریال در ترکیه تحت عنوان «Anne» شناخته می‌شود و بر اساس گفته‌هایی که وجود دارد، خود این سریال، اقتباسی از یک فیلم جاپانی به نام «مادر» است. نسخه‌ی کوتاهی از فیلم «مادر» را با زیرنویس انگلیسی در یوتیوب پیدا کردم؛ اما هنوز فرصتی برای تماشای آن نیافته‌ام. حس می‌کنم، سریال «مادر هسل»، فراتر از یک الهام اولیه، چیزی کاملاً متفاوت و مجزا از فیلم «مادر» باشد. این سریال، دور زندگی زینب می‌چرخد که به شدت، به عکاسی از طبیعت و به ویژه پرندگان در حال پرواز علاقه‌مند است. وی، پس از ناکامی در به دست آوردن شغل اصلی‌اش، به عنوان دستیار معلم در یک مکتب مشغول به کار می‌شود. در همین محیط است که با ملک آکچای، کودکی که از سوی مادر و ناپدری‌اش مورد بی‌مهری قرار می‌گیرد، آشنا می‌شود.

زینب در سریال، به عنوان نمادی برجسته از عشق مادرانه و ایثار نقش بازی می‌کند. وی با نجات دادن ملک از شرایط نامساعد و پذیرفتن او به عنوان فرزند خود، زندگی‌اش را به کلی دگرگون می‌کند. در این سریال، زینب نه تنها به عنوان یک شخصیت قدرتمند و مهربان نمایش داده می‌شود، بلکه چالش‌های اجتماعی و اخلاقی عمیقی را نیز به تصویر می‌کشد که هر کدام ما در جوامع معاصر خود، به گونه‌های مختلف با آنها سر و کار داریم.

زینب گاهی اوقات، وقتی در برابر این موانع و شرایط نامناسب قرار می‌گیرد، احساس خشم و ناتوانی می‌کند. واکنش‌های او در این مواقع، نشان‌دهنده‌ی تأثیر شرایط بر روحیه‌ی انسان است و چگونگی تلاش او برای محافظت از ملک، تقلاهای طبیعی یک انسان، یک مادر، در شرایط دشوار را به خوبی تمثیل می‌کند. در داستان، فداکاری‌های زینب برای ملک در عین حالی که نشان‌دهنده‌ی قدرت و عمق عشق او است، وی را در موقعیت‌های دشواری نیز قرار می‌دهند که گاهی اوقات به بهای سنگینی تمام می‌شوند. فراز و فرود همین لحظه‌ها داستان را سرشار از شکوه و هیجان می‌سازد. زینب هسل، آزمونی را در هر یک از این لحظات در برابر خود دارد که یک انسان واقعی، نه یک انسان آیدیال، آن‌ها را تجربه می‌کند. هرچند در پاره‌ای از موارد، به اقتضای دراماتیک ساختن فضای سریال اغراق‌ها و مبالغه‌هایی نیز صورت می‌گیرد.

در مجموع داستان، زینب با نمایش عشق بی‌قید و شرط مادرانه، به عنوان یک شخصیت قدرتمند و الهام‌بخش ظاهر می‌شود. این عشق او را قادر می‌سازد که برای حفاظت از ملک، فراتر از محدودیت‌های قانونی و اجتماعی برود. وی با پذیرش ملک به عنوان فرزند خود، نه تنها در برابر هنجارهای جامعه مقاومت می‌کند، بلکه نشان می‌دهد که عشق و حمایت خانوادگی نیازی به پیوندهای خونی ندارد و زنان می‌توانند به طور مستقل زندگی خود را شکل دهند.

در سریال «مادر هسل» چالش‌های اخلاقی و اجتماعی سنگینی مطرح می‌شود که جامعه در برابر هیچ‌کدام آن‌ها پاسخ روشنی ندارد. زینب با نجات دادن ملک، نه تنها عملی انسانی انجام می‌دهد بلکه به مخاطبان نشان می‌دهد چگونه می‌توان در برابر شرایط سخت و نامناسب از یکدیگر حمایت کرد. زینب با این نقش، مخاطبان را به تفکر وا می‌دارد و نشان می‌دهد که چگونه یک زن می‌تواند در شرایط دشوار قدرتمند و مستقل باشد، بدون آنکه نیازمند حمایت مردان باشد. از سوی دیگر، مردان جامعه را نیز نشان می‌دهد که چگونه در میدان مردانگی، پای شان به گرداب‌هایی می‌لغزد که صرفاً ناشی از چسبناک‌بودن زمینه‌ی مردانه در زمینه‌ی آن است.

***

یکی از چهره‌های پارادوکسیکال در سراسر سریال «شعله» مادر اصلی ملک است. این زن، با یک بازی شاهکارانه، تصویری متضاد از یک شخصیت دوگانه در داستان ارایه می‌کند. او گاهی اوقات به عنوان مادری دلسوز ظاهر می‌شود؛ اما در لحظاتی دیگر به شخصیتی خشمگین و بی‌رحم تبدیل می‌شود. تناوب در گردش خصوصیت‌های یک کرکتر در شعله، او را به چهره‌ای ممتاز در سریال تبدیل می‌کند. این زن که پس از فوت شوهر اولی‌اش که انسان فوق‌العاده شریف و مهربان بوده است، به صورت ناخواسته، به زندگی یک زن کاباره‌ای کشانده می‌شود، از زندگی پر از لجن و کثافت و تحقیر خود هرگز خوشحال نیست. او در همین زندگی است که با چنگیز آشنا می‌شود و تا آخر داستان، در نقش یک شکار مظلوم و قربانی بی‌دست و پا بازیچه‌ی هوس‌رانی، بدگمانی، انتقام‌جویی و عقده‌گشایی‌های این چهره‌ی مخوف و هولناک داستان است.

تضاد در رفتارهای شعله نیز نشان‌دهنده‌ی تأثیرات روان‌شناختی و اجتماعی عمیقی است که بر شخصیت انسان‌ها حاکم است. در صحنه‌هایی که شعله با ملک دعوا می‌کند تا محبت او را از هسل به طرف خود جلب کند، تقلای مذبوحانه‌ی یک مادر زخم‌خورده را نشان می‌دهد که بی‌نهایت رقت‌انگیز است. این تقلاها در مجموع، نمونه‌ای از درگیری‌های درونی و تلاش‌های یک مادر برای حفظ ارتباط با فرزندش در حالی است که خود بر مشکلات دست و پا گیر زندگی خود واقف است. او در حفظ رابطه و تعیین نسبت خود، با چنگیز به عنوان کسی که هم پناه و هم عذاب زندگی اوست، تا آخرین لحظه‌ای که با گلوله‌ی خودش به زندگی او پایان می‌دهد، درگیری دارد. شاید پایان کار شعله در سریال، آب سردی بر خواسته‌ها و عطش هیچ کسی که سریال را تا آخر تماشا کرده است، نباشد.

***

در سریال «مادر هسل» روابط پیچیده و چندوجهی شخصیت‌ها بیش از هر چیزی توجه مخاطبان را به خود جلب می‌کند. در این سریال، زینب و ملک و شعله تنها نقطه‌های برجسته در سریال نیستند، بلکه شخصیت‌های دیگری مانند چنگیز و اگنول و جاهده و لوکاز و سینان نیز هر کدام نقش‌های کلیدی در پیشبرد داستان ایفا می‌کنند. این شخصیت‌ها نمایانگر نقاط تاریک و روشن اخلاق و هنجارهای اجتماعی هستند که به نحوی همه‌ی ما تجربه‌های آن را در زندگی خود داریم.

چنگیز، ناپدری ملک و شعله، مادر وی، دو شخصیتی اند که نقش‌های کلیدی در پیچیدگی‌های اخلاقی و اجتماعی داستان ایفا می‌کنند. در مورد شعله تکه‌هایی را قبلاً گفتم. چنگیز به عنوان نمادی از شرارت و تأثیرات منفی تجربیات گذشته بر روان انسان به تصویر کشیده شده است. او از پدر هیچ خاطره‌ای ندارد؛ اما مادرش را با تصویر یک زن بدکاره‌ای می‌شناسد که هر شب با یک مرد تازه می‌خوابد و او در کودکی تعجب می‌کرده که چرا دیگران یک بابا دارند و او این همه بابا دارد. این رشته با یک حادثه‌ی خونین پایان می‌یابد که پس از آن چنگیز هرگز مادرش را نمی‌بخشد و وقتی از او رو می‌گرداند، هرگز او را مادر خطاب نمی‌کند.

چنگیز یک فرد روان‌پریش جامعه‌ستیز است که با رفتارهای خشونت‌آمیز و سوء استفاده‌گرانه‌ی خود، مشکلاتی جدی برای خانواده و به ویژه برای ملک ایجاد می‌کند. در مقابل، شعله، که گاهی نمایانگر مادری مهربان است و گاهی به شکل یک زن خشمگین و ناامید ظاهر می‌شود، پیچیدگی‌های شخصیتی و تضادهای عاطفی را به نمایش می‌گذارد که مخاطب را به تفکر در مورد نقش احساسات و رفتارها در شکل‌گیری روابط خانوادگی وادار می‌کند. تضاد و تقابل و آمیزش نقش‌های شعله با چنگیز از زیباترین و هیجان‌انگیزترین بخش‌های داستان «مادر هسل» است که تقریباً در طول سریال با قوت خود ادامه می‌یابد.

چنگیز، ناپدری ملک، در سراسر سریال، به عنوان شخصیت شرور و آتش‌مزاجی ترسیم شده که رفتارهای خود را از زوایای روان‌شناختی قابل درکی به نمایش می‌گذارد. وی چگونگی تأثیر محیط و تجربیات گذشته بر شخصیت فرد را نشان می‌دهد و از طریق رفتارهای خشونت‌آمیز، تبدیل شدن یک انسان به شخصیت عفریت‌گونه و تبهکار را به دلیل شرایط نامناسب به تصویر می‌کشد.

چنگیز، علاوه بر خشونت و سوء استفاده‌هایی که در قبال شعله و ملک به کار می‌برد، عقده‌های روانی خطرناکی را نیز نشان می‌دهد که در بسا مواقع منجر به انفجارهای خشونت‌آمیز می‌شود. این رفتارها نه تنها بیانگر عمق شرارت او هستند، بلکه بازتاب‌دهنده‌ی هنجارهای نامناسب جامعه‌ای است که در آن خشونت خانگی و سوء استفاده از قدرت به عنوان مسائل جدی شناخته می‌شود. هر چند در جایی از داستان، از قول سینان خطاب به او گفته می‌شود که «تو هر کار پلیدی را انجام داده می‌توانی؛ اما آدم کشته نمی‌توانی» و این سخن، به شدت بر روان او پنجه می‌زند. کارهایی که او انجام می‌دهد، در بی‌رحمی و خشونت، دست کمی از قتل ندارد؛ اما هرگز او را تا مرز ارتکاب قتل نمی‌کشاند و این هم یکی از نکته‌های جالب داستان است که در روان‌شناسی شرارت بزهکاران اجتماعی قابل توجه می‌باشد.

***

گنول در سریال «مادر هسل» نقش مادری را ایفا می‌کند که برای حفاظت از دخترش، زینب هسل، بیست و چهار سال در زندان سپری می‌کند. این عمل شجاعانه نه تنها نشان‌دهنده‌ی عمق عشق مادرانه است، بلکه به عنوان یک نماد اخلاقی و اجتماعی، تأثیر زیادی بر تصمیمات و زندگی زینب دارد. گنول با این فداکاری نشان می‌دهد که چگونه در شرایط دشوار نیز می‌توان ایستادگی کرد و از نزدیک‌ترین عزیزان خود محافظت نمود. برخی از زیباترین سخنان در سریال نیز بر زبان گنول جاری می‌شود. از جمله در جایی برای هسل می‌گوید که وقتی در زندان بودم، زنی برایم گفت که انسان‌ها بر سه گونه اند: زنان، مردان و مادران.

گنول، در سریال «مادر هسل»، اوج فداکاری مادرانه و تدبیر را تمثیل می‌کند. در قسمت‌های پایانی سریال افشا می‌شود که وی با پذیرش اتهامی ناعادلانه، خود را فدا می‌کند تا زینب دخترش در امان بماند. این کار او چیزی فراتر از یک محبت ساده است که عشق مادرانه بر تصمیمات انسانی را نشان می‌دهد. زینب بالاخره به یاد می‌آرد که خانه را او آتش زده و پدرش را او به قتل رسانده است؛ اما مادرش برای نجات و آرامش او، اتهام را به گردن می‌گیرد تا دخترش در حراست جاهده، به آرامش بزرگ شود و آسیب نبیند.

حتی پس از آزادی، گنول ترجیح می‌دهد که راز این فداکاری بزرگ را فاش نکند. اگر خواب زینب و دسترسی تصادفی او به مدارک و تحقیقات گذشته‌ی پولیس و خبرنگاران نمی‌بود، شاید این راز برای همیشه مکتوم باقی می‌ماند.

گنول، طی سال‌های طولانی زندان، هرگز حمایت خود را از دخترش قطع نمی‌کند و پس از آزادی نیز به حمایت خود ادامه می‌دهد. او مانند سایه به دنبال دختر خود است و وقتی عشق هسل به ملک انتقال می‌یابد، گنول حمایت خود به هسل را به ملک نیز منتقل می‌سازد و تمام این محبت را به صورت یک‌سان میان این دو پاره‌ی وجود خود امتداد می‌بخشد. این رفتار گنول نمونه‌ای از استقامت و تاب‌آوری است که نشان‌دهنده‌ی تأثیر عشق مادرانه بر زندگی انسان‌ها است و در این سریال به خوبی تمثیل شده است.

***

ملک آکچای نیز در سریال «مادر هسل» نمونه‌ای از مقاومت و بی‌گناهی کودکانه است که در میان محبت پنهان و رفتارهای وحشیانه‌ی شعله، مادر واقعی‌اش و مهرورزی زینب، مادری که با تمام وجود او را دوست دارد، در نوسان است. با وجود دشواری‌ها و ستم‌هایی که در زندگی‌اش تجربه می‌کند، ملک همچنان به عنوان یک کودک باهوش و قوی ظاهر می‌شود.

ملک طی سریال با چالش‌های عاطفی فراوانی روبرو می‌شود؛ زیرا بین دو مادر خود، شعله و زینب، در نوسان است. شعله به ندرت محبت واقعی به او نشان می‌دهد، در حالی که زینب او را به عنوان فرزند خود پذیرفته است. این تضاد در روابط عاطفی، ملک را در موقعیت‌های دشوار قرار می‌دهد که تأثیرات عمیقی بر روحیه‌ی او دارند.

ملک همچنین از محبت و حمایت حسن، به عنوان یک برادر بزرگتر، بهره‌مند است. حسن نقش محافظ و حامی را برای ملک ایفا می‌کند و او را در شرایط سخت یاری می‌دهد. این حمایت برادرانه نیز به ملک کمک می‌کند تا در برابر سختی‌های زندگی ایستادگی کند.

***

درست مانند «هنگر گیمز»، نمادهای سریال «مادر هسل» نیز می‌تواند از یک داستان خانوادگی – اجتماعی به یک داستان سیاسی – اجتماعی تعمیم داده شود. می‌توان نقش‌ها و موقعیت‌ها را به صورت گسترده جابجا کرد. در حد یک کشور، حکومت، جامعه، زنان، دختران، مکتب، معلم، مبارزه، اخلاق و هنجارهای مبارزاتی، اهداف و استراتژی‌هایی که برای نجات یک جامعه یا ملت می‌توان در پیش گرفت، گروه‌ها و احزاب، حلقات مافیایی، شرکت‌های تجارتی و کارتل‌های اقتصادی، سازمان‌های استخباراتی، دسته‌های تروریستی، قدرت‌های منطقه‌ای و بین‌المللی … همه می‌توانند به گونه‌ای نمادین در ظل این داستان قابل درک و تفسیر باشند.

ضرور نیست همه‌چیز صورت آشکار و واضح داشته باشد. مصداق‌های این تفسیرکردن‌ها نیز الزاماً ضرور نیست مشخص شوند. مهم این است که بدانیم با چه پیچیدگی‌هایی در کارهای مبارزاتی خود مواجه هستیم. میدان ما میدان صاف و بی‌رقیب نیست. بالعکس، دیگران در این میدان، بسیار هوش‌مندانه‌تر و حساب‌شده‌تر عمل می‌کنند. آیا ما دشواری و حساسیت عمل مبارزاتی خود در این میدان را درک می‌کنیم؟

عزیز رویش

Share via
Copy link