گاهی از خود میپرسم: آیا باید از شکستها بترسیم یا از شروعهای ناتمام؟ این پرسش، مانند بادی در ذهنم میپیچد و در لحظهلحظهی زندگی مرا دنبال میکند. شاید در نگاه اول، پاسخ ساده باشد: از شکستها باید ترسید، زیرا آنها دردناکاند و گاهی باعث از دست دادن خود ما میشوند. اما آیا واقعاً شکستها ترسناکترند؟ یا شروعهایی که هرگز به پایان نمیرسند، نگرانکنندهترند؟ این دو، هر دو بخشی از تجربهی زندگیاند؛ اما هریک به شیوهی متفاوت بر ما تأثیر میگذارند.
شکست همیشه احساس سنگین با خود دارد: شرمندگی، ناامیدی و گاهی حس بیارزش بودن. وقتی در میانهی یک پروژه یا تلاش بزرگ شکست میخوریم، گویا تمام دنیا بر دوش ما سنگینی میکند. هر اشتباهی که مرتکب شدهایم، به نظر ما زخم عمیقی بر روح ما میزند. شکست چیزی را از ما میگیرد که شاید حتی خودمان هم ندانیم چیست. شاید از همان ابتدا، ترس از شکست بوده که مانع حرکت ما شده و در نهایت، همین ترس ما را در موقعیتی قرار داده که هر قدمی با تردید همراه است.
اما آیا این شکستها واقعاً به اندازهای که فکر میکنیم آسیبزنندهاند؟ شاید اگر از زاویهی دیگر نگاه کنیم، متوجه شویم که شکستها ما را به خود واقعیمان نزدیکتر میکنند. آنها ما را از مسیرهای آسان و سطحی دور کرده و به سوی عمق بیشتری درونی هدایت میکنند، جایی که تواناییهای واقعی خود را کشف میکنیم. شکستها، هرچند تلخ، اما میتوانند سکوی پرتابی باشند. پس آیا واقعاً باید از آنها ترسید؟
در سوی دیگر، شروعهای ناتمام نیز دغدغهی بزرگ است. آغازهایی که با امید و اشتیاق شروع میشوند؛ اما هرگز به سرانجام نمیرسند. آنها مانند درختانی هستند که هرگز به ثمر نمینشینند، رویاهایی که در نیمهراه متوقف میشوند. آیا باید از این شروعهای ناتمام بترسیم؟ آیا این آغازهای نیمهکاره، مرا در چرخهی بیپایان گرفتار خواهند کرد؟
گاهی فکر میکنم که ترس از این شروعهای ناتمام، ترس از ناشناختههاست. ترس از اینکه نکند این مسیر مرا به جایی نرساند. اما آیا ممکن نیست که همین آغازهای ناتمام، در نهایت ما را به جاهایی برسانند که هرگز پیشبینی نمیکردیم؟ شاید نباید از این ناتمامیها ترسید، بلکه باید آنها را بهعنوان بخشی از فرآیند رشد پذیرفت. هر شروع، هرچند ناتمام، درسی برای ما دارد. شاید همین مسیرهای نیمهتمام، ما را به فرصتهای تازهای برسانند.
در نهایت، شاید نباید از شکستها یا شروعهای ناتمام بترسیم. نباید آنها را دشمن خود بدانیم. زیرا در دل هر شکست و هر آغاز ناتمام، فرصتی برای رشد و یادگیری نهفته است. شاید زندگی من همیشه پر از شکستها و آغازهای ناتمام باشد، اما هرکدام از اینها چیزی به من میآموزند. مهم این است که همچنان به حرکت ادامه دهم، زیرا در هر لحظه از این مسیر، من در حال شکل دادن به داستان زندگیام هستم.
شاید بزرگترین درس زندگی این باشد که هیچچیز بیدلیل نیست. شکستها و شروعهای ناتمام، تنها ایستگاههایی در مسیر زندگیاند که فرصتی برای شناخت بهتر خود ما به ما میدهند. بنابراین، هیچکدام نباید ترس در دل ما ایجاد کنند. بلکه باید به ما نشان دهند که در این سفر، مهمترین چیز، حرکت است، حتی اگر این حرکت گاهی در مسیری ناتمام باشد.
نویسنده: بهار ابراهیمی