در آن بعدازظهر تاریک که سایههای ترس بر شهر کویته سنگینی میکرد، آسمان رنگ تیره و غمانگیزی به خود گرفته بود. ناگهان صدای انفجاری مهیب، مانند رعدی در دل سکوت، فضا را پر کرد و احساس وحشت و ناامیدی را در دلها نشاند. جادهها پر از ویرانی، شیشههای شکسته و بوی دود بودند، گویا دنیا به یکباره در هم فرو ریخته است. مردم با وحشت به سوی پناهگاهها میدویدند، در حالی که دکانها با شیشههای شکسته و دیوارهای آسیبدیده، نشانهای از ویرانی به جا گذاشته بودند. بوی دود، خون و گردوغبار در هوا پیچیده بود و سکوت مرگباری که پس از انفجار حاکم شد، دل هر کسی را میلرزاند.
آن شب، شب غم و ویرانی بود. شبی که دلهای همهی خانوادهها را به لرزه انداخت و ترس و ناامیدی را بر چهرهها نشاند. صدای فریاد کودکان نه از شادی و بازی، بلکه از وحشت و درد به گوش میرسید. در هر گوشه، چشمانی اشکآلود به آسمان پناه میبردند، گویا در جستوجوی امیدی بودند که دیگر وجود نداشت. دیوارهای خانهها، که روزی پناهگاهی امن بودند، به یادآور خاطرات شیرین گذشته تبدیل شده بودند. ویرانی و غم در هر گام و هر نفس حس میشد و سایهی سنگین بر دلها نشسته بود. هر خانواده با دلی پر از اندوه تلاش میکرد یکدیگر را تسلی دهد؛ اما کلمات به تنهایی کافی نبودند. در این شب تاریک، تنها چیزی که باقی مانده بود، یادآوری تلخ از آنچه بود و آنچه دیگر نخواهد بود. امید به فردای بهتر، در دلها کمرنگ شده بود.
در آن شب، سکوتی سنگین بر فضا حاکم بود و تنها صدای وزش باد و زوزهی دلخراش شنیده میشد. دلها در این تاریکی غرق در غم و اندوه بودند و هر گوشهای از شهر، داستانی از درد و رنج روایت میکرد. چشمان کودکان که روزی درخشان و پر از شوق زندگی بودند، پر از ترس و اشک شده بود. آنها به دنبال امنیت میگشتند؛ اما در میان ویرانیها تنها چیزی که مییافتند، سایههای ترس و ناامیدی بود.
در آن بعدازظهر تاریک و ساکت، وقتی که همه چیز عادی به نظر میرسید، ناگهان صدای انفجاری وحشتناک شنیده شد که دلها را به درد آورد و زندگیها را دگرگون کرد. شهری که به زیباییها و فرهنگ غنیاش شناخته میشد، به یادآوری تلخی از زندگی بدل شد. عزیزان و دوستانی که با عشق و امید در کنار هم بودند، ناگهان از دست رفتند. صدای فریادها و نالهها در فضای شهر پیچید و هر گوشهی آن پر از خاطراتی شد که دیگر امیدی به بازگشت آنها نبود. میدان شهدا، که اکنون نامش بر این مکان گذاشته شده، به نمادی از درد و رنج تبدیل شد که هر روز آن لحظه تلخ را یادآوری میکند.
این مکان دیگر تنها یک نقطهی جغرافیایی نیست، بلکه محلی است که داستانهای ناگفتهای از عشق و دوستی را در دل خود دارد. حالا هر کس که از آنجا عبور میکند، با خود احساساتی از غم و اندوه به همراه دارد. یاد و خاطرهی عزیزانی که در این انفجار جان باختند، همچنان در دلها زنده است و هر ساله، مردم در مراسم یادبود آنها گرد هم میآیند و با اشک و دعا، یادشان را گرامی میدارند. این حادثه نهتنها جانها را گرفت، بلکه روح شهر را نیز تحت تأثیر قرار داد و یادآور این حقیقت تلخ است که زندگی چقدر میتواند ناپایدار و شکننده باشد.
در نهایت، جنگ چرخهی باطل است که هیچ پیروزی واقعی در پی ندارد. انسانها در تلاش برای دستیابی به اهداف سیاسی و اقتصادی، خود را در دام خشونت گرفتار میکنند. یادآوری این واقعیت تلخ که هیچ پیروزی واقعی در میدان نبرد وجود ندارد، باید ما را به تفکر وادارد. در عوض، باید به دنبال راههای مسالمتآمیز برای حل اختلافات و برقراری صلح باشیم تا از تکرار این درد و رنج جلوگیری کنیم و دنیای بهتر را به نسلهای آینده هدیه دهیم. جنگ در نهایت چیزی جز ویرانی و درد به ارمغان نمیآورد و باید به عنوان درسی بزرگ برای بشریت در نظر گرفته شود.
نویسنده: راضیه علیزاده