بابه مزاری، مردی که سالها نامش بهعنوان قهرمان ملی در جامعهی ما بر زبانها جاری است. او به خودی خود بابه نبود و کارهایی برای مردم ما انجام داد که یک پدر برای فرزندانش انجام میدهد.
بابه مزاری، با درک عمیق از مناسبات اجتماعی و اصول اساسی سیاسی او را به یکی از متفکران و مبارزان زبدهی زمانش تبدیل کرداست. بابه مزاری در سال ۱۳۲۶ خورشیدی در منطقهی چارکنت بلخ به دنیا آمده بود. او در دوران نوجوانی با دیدن ظلم و ستمهایی که بر سر او و گروه قومی هزاره روا داشته میشد، تسلیم نشد و با نگاهی وسیع و واضح برای آوردن صلح و برابری در میان تمام اقوام افغانستان پا پیش گذاشت. او با داشتن نگاهی اصلاحطلبانه و ذهنیتی رهبرانه توانست حزب وحدت اسلامی افغانستان را ایجاد کند و صدای خاموششده قوم هزاره را در معادلات سیاسی کشور پررنگتر کند.
مزاری بیشتر از یک رهبر قومی بود؛ او معتقد بود که افغانستان متعلق به تمام اقوام این کشور است و تا زمانی که عدالت برای همه تأمین نشود، صلح واقعی دستیافتنی نیست. او و حزبی که ایجاد کرده بود، خواهان یک نظام مبتنی بر عدالت اجتماعی بودند که در آن هیچ قومی بر قوم دیگر برتری نداشته باشد و همه از حقوق مساوی برخوردار باشند.
بابه مزاری یک قهرمان واقعی است که عمرش را برای صدای خاموششدهی مردمش، که در میان شکنجههای وحشیانه از سمت طالبان یا دیگر رژیمهای حاکم رنج میکشیدند، جنگید. او علاوه بر اینکه قهرمان دلاور بود، شخصی با قلب مملو از مهربانی و بخشش نیز بود. او همواره تلاش داشت که به جنگها پایان دهد و تمام نابرابریهایی را که در میان جامعهی سنتی و جنگزده آن زمان ریشه دوانده بود، از بین ببرد.
سالها پیش، درست در روزی که همسایههای ما در حال آمادهشدن برای رفتن به مراسم سالگرد بابه مزاری بودند، من از پدرم در مورد اینکه آنان برای چه چیزی و به کجا میروند، پرسیدم. و در پاسخ شنیدم: بابه مزاری!
بابه مزاری با وجود تمام قدرت و یاران نامآور، برای صلح با گروهی که باعث ظلم و ستم در حق اقلیتهای قومی شده بودند، پا پیش گذاشت و برای مذاکره جهت پایان جنگ نزد طالبان رفت. طالبان هم با این تصمیم بابه مزاری موافقت کردند و گفتند که آنان نیز آمادهی مذاکره برای پایان جنگ و برقراری صلح هستند؛ اما درست هنگامی که بابه مزاری همراه با فرماندهانش برای مذاکره میرود، توسط طالبان دستگیر شده و به طرز وحشتناکی شکنجه و شهید میشوند.
بیستودوم حوت 1403، سالگرد شهادت مظلومانهی مزاری است؛ روزی که سالها پیش پیکر بیجان شهید مزاری از آسمان به زمین پرتاب شد. هرساله در این روز، مردم از سراسر افغانستان برای رفتن به آرامگاه مزاری جمع میشدند؛ اما حالا چهار سال است که با روی کار آمدن طالبان، هیچکس حق رفتن به آرامگاه مزاری را ندارد. این دردناکترین و سختترین فاجعهای است که یک ملت میتواند با آن روبهرو شود.
مزاری راهی تازه و واضح در پیش روی ملت گذاشت. او یک رهبر واقعی در راه آگاهی و خردمندی بود. میراث مزاری راهی است که ادامه دارد و چراغی است که هرگز خاموش نخواهد شد.
بابه مزاری امروز فقط یک نام و یک یاد نیست، بلکه او یک تفکر، یک آرمان و یک الگو برای تمام کسانی است که به عدالت، برابری و آزادی باور دارند.
چهار سال است که با آمدن طالبان، افغانستان دوباره تبدیل به دشتی عاری از احساس انساندوستی و صلح شده است. قدرتهای بزرگ، قدرتهای کوچکتر و ضعیفتر را سرکوب میکنند. جایی که در آن خون هزاران انسان بیگناه ریخته شده و هرگز هیچکس بابت این جنایتها پاسخگو نیست.
مزاری با رفتنش، به ما یادآور شد که باید برای آوردن صلح، تمام تلاش خود را بکنیم. ما باید از زندگی و فداکاریهای بابه مزاری درس بگیریم و عمیقاً درک کنیم که جنگ چه پیامدهای وحشتناکی دارد.
مزاری همچون فانوسی در تاریکترین شبهای یک سرزمین بود؛ فانوسی که هرگز خاموش نخواهد شد و همیشه دستبهدست شده و حالا به ما رسیده است.
امروز این ما هستیم که باید برخیزیم، فانوس صلح را در دست بگیریم و تاریکی این شب طولانی و سیاه را به پایان برسانیم.
به امید روزی که آرزویی که بابه مزاری داشت، تحقق یابد!
نویسنده: زینب صالحی