این داستان تلخ از یک دختر در افغانستان در سال ۲۰۲۳ است؛ سالی که بسیاری از خانوادهها برای تامین نیازهای ابتدایی زندگی، مثل خرج و خوراک مجبور بودند دختران خود را بفروشند.
در چند سال گذشته، به خصوص سال 2023 سختترین دوران برای دختران افغانستان رقم خورد. دورانی بود که در آن، فقیرترین خانوادهها ناچار شدند دخترانشان را مانند جنس قابل خرید و فروخت در بعضی از ولایتهای کشور به بازار ببرند و بفروشند.
این خبرها، در دهن همه خاطرهای تلخ و فراموشنشدنی از سالی شد که دختران زیادی در بازارها برای فروش گذاشته شدند، تا دیگران آنها را مانند وسایل، بخرند و با خود ببرند.
در آن سال سخت، دختران ارزشهایشان را از دست داده بودند. محرومیتها بسیار شدید بود. مردم در فقر مطلق زندگی میکردند و بسیاری از خانوادهها راه نجات از گرسنگی و مرگ فرزندانشان را در فروختن یکی از آنها میدیدند که بدبختانه آن فرزندی که باید فروخته میشد، حداکثر دختران خردسال در خانوادههای فقیر بودند.
در همین سال، دختران زیادی فروخته شدند. خریداران، کسانی بودند که یا خود فرزندی نداشتند یا نیازمند مراقبت و همدم بودند. بعضی از آنها ممکن است زندگی نسبتاً خوبی برای این دختران خریده شده فراهم کرده باشند؛ اما مشخص است که هیچگاه خانهی آنها، خانهای که در آن پدر و مادرهای واقعی شان نفس میکشیدند، نخواهند شد.
خرید و فروش دختران، باعث مشکلات زیادی در جامعه شد. برخی خانوادهها که دختران شان هنوز کودک بودند؛ اما به سن بالاتر یا در اطراف دهسالگی بودند، آنان را مجبور به ازدواج کردند. اکثر این دخترها زیر سن قانونی برای ازدواج بودند. فامیلهای شان آنها را وادار کردند به عقد مردانی درآیند که به هیچ وجه مناسب برای ازدواج نبودند. یا سن شان بالا و پیر بودند و یا هم درک نمیکردند که ازدواج با دختران زیر سن و کودک چه عواقب بدی در آینده دارند. اما این کار از سوی خانوادههای دختر صرف به خاطر نجات شان از گرسنگی انجام میشد.
در آن سال، من شاهد بودم که در شبکههای اجتماعی، بارها اخبار خرید و فروش دختران در بعضی از ولایتهای کشور پخش شد. شاهد عروسیهایی بودم که دختران در آن مجبور به ازدواج شده بودند. سالی که تلخ بود و همه سعی کردند فراموشش کنند، حتی خانوادههایی که دخترانشان را فروخته بودند. اما آیا این خاطرات برای آن دختران هم فراموششدنی است؟ آیا آنها این زخمهای عمیق را فراموش خواهند کرد؟
یکی از آن دختران، یکی از آشناها و دوستان من است. دختری از خویشاوندان ما که ناخواسته و به اجبار، تن به ازدواج زودهنگام داد.
با بسته شدن مکاتب و فشارهای مالی، خانوادهاش او را مجبور کردند ازدواج کند. حالا در ایران زندگی میکند و هنوز نمیتواند خانوادهاش را به خاطر این تصمیم ببخشد.
او دختری باهوش و لایق بود. همیشه در مکتب موفق بود و آیندهی روشن را برای خود میدید؛ اما همهچیز با آمدن طالبان به پایان رسید و سرنوشت او را به جایی برد که هرگز نمیخواست در زندگیاش آن را تجربه کند.
بعد از ازدواج، زندگی برایش سخت و از همان ابتدا دچار مشکلات روانی شد. تا یک سال حق بیرون رفتن از خانهی شوهر را نداشت و مجبور بود در چهاردیواری خانه بماند.
شوهرش بعد از عروسی به کشور دیگری رفت و او را تنها گذاشت. خانوادهی شوهرش نیز همواره با او بدرفتاری میکردند. او زمستانها در خانهی سرد زندانی میشد و بارها مورد ضرب و شتم قرار گرفت.
او نمیدانست که شوهرش در آن کشور با زن دیگری ازدواج کرده است. مدتی طولانی منتظر بازگشت او ماند؛ اما پس از آگاهی از حقیقت، خانهی شوهرش را ترک کرد و به ایران فرار کرد.
در ایران، همسر سابقش را پیدا کرد و از او طلاق گرفت. بعد از آن، وقتی این ماجرا به گوش خانوادهاش رسید، آنها او را مقصر دانستند و هیچگاه مسوولیت کارشان را نپذیرفتند.
حالا این دوستم میخواهد داستان زندگیاش را به کتابی تبدیل کند، تا هیچ خانوادهی دیگر، دخترش را مجبور به ازدواج زودهنگام و ناخواسته نکند.
پیش از اینکه تصمیم به نوشتن خاطرات خود بگیرد، فشارهای روحی و روانی بارها او را سخت بیمار کرد و برای درمان مجبور شد به داکتر مراجعه کند. او مدتی هم در خانههای مخصوص بیماران روانی بستری شده بود.
او میگوید این سختترین دوران زندگیاش بود و هیچگاه نمیتواند آن را فراموش کند.
نویسنده: نسرین انصاری