سیدالشهدا؛ نامی که بوی خون می‌دهد

Image

چهار سال از واقعه‌ی پرپر شدن شکوفه‌هایی که در دل‌شان از امید سخن می‌گفتند گذشته است؛ اما شعله‌ی نیمه‌خاموش آنان هنوز در دل تک‌تک بازماندگان زنده است.

آن روز، نه‌تنها جان شیرین‌شان را در راه آموزش فدا کردند، بلکه امید و آرزوهای‌شان را به دست رهروان‌شان، یعنی ما، سپردند. با سکوتی که بر مزارشان حاکم بود، از ما خواستند تا راه‌شان را ادامه دهیم و ریشه‌ی ستم را از بنیاد برکنیم.

ما مکلفیم بهای خون سرخی را که بی‌هیچ تقصیری در جوی‌های کابل جاری شد، بپردازیم و با افتخار به خواهران و هم‌نوعان‌ خود که چشم در چشم ظلم، از آرزوهای‌شان وداع کردند، بگوییم: «ما اجازه نخواهیم داد قطره‌ای از خون شما بی‌ثمر بریزد. با روحیه‌ی انتقام‌جویانه برای گرفتن حق‌تان از جا برمی‌خیزیم و راه نیمه‌تمام‌تان را ادامه می‌دهیم.»

روزی که نونهالان سیدالشهدا آخرین خاطره‌ی مکتب‌شان را با خون ثبت کردند، من نیز در ذهنم رویایی از جنس خون ترسیم کردم. رویایی که با خون نقش بسته باشد، بی‌شک به وقوع خواهد پیوست.

اکنون، هرگاه که دلم به دلهره‌ی شکست دچار می‌شود و خود را موجودی بی‌فایده می‌شمارم، به یاد می‌آورم که من دختر افغانستانم، نه یک دختر عادی!

می‌دانید تفاوت این دو در چیست؟

یک دختر عادی، هنگام تولد با مهر و محبت پدر و مادرش روبه‌رو می‌شود. عطر نفس‌های پدر را بالای سرش احساس می‌کند و زیر سایه‌ی والدینش بال‌وپر می‌گشاید. اگر ذره‌ای از جامعه بی‌مهری ببیند، ممکن است افسرده و ناامید از زندگی شود.

اما یک دختر افغانستان، هنگام تولد تنها مادری را بالای سر خود می‌بیند که در حسرت نبود همسرش اشک می‌ریزد؛ همسری که در قطعه‌ی خاص نظامی جانش را از دست داده است.

دختر افغانستان باید با فقر و نبود امکانات تحصیلی بجنگد، باید برای تهیه‌ی نان شب‌وروز در کنار برادرش دست‌فروشی یا کفاشی کند، باید آن‌قدر قوی باشد که هیچ‌کس اشک‌هایش را نبیند. او باید هم‌زمان هم زن باشد و هم مرد. اگر بخت با او یار نباشد، ممکن است در حادثه‌ای چون فاجعه‌ی سیدالشهدا جان ببازد و دنیای کوچک آرزوهایش را وداع گوید.

این‌ها، دقیقاً سرگذشت «زهرا ابراهیمی»، یکی از گل‌های پرپرشده‌ی سیدالشهدا است. او در واپسین لحظات زندگی‌اش، به خواهر کوچک خود «کلثوم» وصیت کرد که مراقب مادرشان باشد و مانند خودش تلاش کند تا به دنیا قدرت یک دختر افغانستان را ثابت کند.

وصیت زهرا نه‌تنها برای کلثوم، بلکه پیامی برای تمام دختران سرزمینش بود. زهرا، با آن‌که می‌دانست به‌زودی خواهد مُرد، هرگز نگفت که از درس خواندن پشیمان است یا کاش راهی این مسیر نمی‌شد. برعکس، با تمام درد، تنها چیزی که از او شنیده شد، تأکید بر ادامه‌ی راهش بود.

پس تو، دختر افغانستان، آیا نمی‌توانی غیرتت را با ادامه‌ی راه زهرا و دیگر شهدایی که به جرم قلم و کتاب سپر گلوله شدند، نشان دهی؟

اکنون چهار سال گذشته؛ اما زخم سیدالشهدا هنوز در سینه‌ام تازه است. هرگاه ۱۸ ثور می‌رسد، داغ دلم تازه‌تر و خونم به جوش می‌آید. هر بار که از برابر لیسه‌ی سیدالشهدا می‌گذرم، تنم می‌لرزد، تصاویر آن روز شوم در ذهنم زنده می‌شوند و مرا زخم‌خورده‌تر از همیشه می‌سازند.

امروز نیز برای تجدید حال دلم، بر مزار «علیزه»، یکی از شهدای کاج که در قبرستان محل‌ ما آرمیده است، رفتم. گمان می‌کردم قبرستان خلوت باشد، اما با دیدن مادری که با اشک بر مزار فرزندش نشسته بود، اشک از چشمانم جاری شد.

مادر، با ناله دخترش را صدا می‌زد و می‌گفت: «دخترم، منم مادرت. آمده‌ام پیشت. دلم برایت تنگ شده. خدا نابود کند آنانی را که جگرگوشه‌ام را از من گرفتند. مگر می‌توانم داغ تو را از دل بیرون کنم؟»

با شنیدن این سخنان، کنارش نشستم و تسلیت گفتم. از من پرسید که آیا خواهر یا فامیلی در میان شهدا داشته‌ام؟

برای‌شان از علیزه گفتم و فهمیدم دختر او نیز از مکتب سیدالشهدا بوده است. پرسیدم چرا اینجا دفنش کرده‌اند؟

با چشمانی اشک‌آلود، هق‌هق‌کنان گفت: «می‌خواستم دور از من باشد تا شاید ذهنم کمتر مشغول خاطراتش گردد؛ اما راضیه جگرگوشه‌ام بود و فراموشی‌اش ناممکن است.»

نمی‌دانستم سخنانم برای مادر داغ‌دیده آرامش‌بخش خواهد بود یا نه، اما گفتم: «خاله‌جان، مرگ حق است و هر کسی در زمانی مشخص این دنیا را وداع می‌گوید؛ اما چگونگی مرگ، عمق اندوه بازماندگان را رقم می‌زند. می‌دانم که دختر شما و صدها دختر دیگر که در لیسه‌ی سیدالشهدا مظلومانه شهید شدند، مستحق این‌همه ظلم نبودند؛ اما دلیل این فاجعه‌ها، جهالت و دنیاطلبی‌هایی‌ است که بشر امروز در خود می‌پروراند.

آن‌ها زنان و دختران را به دو دلیل هدف قرار می‌دهند: اول آن‌که می‌دانند زنان، پایه و بنیاد جامعه‌اند؛ پس تلاش می‌کنند با از بین بردن آن‌ها، ملت را نابود کنند.

دوم آن‌که زنان را موجوداتی پست می‌دانند و از رشد و آگاهی آن‌ها بیم دارند، چرا که گمان می‌کنند جایگاه خودشان به خطر خواهد افتاد.

این طرز فکر، چیزی جز تفکر جاهلان نیست.

اما ما و نسل‌ ما با اراده‌ی پولادین، در دل سختی‌ها ایستاده‌ایم تا نگذاریم خون شهدای سیدالشهدا و دیگر دخترانی که قربانی راه دانش شدند، بی‌ثمر بر زمین خشک شود.»

نویسنده: هاجر هاشمی

Share via
Copy link