دنیا سرشار از جلوههای بیبدیل است؛ سرشار از شکوه و جادوی بیکران. شبهایش نقرهفاماند، با ماهی که آیینهدار آرامش آسمان است و ستارگانی که چون جواهر، بر مخمل سیاه شب میدرخشند.
روزهایش غرق در نور خورشید است؛ آغشته به طلوعی طلایی، با خورشیدی که سخاوتمندانه گرما و روشناییاش را بر جهان میپاشد و نسیمی که روح را نوازش میکند، با طراوتی که جان را به شور و زندگی وامیدارد.
هر شب، قصهای از رویاست؛ هر طلوع، نویدبخش امیدی تازه و هر غروب، زمزمهای از آرامش و خیالپردازی.
هر فصل، داستانی از حیات و شکوفایی است: تابستان، با گرمای دلنشین، نسیمهای خنک و بارانهای نمنم که عطری خوش بر خاک میپاشند. قطرات بارانی که نرمنرمک زمین را نوازش میکنند و هوایی که آغشته به عطر خاک بارانخورده است.
بهار، سرشار از زندگی و زیبایی، چون تابلویی زنده از آفرینش، با گلهای رنگارنگی که دشتها را به بوم نقاشی بدل میکنند: گلهای سرخ رز که بوی عشق میپراکنند، آفتابگردانهای طلایی که رو به نور دارند و درختان سرسبز و بلند، که سایهیشان پناه دلهای خسته است و شاخههایی که مأمن هزاران ترانهی عاشقانهی پرندگاناند.
پاییز، با رقص برگهای طلایی در آغوش باد، کوچهها را به فرشی از طلا تبدیل میکند. نسیمی خوشنوا، ترنمی دلانگیز از خزان را در گوش زمین نجوا میکند و زمستان، با برفهای سپید و آرامشبخش، زمین را به رؤیا میسپارد.
آدمبرفیهای معصوم، لبخند و شادی کودکان را جاودانه میکنند و آسمانی که آرامش را در دانههای بلورینش بر زمین میباراند.
سکوتش، گویی قصهای از آرامش را در گوش دنیا زمزمه میکند.
هرچه از عظمت، زیبایی و حکمت الهی که در این جهان به ما ارزانی شده سخن بگوییم، باز هم اندک است. بیایید این نعمتها را قدر بدانیم و با درک و بهرهگیری درست از آنها، انعکاسی از حکمت و مهر خداوند را در زندگی خود جاری کنیم.
کمی عمیقتر بیندیش!
اگر ما انسانها، به جای آنکه بذر ناامنی بکاریم و آرامش یکدیگر را ویران کنیم، چون شبهای مهتابی، روشناییبخش دلها شویم، آرامش را در جان هم جاری سازیم و احساسی از امنیت و همدلی بیافرینیم، دنیا بهراستی جای بهتری خواهد شد.
ما میتوانیم چون ستارگان شب، درخشان و امیدبخش باشیم؛ چون خورشید، آغوش خود را با گرمای محبت بگشاییم و چون باران، بیدریغ بباریم و زخمهای یکدیگر را التیام بخشیم.
میتوانیم همچون طلوع هر صبح، نویدبخش امیدی تازه باشیم و با نگاهی از سر مهر، نور زندگی را در دل هم زنده نگه داریم.
با نگاهی عمیقتر درمییابیم که ما انسانها نیز، چون گلهای بهاری، هرکدام زیبایی، شکوه و ویژگیهای منحصربهفرد خود را داریم.
با تمام تفاوتهای ظاهری، رنگ و شکل، افکار و باورها، همگی جلوههایی از زیبایی آفرینشیم که در کنار هم، باغی از هماهنگی و شگفتی میسازیم.
همانگونه که تنوع گلها، زیبایی باغ را دوچندان میکند، تفاوتهای ما نیز -اگر با درک و همدلی همراه شوند- جهانی پربارتر، شادتر و سرشار از معنا خواهد ساخت.
دنیا برای آزادی و رهایی آفریده شده است؛ بیمرز برای رؤیاها، بیقید برای پرواز روح.
اما این ما انسانها هستیم که با قضاوتهای ناعادلانه، با مقایسههای بیهوده، توهین و بیاحترامی و با باورهایی برخاسته از ترس و ناآگاهی، زیبایی و صلح جهان را خدشهدار کردهایم.
در این دنیا، کشورها و شهرها مرزهایی دارند که برای نظم و امنیتاند؛ اما ما انسانها، مرزهایی در دلها و ذهنهای خود ترسیم کردهایم که نه تنها از ما محافظت نمیکنند، بلکه دیوارهای جدایی و دشمنی را میان ما بلندتر ساختهاند.
آنقدر این فاصلهها را عمیق کردهایم که فراموش کردهایم: پیش از هر ملیت، نژاد و باور،ما «انسان» هستیم و از یک حقیقت برخاسته، با قلبهایی که برای عشق و همدلی آفریده شدهاند، نه برای تفرقه و دشمنی.
جهانی را که میتوانست سرشار از مهر و آرامش باشد، در آتش خودخواهی و کینه سوزاندیم. حال آنکه دنیا، آینهایست از درون ما.
اگر نگاه خود را از کینه پاک کنیم، دلمان را از زنجیر تعصب رها سازیم، بهجای قضاوت، درک کنیم، بهجای مقایسه، تفاوتها را بپذیریم، بهجای تخریب، سازندگی را پیش بگیریم و بهجای نفرت، صلح و عشق را در دلمان بکاریم، آنگاه دنیایی خواهیم ساخت که در آن، عشق و آرامش جای هر تاریکی را خواهد گرفت.
و باز خواهیم دید که دنیا، هنوز همان بهشتیست که برای مهربانی و همدلی آفریده شده بود.
نویسنده: ذکیه حسنزاده