داستان یک هنرمند

Image

این هنرمند، معلم من است؛ معلم هنرِ نقاشی‌ام. ایشان فردی‌ست که با تمام سختی‌ها مبارزه کرده تا به علاقه و هنری که عاشق آن بوده، برسد. این مسیر برایش بسیار دشوار بوده تا بتواند به همه‌ی خواسته‌هایش دست یابد.

معلم من از زمانی‌که هنر نقاشی را آغاز کرد، در حال تحصیل بود و در رشته‌ی دواسازی موفق شده بود؛ اما زمانی‌که نقاشی را شروع کرد، رشته‌ی دواسازی را ترک کرد و خواست آینده‌اش را از مسیر هنر بسازد.

ولی دیگران او را تحقیر و تمسخر کردند و گفتند: «این پسر واقعاً احمق است، از پول زیاد بدش می‌آید و چنین رشته‌ی خوبی را به‌خاطر یک هنر ناقص و بی‌ارزش رها کرده است.»

همه او را فردی نفهم می‌پنداشتند و در همه‌جا سرزنش می‌کردند. هیچ‌گاه به علاقه‌اش احترام نگذاشتند. تمام بستگان‌شان معلمم را فقط به‌دلیل اینکه هنر را به‌جای دواسازی انتخاب کرده بود، به هیچ جشن و مراسمی دعوت نمی‌کردند و از او خواستند هنر نقاشی را برای همیشه کنار بگذارد تا دوباره او را در جمع خود بپذیرند.

در آن روزهای سخت، فقط مادرش از او حمایت کرد و به خواسته‌اش احترام گذاشت. سایر اعضای خانواده او را مجبور کردند که هنر را رها کند و دوباره به دواسازی بازگردد.

معلمم چون پدرش را در سن بسیار کم از دست داده بود، نتوانست با حمایت پدرش این مسیر را ادامه دهد و همیشه جای خالی پدر را حس می‌کرد. در لحظات سخت، نبود پدر برایش بسیار آزاردهنده بود.

او تصمیم گرفت هنرمند قوی‌ای باشد و هنری را که پدرش نتوانسته بود به آن برسد، کامل کند و آرزوی پدرش را به‌انجام برساند. با تلاش و زحمت فراوان، توانست نقاشی را به بهترین شکل بیاموزد و به همه‌ی آرزوهایی که پدرش در دل داشت، برسد.

اما پس از پایان آموزش هنر، مشکلاتش بیشتر شد. این بار مادرش هم در کنار او نبود؛ برای مدتی یک‌ساله به ولایت رفته بود تا بخشی از عمرش را در زادگاهش سپری کند. این دوره، از دوره‌ی قبل هم برای معلمم سخت‌تر بود.

او تصمیم گرفت با آموزش هنر نقاشی، همه‌ی مخارجش را تأمین کند و نقاشی را هم‌زمان در دانشگاه ادامه دهد.

در خانه و کورس‌ها همیشه تلاش می‌کرد بهترینِ خودش باشد. به جز از خودش، هیچ‌کس دیگر در این مسیر برایش مهم نبود. به گفته‌های دیگران توجهی نمی‌کرد و تنها به هدفش فکر می‌کرد.

تمرکزش فقط بر هدفش بود و همین، او را از قبل قوی‌تر ساخته بود.

در مدت آموزش هنر هم با مشکلاتی مواجه بود. چون در ابتدا در خانه به دیگران آموزش می‌داد و بیشتر شاگردانش دختر بودند، با تفکرات منفی روبه‌رو می‌شد.

این رفتارها گاه بسیار دردناک و شکنجه‌آور بود؛ اما او که فقط می‌خواست به خواسته‌هایش احترام بگذارد و دیگران برایش مهم نباشند، تصمیم گرفت این مشکلات را پشت سر بگذارد و تنها بر هدف و آرزویی که داشت تمرکز کند.

این دوران طولانی بود و هر روز مشکلات معلمم بیشتر می‌شد. تا آن‌که ناچار شد برای مدتی نامعلوم، هنر را کنار بگذارد و در خانه بماند؛ تا زمانی‌که شغل مناسبی پیدا کند.

او می‌دانست برای اینکه بتواند هنر را به بهترین شکل ادامه دهد، باید درآمد خوبی داشته باشد و بتواند تمام مشکلات و نیازهایش را خودش تأمین کند.

او همیشه خودش پشتیبان خودش بود و همیشه تلاش می‌کرد تا مشکلاتش را به‌تنهایی حل کند.

معلمم به کار در رستوران شروع کرد و در یکی از رستوران‌های شهر مشغول کار شد. در همان‌جا به کارش ادامه داد تا توانست مقداری از مخارج کورس و لوازم نقاشی‌اش را تأمین کند.

پس از مدتی دوباره نقاشی را آغاز کرد و هم‌زمان با آموختن هنر نقاشی، همچنان در رستوران هم کار می‌کرد. این سختی‌ها ادامه داشت تا آن‌که توانست نقاشی را به‌طور کامل بیاموزد.

بعد از تلاش بیشتر، تصمیم گرفت تدریس را در کورس‌ها آغاز کند.

پس از مدتی تدریس، اقدام به ساخت یک گالری شخصی کرد و سپس آموزش خود را در همان گالری ادامه داد.

اکنون او یکی از هنرمندان ممتاز است که نقاشی را به‌خوبی آموخته و در مسیر یادگیری این هنر، از هیچ تلاشی دریغ نکرده است.

او در این مدت، با مشکلات بسیاری روبه‌رو شد، همواره با منفی‌نگری دیگران جنگید و همیشه به اهدافش فکر می‌کرد.

تمرکز اصلی‌اش بر هنر و هدفش بود و حالا، او یکی از بهترین هنرمندان و نقاشان است.

نویسنده: نسرین انصاری

Share via
Copy link