در حصار بی‌سرنوشتی: روایتی از زنان افغانستان

Image

زن بودن در افغانستان همیشه معنای متفاوتی داشته است. زن، یعنی وجودی نامأنوس و نامحسوس! افغانستان کشوری است که جامعه‌اش لنگان لنگان به سمت وضعیتی حرکت می‌کند که آینده‌اش چندان معلوم نیست و این به دلیل وجود نیمه تاریک پیکره‌ی جامعه است که هنوز ناشناخته مانده است.

خداوند متعال انسان را آفرید، اما بشریت جنسیت را ساخت.

زن بودن در جامعه‌ی افغانستان همیشه چالش‌برانگیز بوده است. زنان اینجا، فارغ از عدالت‌خواهی، برابری جنسیتی، دستیابی به حقوق اولیه و آزادی‌ِ که مستحق آن هستند، تلاش‌های بی‌شمار کرده‌اند تا وجودشان در جامعه محسوس بماند؛ ولی تا هنوز شاهد نتیجه‌ای که باید به دست می‌آمد نیستیم و در این چندسالی این وضعیت همچنان به سمت سیاهی در حرکت است. در صورتی که زنان نیمی از پیکره‌ی جامعه را تشکیل می‌دهند و آنان نگهدارندگان کانون گرم خانواده‌ها هستند.

وقتی هویت من به عنوان یک دختر در جامعه‌ی افغانستان در وجودم جوانه می‌زند، خاطرم به سناریوی فیلم “نفس” ساخته نرگس آبیار (محصول ۱۳۹۵) می‌افتد. آنجا که پدر فاطمه از او و برادرانش می‌پرسد که در آینده دوست دارند چه کاره شوند. برادرانش یکی می‌خواهد نانوا شود و دیگری آرزوی پزشک بودن دارد؛ اما وقتی نوبت به فاطمه می‌رسد، او با چشمانی اشک‌آلود به پدرش نگاه می‌کند و می‌گوید: «من می‌خواهم در آینده پسر باشم…!»

تازه به واقعیت پی می‌برم که این سناریو چقدر با شرایط کنونی ما هم‌خوانی دارد. گاهی آرزو می‌کنی جنس مخالف خود باشی تا به حداقل آزادی که مستحق آن هستی، دست یابی و کسی تو را نادیده نگیرد.

آن حداقل آزادی که شیروین حاجی‌پور، هنرمند ایرانی، از آن سخن می‌گوید:

“برای تویی کوچه رقصیدن 

برای ترسیدن به وقت بوسیدن 

برای خواهرم، خواهرت، خواهرامون 

برای تغییر مغزها که پوسیدن 

برای احساس آرامش 

برای خورشید پس از شب‌های طولانی 

برای دختری که آرزو داشت پسر بود 

برای زن، زندگی، آزادی…”

یا آن قطعه شعر از دختربچه‌ی افغانستانی که در صفحه اینستاگرامش به نشر رسیده بود که با خوشحالی و زبان کودکانه شعر می‌خواند:

“کاشکی بچه می‌بودم 

شیر کوچه می‌بودم 

حالیکه دختر استم 

به نرخ صد دالر استم”

مجری برنامه دستی بر سرش می‌کشد و می‌گوید: “عزیزم، ارزش تو بیشتر از صد دالر است.” و او با تعجب به او نگاه می‌کند، شاید با خودش فکر می‌کند که این مرد از کدام ارزش حرف می‌زند؟!

در کشوری که از ابتدایی‌ترین حقوق خود محروم باشیم، دیگر از چه ارزشی باید سخن گفت؟ 

در افغانستان، زنان آزادی معماگونه‌ای دارند. آنان آزادند تا تشنه‌ی هر چیزی باشند. آنان آزادند که آزادی واقعی شان را آرزو کنند.

روایتی زیبا شنیدم که می‌گوید: خداوند وجود ظریف و نازک زن را از خنده‌ی خود آفرید. او را عالی‌ترین صدر خلقت ساخت و کانون گرم خانواده‌ها را با وجودش استحکام بخشید؛ اما مردان، با رفتار مردسالارانه‌ی‌شان، زنان را فاقد ارزش انسانی می‌دانند و آن‌ها را در پایین‌ترین سطح جامعه، موجوداتی پست و زبون می‌پندارند و فقط به این فکر می‌کنند که زنان فقط برای بهره‌کشی آنان اند.

روایت من، روایت دخترانی است که در عالم بی‌سرنوشتی به سر می‌برند؛ روایت مادران داغ‌دیده‌ای که نادیده گرفته شده‌اند و در نهایت، روایت زنانی که از حاشیه به حاشیه‌تر رانده شده‌اند.

سال ۲۰۲۵، در افغانستان، هشتم مارچ روز بزرگداشت دستاوردهای زنان افغان نیست، بلکه روزی برای تجدید قوا و تمدید مبارزات علیه ظلم، استبداد، بی‌عدالتی و تبعیض جنسیتی است.

ما دختران دهه‌ی آزادی، هشتم مارچ سال ۲۰۲۵ را آن‌گونه که باید، جشن گرفتیم. با دست در دست یکدیگر، مانند کوهی استوار و رودی جاری، تا رسیدن به کام آزادی پیش رفتیم. ما با رونمایی از مقام نوین زن در سطح رهبری جامعه سنتی افغانی، نه در پی به حاشیه راندن قدرت مردانه، بلکه در جست‌وجوی جوانه زدن بذر انسانیت در جامعه‌ی انسانی هستیم.

در دل تاریکی همیشه نور امید وجود دارد.

زنان افغان با وجود تمام رنج‌ها و دردها، همچنان به آینده‌ی بهتر فکر می‌کنند.

آنان می‌دانند که راه طولانی است؛ اما هر قدم کوچک، آنان را به عدالت و آزادی نزدیک‌تر می کند. اینگونه هست که بذرهای تغییر، آرام آرام جوانه می‌زنند و جامعه‌ی جدید را می‌سازند.

نویسنده: لیلا نوری

Share via
Copy link