پانزدهم آگست، روزی است که یاد آن هنوز پس از سالها، قلب هر انسانی را میفشارد و اشک و اندوه را به همراه میآورد. در این روز، تنها دولت سقوط نکرد؛ بلکه آیندهی هزاران دختر، رؤیاهای بسیاری و امید یک ملت ناگهان به خاک افتاد. آن روز، مانند بهاری روشن و پرشکوفه بود که در یک چشمبرهمزدن به زمستانی سرد و تاریک تبدیل شد؛ روزی که مردم تنها به فکر نجات جان خود بودند. آن تاریخ، نحس و بیرحم بود؛ تاریخی که نشان داد حتی سالها تلاش و ساختن میتواند در چند لحظه ویران شود.
پس از آن روز، نقش زنان در جامعه به طرز دردناکی کمرنگ شد. دخترانی که پیشتر ستونهای رشد و توسعه کشور بودند، دیگر نتوانستند آزادانه حضور یابند و استعدادهایشان شکوفا شود. هزاران هموطن مجبور شدند برای نجات جان خود، خاک وطن را ترک کنند و بسیاری در این راه جان باختند. پانزدهم آگست، یادآور مرگی است که در چشمهای باز انسانها دیده میشود؛ مرگی که دردش از مرگ در سکوت و خواب بسیار سهمگینتر است.
در این روز، میخواهم از زنی شجاع و مهربان بگویم؛ زنی که جان خود را فدای نجات فرزندانش کرد و یادش برای همیشه در قلب من زنده خواهد ماند.
خانم مرضیه، زنی که سالها در کنار همسرش در نظام خدمت کرده بود، پس از شهادت همسرش، زندگی سخت و دشواری پیش رویش قرار گرفت. او با دو دختر و یک پسر در حوالی محل زندگی ما سکونت داشت و زنی مهربان و دلسوز بود. هیچ فامیلی نداشت و گفته بود پس از سقوط دولت، پیامی از همکاران همسرش دریافت کرده است: «هرچه زودتر کشور را ترک کن، وگرنه جان تو و فرزندانت در خطر است.»
خانم مرضیه، بیدرنگ و با شجاعت تصمیم گرفت جان خود و فرزندانش را نجات دهد. او به خانه ما آمد، کلید خانهاش را سپرد و گفت: «اگر نتوانستم بازگردم، لطفاً خانهام را بفروشید. اگر شد، خودم بازمیگردم.» خداحافظی او ساده به نظر میرسید، اما هیچکس نمیدانست این آخرین دیدار خواهد بود.
دو روز گذشت و خبری از او نشد. هفتهای گذشت و هیچ تماس یا نشانی دریافت نکردیم؛ اضطراب و دلنگرانی ما هر لحظه بیشتر میشد. سپس فردی آمد و گفت: «من برادر او هستم. پس از مرگ خواهرم، خانهاش به ما سپرده شد.» وقتی پرسیدیم فرزندانش کجا هستند، گفت: «من هم نمیدانم؛ گویا آنها هم کشته شدهاند.»
دو سال بعد، پیامی از یکی از دخترانش دریافت کردیم؛ او در جستجوی مادرش بود و میگفت پیش از عبور از مرز، دیگر مادرش را ندیده است. غافل از آنکه مادرش در راه نجات آنها، جان خود را فدا کرده و شهید شده بود. داستان خانم مرضیه تنها یکی از هزاران داستان غمانگیز پس از سقوط کشور است، داستانی که هنوز داغ آن بر دل مردم تازه است.
پانزدهم آگست، روزی است که قلبها را به آتش میکشد؛ روزی که همزمان اندوه و فداکاری، ترس و شجاعت را با خود دارد. این روز، یادآور زنانی است که با تمام وجود برای امنیت خانواده و فرزندان ایستادند و جان خود را فدا کردند؛ زنانی که تنها با حضورشان، نور امید را در دل دیگران روشن نگه میداشتند.
پانزدهم آگست، روز یادآوری شجاعت و مهربانی زنانی است که حتی در تاریکترین لحظات، با دلی روشن و شجاع، جان دیگران را نجات دادند. این روز هشداری است برای ما: هر سقوط سیاسی، میتواند آینده یک ملت، بهویژه دختران و زنان آن، را تهدید کند. یاد خانم مرضیه و هزاران انسان شجاع دیگر، همیشه در ذهن و قلب ما زنده خواهد ماند؛ یادشان نه تنها تسلیبخش نیست، بلکه هشداری است برای ارج نهادن به زندگی و امنیت یکدیگر و تلاش برای ساختن آیندهای بهتر و انسانیتر.
این روز، روز اندوه است، روز شجاعت است، روز یادآوری است و روز امید به فردایی روشن، که دیگر هیچگاه نباید چنین فاجعهای را شاهد باشیم.
نویسنده: فرشته حسینی