ناهید فرزین: دختری ازجنس امید، غرور و قدرت

Image

رهبران فردا (12)

رویش: ناهید جان، سلام. خوش‌آمدی به رهبران فردا.

ناهید فرزین: سلام استاد. امید که جور و صحت‌مند باشید. زنده باشید. روز شما بخیر!

رویش: ناهید جان، از مالستان تا کویته‌ی پاکستان یک فاصله‌ی جغرافیایی بسیار طولانی و زیاد است. می‌خواهم که این فاصله را خارج از جغرافیا در فرهنگ و دنیایی که در ذهن یک دختر به نام «ناهید» خلق شده، ببینم. فاصله و تفاوت را خودت در چی چیز می‌بینی؟

ناهید فرزین: من با وجودی که در خود ولسوالی مالستان زیاد زندگی نکردم؛ ولی با سفرهای کوتاهی که در زادگاهم (مالستان) داشتم، واقعا متوجه زیبایی‌های زیادی در مالستان شدم. جدا از زیبایی‌های طبیعی و مادی که در نظر بگیریم. من در محیطی تولد شدم که شاید بسیار سنتی و ساده باشد؛ ولی پر از امید، پر از عشق، پر از احترام به خود و احترام به علم و احترام به ارزش‌های خانوادگی است که به نظر من اساس یک جامعه‌ی موفق و خوب را تشکیل می‌دهد. اگر در رابطه با کابل صحبت کنیم، جایی که من در آن‌جا بزرگ شدم، کابل هم برایم دنیایی از امید بود و جایی کمتر از مالستان برایم نبود. کابل هم جایی بود که من در آن‌جا در رشد و بالندگی خود رسیدم، بیشتر به شکوفایی خود اندیشیدم. جایی بود که من دنیای رویاهای خود را در آن‌جا ساختم. جایی بود که من در آن‌جا تصمیم گرفتم که واقعا باید ناهیدی باشم که من می‌خواهم، ولی کویته با وجودی که من به فرصت‌های زیادی دست یافتم، یعنی در این‌جا هم به رشد و بالندگی زیادی رسیدم؛ ولی در این‌جا من بیشتر به بقا فکر کردم تا شکوفایی. مثلا در کابل اگر ذهنم با امید تغذیه می‌شد، با عشق تغذیه می‌شد، در این‌جا بیشتر با سختی‌های مهاجرت تغذیه شد. به خاطری که انسان نمی‌تواند از حقیقت بگذرد. حقیقت ما همین مهاجرت است. بیشتر با سختی‌های تلخی از مهاجرت ذهنم تغذیه شد.

رویش: امروز وقتی که اسم تو را در بین لیست رهبران فردا مرور می‌کردم، تو پنجمین دختر از مالستان بودی که در این لیست شامل شده بودی. برای من جالب بود که این دختران مالستانی چی ویژگی داشتند که در این لیست، این‌قدر پشت در پشت آمدند و از جاهای مختلف در لیست رهبران فردا قرار گرفتند.

ناهید فرزین: شاید ببینیم جامعه‌ی مالستان جامعه‌ای است که از لحاظ طرز فکر جایی است که طرز فکر مثبت بیشتر توسعه می‌یابد و نه تنها خانواده‌ی خود را که می‌بینم، این‌قدر خانواده‌ی علمی و باسواد هستند، همه‌ی مردم ما بیشتر که می‌بینم، همین قسم طرز فکر مثبت نسبت به علم و توسعه‌ی علمی دارند، هر منطقه‌ای از مالستان را که می‌بینم طرز فکر مثبتی نسبت به توسعه‌ی فکری دارند. شاید این باعث شده که آن‌ها بیشتر دختران شان را به آموختن علم، تحصیل و آموزش تشویق کنند.

رویش: یک چهره‌ی زنانه از جاغوری که خیلی زیاد سر کلگی به هر حال تأثیر گذاشته، نمی‌دانم که سر تو هم تأثیر گذاشته یا نه، داکتر سیما سمر است.

ناهید فرزین: بلی، داکتر سیما سمر واقعا چهره‌ای است که نه تنها برای هزاره‌جات، نه تنها زنان، بلکه بالای تمام دنیا تأثیرات بسیار مثبت خود را گذاشته است. واقعا می‌تواند برای زنان امروزی که می‌خواهد رهبران فردا باشند، الگو باشد. واقعا با پشت کاری که داشته، تلاشی که انجام داده و با هدف‌هایی که برای خود گذاشته و به آن‌ها رسیده، واقعا انسان متأثر می‌شود.

رویش: خودت به طور مشخص چقدر از سیما سمر به طور شخصی متأثر بودی؟

ناهید فرزین: به طور شخصی خودم، وقتی قصه‌های شان را شنیدم وقتی که در برنامه‌های امپاورمنت آمدند، بسیار متأثر بودم. کمی برایم تعجب‌آور هم بود. انسان چطور می‌تواند این‌قدر شکست‌ناپذیر باشد. باوجودی که این‌قدر سختی‌ها را دید. خیلی چیزهای جالب نسبت به ایشان دیدم؛ ولی چیزی که زیادتر مرا جذب کرد و چیزی که زیادتر از خصوصیات ایشان من دوست داشتم، همین شکست‌ناپذیر بودن شان بود که واقعا با بسیار مشکلات زیاد رو به رو شد؛ ولی باز هم دیدیم که چقدر امید خود را از دست نداد و تلاش کرد و همان‌گونه که می‌خواست به همان آرزوهای خود رسید و امروز «سیما سمر» شد.

رویش: یکی از زنان دیگری که در مالستان بسیار پرآوازه بود و از یک جنبه‌ی دیگر، از نظری هنر به یک سمبل و نماد مقاومت و ایستادگی تبدیل شده بود، «آبی میرزا» بود. از آبی میرزا چی شناخت داری؟ در موردش چی شنیدی؟ چقدر تصویر آبی میرزا در ذهن تو به عنوان ناهید، به عنوان یک زن، به عنوان یک دختر، تکرار می‌شود که احساس می‌کنی او هم یک زن است، صدایش، مقاومتش، پیامش برای تو به عنوان یک دختر حرفی دارد که باید آن را در تاریخ در ذهن خود نگاه کنی؟

ناهید فرزین: بلی، آبی میرزا هم شخصیتی بوده که واقعا در زندگی من تأثیرگذار بوده، یعنی او در یک جامعه‌ای زندگی می‎کرده، در جامعه‌ای که حتا حرف‌زدن برای یک دختر گناه بوده، یعنی جرم حساب می‌شده؛ ولی او به آوازخواندن شروع کرده و همین قسم توسط جامعه و مردم خود متهم شده و حتا زندانی شده؛ ولی باز هم سکوت نکرده و به آوازخواندن ادامه داده و چیزی جالبی نسبت به آبی میرزا که مرا زیاد متأثر می‌کند، این است که هیچ‌وقت سکوت نکرده‌است. تنها چیزی که من از آن نفرت دارم، سکوت‌کردن در برابر ظلم یا هر تهمتی که بر انسان روا داشته می‌شود، است. ایشان هیچ‌گاه در برابر چنین چیزهایی هیچ‌گاه سکوت نکرده‌است و هیچ‌ وقت دست از هنر و هدفی که داشته، بر نداشته‌است. همیشه مردم خودش او را متهم کرده، مردم خودش او را به زندان فرستاده، ولی او هیچ وقتی سکوت نکرده و آن صدایی را که در دل خود داشته، توسط هنر خود (هنر موسیقی) بروز داده است. یعنی درسی را که از آبی میرزا گرفتم این است که انسان نباید سکوت کند یا حرف بزند یا صدایی که دارد، خلاصه از هر طریقی که آن را باید بروز بدهد و آبی میرزا مثال و الگوی خوبی برای دختران هزاره‌ی امروز است.

رویش: آخرین تصویری که از مالستان در ذهنت مانده‌، چی است؟

ناهید فرزین: چون من کلا در دوران کودکی خود در مالستان بودم، مالستان براساس تصویری که در ذهنم مانده‌است، جایی است سرسبز، بسیار زیبا، هوای خوش و تصویری که در ذهنم مانده، من بودم و حویلی خانه‌ی ما که در آن‌جا یک گاز بود، ما بودیم و رفیقان و دوستان ما که در آن‌جا با هم بازی می‌کردیم و دور از دغدغه‌های دنیا، دور از این که فکر کنیم که چی دغدغه داریم، چی مشکلات داریم، با چی باید رو به رو شویم، آخرین تصویری که در ذهنم مانده همان دنیای کودکی‌ام بوده که در مالستان گذراندم.

رویش: در خانواده‌ات چی چیزی یا چی کسی بوده که بیش از همه تو را به درس و آموزش تشویق می‌کرد؟

ناهید فرزین: گرچند من از طرف تمام اعضای خانواده‌ و اطرافیانم به درس و ادامه‌ی تحصیل و آموزش تشویق شدم؛ ولی کسانی که مرا بسیار در این راه تشویق کردند و بسیار موثر بودند، والدینم (پدر و مادرم) بوده‌اند. پدرم – چون خودش یک شخص تحصیل‌کرده‌است و در یکی از کشورهای خارجی ماستری خود را از رشته‌ی ریاضی گرفته‌است- واقعا شخصی بوده که مرا همیشه تشویق می‌کرد. نه تنها که تشویق می‌کرد، حمایت می‌کرد. در هر جایی که من هر قدمی را که گذاشته‌ام، در پشت سر خود پدر خود را دیده‌ام، فامیل خود را دیده‌ام. ایشان بسیار یک شخص موثر در زندگی‌ام بوده و کسی بوده که همیشه در هر عرصه‌ی زندگی‌ام مرا در هر چیز تشویق کرده‌، نه تنها در عرصه‌ی تعلیم، در هر عرصه‌ای که من خواستم در آن‌جا پیشرفت کنم، هم‌چنان مادرم با دعاها و همه‌ی همکاری‌ها و تشویق‌هایش. با وجودی که خودش شاید یک دختری بوده که در یک جامعه‌ای زندگی می‌کرده که او را از همه چیز محروم کرده؛ ولی همیشه کوشش کرده که چیزهایی را که او از آن محروم بوده، همیشه به من بدهد. به من آزادی بدهد تا من با آزادی بتوانم درس‌هایم را ادامه بدهم.

رویش: بگذار که یک مقدار پیشتر برویم. از تولدت پرسان کنم. در کجا و چی وقت به دنیا آمدی؟

ناهید فرزین: من در سال 1388هـ.ش. مصادف با 2009م. در قریه‌ی میان‌کل ولسوالی مالستان ولایت غزنی، خوش‌بختانه، در یک خانواده‌ی کاملا متدین، علمی و باسواد به دنیا آمدم. پدرکلانم به خاطر این که به زهد و تقوای زیاد مشهور بود، «زاهد» تخلص می‌کرد و به همان خاطر حالا نام خانوادگی ما زاهدی است که از تخلص پدرکلانم منشاء می‌گیرد و مادرم هم دختر یکی از خان‌های پر نفوذ مالستان است.

رویش: دوست دارم از پدر و مادرت و سایر اعضای خانواده‌ات بیشتر بشنوم. چی نقطه‌ی مشخصی در خانواده‌ات و زندگی خانوادگی‌ات وجود دارد که فکر می‌کنی برای مخاطب‌هایت جالب است؟

ناهید فرزین: چیزی را که من واقعا در خانواده‌ی خود یک نکته‌ی مثبت می‌بینم این است که خانواده‌ام همیشه مرا به علم آموختن تشویق کرده و هیچ‌گاهی بین من و برادرم که یک پسر است، تفکیک قایل نشده‌است. خانواده‌ام این را به من آموخته که دختربودن یک ضعف نیست، بلکه یک قوت است. با رفتار شان، با تشویق شان و شاید یکی از تأثیراتی بوده که امروز من توانستم تا این مرحله را برسم. این همیشه نکته‌ای بوده که من در خانواده‌ام بیش از همه دوست داشتم.

رویش: چند ساله بودی که به کابل آمدید؟ و چند ساله بودی که در مکتب شامل شدی؟

ناهید فرزین: از مالستان که به کابل آمدیم، زیاد به خاطر ندارم. شاید یک ساله یا یک و نیم ساله یا دو ساله بودم. وقتی که در کابل آمدیم، من در سن 5 سالگی بودم که در کودکستان یا صنف آمادگی رفتم و در 6 سالگی صنف اول رفتم.

رویش: در کدام مکتب شامل شدی؟ در کدام مکتب درس‌های دوره‌ی آمادگی یا دوره‌ی اولیه‌ی مکتب ابتدایی خود را خواندی؟

ناهید فرزین: در لیسه‌ی عالی ارتقا، یکی از مکاتب در کابل بود. در آن‌جا از سن 5 سالگی، از صنف آمادگی شروع کردم و تا صنف هفتم را در آن‌جا خواندم.

رویش: چی خاطره‌ی خاصی از مکتب ارتقا، هم‌صنفان و معلمان خود داری که در ذهنت باقی مانده و برایت خیلی شیرین است؟

ناهید فرزین: من چون کلا دوره‌ی ابتداییه را در آن مکتب خواندم، بیشتر به خاطرات دوران کودکی‌ام تعلق می‌گیرد. هر لحظه‌ای که من در آن مکتب سپری کردم، هر روزی که در آن‌جا می‌رفتم، کلا برایم یک خاطره بود. مثلا هر وقتی که من در صنف خود مقام اول را می‌گرفتم و بالای استیج از طرف مدیر و استادان تحسین می‌شدم، همه‌ی شان برایم به یک خاطره تبدیل شده بود. وقتی که ما در ساعت تفریح با معلمان، مدیر مکتب و هم‌صنفان خود بازی می‌کردیم، همه به یک خاطره‌ی بسیار زیبا تبدیل شده است.

رویش: خاطره‌ی خاص چیست؟ مثلا خاطره‌ای از یک معلم، از یک هم‌صنفی به عنوان یک حادثه، به عنوان یک ماجرا که در ذهنت باقی مانده باشد.

ناهید فرزین: خاطره‌ی خاص، همان خاطره‌ی دوران آمادگی‌ام بود. من روز اول که در صنف آمادگی رفته بودم، بسیار بی‌جرأت بودم، زیاد دوست نداشتم که از خانواده‌ی خود دور باشم، به همان خاطر وقتی نزدیکی‌های ظهر شد، من استاد را گفتم که مرا اجازه بده که به خانه بروم. چون خانه‌ی ما زیاد از مکتب فاصله داشت، استاد هم حق به جانب بود، گفت: نه، اجازه نمی‌دهم که به خانه بروی. به همان خاطر من هم نشستم و به گریه‌کردن شروع کردم. استاد زیاد کوشش کرد که مرا آرام کند. استادم هیچ‌گاهی نشده که سرم قهر شود. ایشان رفت و یک کمیپوتر لپ‌تاب آورد و برای ما فیلم کارتونی پلی کرد. در آن‌جا تنها من در آن حالت نبودم، بسیاری از هم‌صنفانم نیز در آن حالت بود. استاد برایم ما لپ‌تاب آورد و کارتونی نشان داد. شاید همان یک خاطره‌ای بوده که برای من خاطره‌ی خوشی شد، هم باعث شد که من مکتب را زیادتر دوست داشته باشم، علاقه‌ی بیشتر داشته باشم. همان روز اگر معلمم مرا سرزنش می‌کرد، شاید من تا امروز این‌قدر علاقه‌ای به مکتب نداشتم؛ ولی آن‌روز کاری که معلم ما کرد، با آرامی و مهربانی رفتار کرد و برای ما طوری نشان داد که مکتب چیزی نیست که شما فکر می‌کنید یک زندان است. می‌توانیم مکتب را با یک نگاه بهتر بنگریم. جایی که ما آمدیم تا آموزش ببینیم و چیزهای خوب‌تری را یاد بگیریم. شاید همان شد که من بعد از آن اصلا علاقه‌ی زیادتری به مکتب پیدا کردم. هر روز با شوق زیادتر به مکتب می‌رفتم. می‌گفتم کاش زودتر صبح شود تا من به مکتب بروم.

رویش: تا صنف چندم در لیسه‌ی ارتقا درس خواندی؟ و صنف چند بودی که طالبان آمدند؟

ناهید فرزین: من دقیقا در مدتی که در کابل بودم، کلا در یک مکتب درس خواندم، در لیسه‌ی عالی ارتقا تا صنف هفتم را خواندم و دقیقا صنف هفتم بودیم، امتحان‌های چهار و نیم ماه بود که هنوز یک روز امتحان ما که امتحان پشتو بود، باقی مانده بود که طالبان آمدند و کابل سقوط کرد.

رویش: برای تمام مردم افغانستان، مخصوصا برای دختران، سقوط کابل یک خاطره و حس خاصی دارد، می‌خواهم از تو بپرسم، تو از سقوط کابل به دست طالبان چی احساسی داشتی؟ این سقوط چی چیزی در درونت، در درون ناهید، شکست و چی چیزی بیدار شد؟

ناهید فرزین: سقوط کابل اصلا خاطره‌ی بسیار تلخی برای تمام مردم افغانستان، بخصوص زنان و دختران است. برای من هم تلخ است. یعنی بگویم تلخ‌ترین واقعه و تلخ‌ترین خاطره‌ی زندگی‌ام سقوط کابل بود. روزی که کابل سقوط کرد، ما امتحان انگلیسی داشتیم و در واقع آن زمان انگلیسی برایم یک مضمون سخت و مشکل هم بود. وقتی پارچه امتحان را دادم و فهمیدم که همه چیز را تکمیل حل کردم، خیلی خوش‌حال شدم. بعد از آن همان وقت‌هایی بود که طالبان در سایر ولایات افغانستان در حال جنگیدن بودند و ولایت‌ها را می‌گرفتند، همان سقوط کابل پنج سال قبلش هم طالبان آمده بودند تا ولسوالی مالستان و جاغوری را گرفته بودند، به همین خاطر این بار هم که آمده بود، هیچ‌کس باورش نمی‌شد که تا کابل را برسد و کابل سقوط کند. برای من هم همین قسم غیر قابل انتظار بود. وقتی از صحنه‌ی امتحان بیرون شدیم، با هم‌صنفان خود به مسخره می‌گفتیم که بعد از این با چادری در مکتب بیاییم، باوجودی که از هیچ‌چیز خبر نداشتیم. وقتی که در خانه رسیدم، واقعا همان روز یک حس بدی داشتم، یک نوع دلهره داشتم که حتما یک اتفاق بدی می‌افتد. وقتی به خانه رسیدم، به یادم آمد که فردا امتحان پشتو دارم و دوباره به خواندن مضمون بعدی (پشتو) شروع کردم. در حال حفظ کردن لغات پشتو بودم که یک‌بارگی خبر رسید که کابل سقوط کرده‌است. حس کردم که شاید من خواب می‌بینم یا شاید من کابوس را می‌بینم؛ ولی وقتی رفتم و از بالکون خانه‌ی ما شهر را دیدم، بسیار یک تصویر تلخ داشت. یعنی وقتی می‌دیدم که مادری می‌دوید که فرزندش را از مکتب بیاورد، دختری یا زنی پریشان پریشان می‌دوید که زودتر به خانه برسد. شاید از سر کار آمده بود، شاید از مکتب آمده بود و کابل سکوتی را در خود گرفته بود که فریادهایی را در دلش داشت. از یک طرف این وطنم از دست رفته، کابل سقوط کرده و از طرف دیگر پریشانی از این بود که پدرم که در یکی از مراکز دولتی کار می‌کرد، هنوز به خانه برنگشته بود. کلا یک قسم حس بسیار بدی داشتم. حس می‌کردم که حالا کلا رویاهایی در پیش چشمم می‌آمد که من در رابطه با کابل چیده بودم، کلا آرزوهایی پیش چشمم می‌آمد که من برای ساختن یک افغانستان بهتر چیده بودم. یک بغضی در گلویم گرفته بود که می‌خواستم یک جایی بروم و فقط فریاد بزنم.

رویش: قسمت آخر سوال خود را باز هم می‌خواهم تکرار کنم. با آمدن طالبان، با این سقوطی که از کابل توصیف می‌کنی، چی چیزی در درونت (در درون ناهید) شکست و چی چیزی بیدار شد؟

ناهید فرزین: وقتی که کابل سقوط کرد، برای بار اول فکر کردم که کل رویاهایم از بین رفت، کل امیدم شکست، کل رویاهای خود را باید دفن کنم، چون حالی به عنوان یک دختر در افغانستان زندگی کردن خیلی سخت است. با سقوط کابل یک ناهید شکست و یک ناهید بیدار شد. ناهیدی که در آن‌جا رویاهایی برای وطن خود چیده بود، رویاهایی که برای آینده خود در وطن خود چیده بود، شکست. رویاهایش و تمام آرزوهایش و تمام امیدش در درونش شکست؛ ولی ناهیدی بیدار شد، قوی‌تر از همه، قوی‌تر از گذشته. آن ناهید به خود فکر می‌کرد که اگر من در گذشته این‌قدر قوی بودم، این‌قدر امکاناتم فراهم بود، حالا که این‌قدر محدودیت‌ها دارم، باید قوی‌تر بایستم، باید محکم‌تر بایستم.

رویش: ناهیدی که شکست در برابر طالبان شکست و ناهیدی که بیدار شد، باز هم 4 سال است که طالبان را در برابر خود دیده، وقتی که در بیداری طالبان فکر می‌کنی، مهم‌ترین چیزی را که از طالب در ذهنت می‌آید، دوست داری که برای مخاطب‌های خاص خود در افغانستان، در نقاط مختلف دنیا سخن بگویی، چیست؟

ناهید فرزین: مهم‌ترین چیزی که درباره‌ی طالب در ذهنم می‌آید این است که واقعا فکر می‌کنیم انسان چقدر به یک درجه‌ای برسد که این کارهایی را که حالا آن‌ها انجام می‌دهند، انجام بدهد؛ ولی ما فکر می‌کنیم که طالبان واقعا انسان‌هایی است که نیاز به کمک دارند که کسی آن‌ها را کمک کند، طرز فکر آن‌ها را تبدیل کند که نخیر، دنیا را طوری که شما می‌بینید، نیست. دنیا را با طرز فکر زیباتری ببینیم، شاید زیباتر به نظر برسد.

رویش: در برنامه‌ی رهبران فردا این سوال را من از دختران زیادی پرسیدم. دوست دارم که از تو هم – البته با تعبیرات متفاوت‌تری- پرسان کنم. دختر بودن در مجموع و در افغانستان برای تو( برای ناهید) چی حس خاصی خلق می‌کند؟

ناهید فرزین: دختر بودن در افغانستان، یعنی عشق، امید، قدرت و در عین حال همین قسم دختر بودن در افغانستان سختی‌های خودش را دارد. وقتی دختر باشی و در افغانستان باشی، باید برای کوچک‌ترین حقت که حق آموزش است، هم باید بجنگی. به خاطر این که یک دختر افغان را درک کنی، باید تو دختر باشی و در افغانستان زندگی کنی تا فکر کنی که دختر بودن در افغانستان یعنی چی. گفتم همان گونه که سختی‌هایش را دارد، زیبایی‌هایش را هم دارد. دختران افغان به حدی شجاع هستند، به حدی دلیر هستند که با وجودی که برای شان محدودیت‌ها را وضع می‌کنند، باز هم شکست‌ناپذیر هستند، باز هم هم‌چنان ادامه می‌دهند.

رویش: آیا هیچ وقت فکر کردی که دختربودن نوعی خاصی از انسان بودن است، مثلا خیلی متفاوت از پسر بودن؟

ناهید فرزین: بلی، دختربودن نوعی خاصی از انسان‌بودن است و تفاوت‌هایی که وجود دارد، اولین تفاوت در طرز فکر یا همان Vision است که بین دختر و پسر وجود دارد. شاید یک دختر دنیا را از یک دید دیگر بنگرد؛ اما یک پسر شاید دنیا را از یک دید متفاوت‌تری بنگرد.

رویش: می‌شود که این را یک مقدار بیشتر شرح بدهی، مثلا تفاوتی در نگاه یا Vision که می‌گویی، منظورت چیست؟

ناهید فرزین: یعنی مثلا یک دختر نسبت به یک انسان حس می‌کند که یک شخص وجودم است؛ ولی یک مرد نسبت به یک شخص احساس مالکیت دارد. یعنی او حس مالکیت را دارد؛ ولی این حس وجود خود را دارد.

رویش: تفاوت یک نگاه مالکانه با یک نگاهی که یک چیز را وجود خود احساس کند باز هم چی تبعاتی دارد؟ در نحوه‌ی برخورد شان چی فرق می‌کند؟

ناهید فرزین: وقتی انسان نگاه وجود را داشته باشد، هیچ‌وقت آن چیز را از دست داده نمی‌تواند، هیچ‌وقت آن چیز را رها کرده نمی‌تواند؛ ولی وقتی انسان یک نگاه مالکانه داشته باشد، می‌تواند آن را رها کند و از دست بدهد.

رویش: فکر می‌کنی که در تجربه‌ی خودت به عنوان ناهید این را که با دیگر پسران مقایسه می‌کنی، این تجربه را درک کردی که تو وقتی که با انسان‌هایی که در اطرافت هستند یا با محصولاتی که مرتبط با انسان‌ها است، برخورد می‌کنی، با پسران متفاوت است؟ مثلا تو خود را خیلی زیاد محتاط‌تر و مراقب‌تر احساس می‌کنی تا پسرها؟ پسرها را نسبت به دختران یا حداقل خودت، خیلی زیاد بی‌مبالات‌تر احساس می‌کنی؟

ناهید فرزین: بلی، می‌شود گفت بی‌تفاوت‌تر. مثلا دختران نسبت به بعضی چیزها زیاد حساس هستند، شاید به چیزهای کوچک توجه می‌کنند؛ ولی پسران شاید نسبت به خیلی چیزهایی که بی‌تفاوت است. می‌توانیم بگوییم که آن یک چیز کاملا بزرگ است.

رویش: مهاجرت به پاکستان برای تو چی چالش‌هایی را داشت؟ هیچ وقت حس کردی که در پاکستان با مفهوم تازه‌ای به نام «بی‌وطنی» یا «بی‌ریشگی» مواجه شدی؟

ناهید فرزین: همان‌قسمی که قبلا ذکر کردم، مهاجرت بعدهای مثبت و منفی خود را بالای من داشته‌است. این که با مفهوم بی‌وطنی آشنا شدم، نه تنها که آشنا شدم، بلکه طعم تلخ بی‌وطنی را چشیدم. مثلا وقتی انسان در وطن خود است، ریشه‌ی محکم دارد. فکر می‌کند در یک جای امنی قرار دارد؛ ولی وقتی در جایی مهاجر می‌شوی، حالا که امروز این‌جا هستی، ولی فردایش را خبر نداری که در کجا خواهی بود. این واقعا یک حس تلخ است.

رویش: خیلی از هزاره‌ها می‌گویند که ما در وطن خود هم هیچ‌گاهی حس هم‌وطنی نکردیم، هیچ وقت وطن برای ما وطن نبوده. آیا تو واقعا احساس کردی که وقتی در کویته آمدی، این حس برایت خلق شد که نه در افغانستان وطن داشتی و این‌جا بی‌وطنی؟

ناهید فرزین: در افغانستان باوجودی این که هزاره‌ها در آن‌جا رنج‌های زیادی دیده، شاید در آن‌جا ظلم‌های زیادی بالای هزاره‌ها صورت گرفته؛ ولی واقعا وطن انسان خود وطن انسان است. هر چی انسان سختی‌هایی را هم ببیند. من واقعا وقتی این‌جا آمدم، به مفهوم بی‌وطنی آشنا شدم، واقعا درک کردم که بی‌وطن بودن حس دیگری دارد. حالا فهمیدم که فرق نمی‌کند از لحاظ جغرافیایی تو در کجا باشی، شاید مثلا در نقطه‌ی جغرافیایی خوب‌تری باشی یا بدتری باشی؛ ولی هیچ جایی وطن خود انسان نمی‌شود. من این را چندین بار در کودکی‌ام از بسیاری از کسان شنیده بودم، مثلا وقتی از یک جای مهاجرت کرده، حتا از کشورهای خیلی پیشرفته‌ی خارجی مانند آسترالیا می‌آمدند، می‌گفتند که هیچ جای وطن خود انسان نمی‌شود. به نظر من می‌آمد که چرا نمی‌شود، یک جای جغرافیایی صدبرابربهتر از افغانستان است، امنیت هم داری، چرا هیچ جای وطن انسان نمی‌شود؛ ولی وقتی خودم مهاجرت کردم، واقعا فهمیدم که هیچ جای وطن خود انسان نمی‌شود.

رویش: از آشنایی خود با کلسترایجوکیشن و برنامه‌های امپاورمنت بگو. این دو اسم برای تو چی خاطره‌ای دارد؟

ناهید فرزین: وقتی برای اولین بار کلسترایجوکیشن را شنیدم، کاملا برایم یک واژه‌ی ناآشنا بود؛ ولی بعد از آن که معنایش را فهمیدم، نه تنها معنای لغوی‌اش را فهمیدم، بلکه به معنای واقعی کلمه معنایش را حس کردم. خیلی فراتر از آموزش خواندن و نوشتن، خیلی فراتر از مکتب و خصوصا Education یا آموزشی را که ما در کلسترایجوکیشن دیدیم با همه افاده‌ی که کلسترایجوکیشن برای ما ارایه می‌کند، این است که جمعی از دخترانی هستیم، جمعی از کسانی هستیم که با هم متحد شدیم، تشنه‌ی آموزش و کسانی که با هم هم‌دیگر را تکمیل می‌کنند و کسانی که برای یک افغانستان بهتر کار می‌کنند و یک آینده‌ی بهتر.

رویش: آیا هیچ وقت اول‌نمره شدن را موفقیت حساب کردی؟

ناهید فرزین: تا وقتی که خرد بودم، بلی. چون وقتی که انسان خرد است، رویایش هم خرد و کوچک است. وقتی که خرد بودم، همیشه بزرگ‌ترین موفقیتم نمره‌اول شدن در کلاس یا هم نمره‌اول شدن در سطح مکتب بود. وقتی که نمره اول می‌شدم، حس می‌کردم که به یک موفقیت خیلی بزرگی رسیده‌ام؛ ولی وقتی که بزرگ شدم، حالا دیگر موفقیت برایم معنای گسترده‌تری دارد، بیشتر از اول‌نمره شدن. حالا مثلا اگر اول‌نمره می‌شوم حس می‌کنم که نتایج مثبتی از کوشش‌ها و تلاش‌های من است؛ ولی نه یک موفقیت. حالا موفقیت معنای گسترده‌تری برای من دارد که من در رتبه‌های بلندی برسم، نه تنها که تنها خودم رشد کنم، بلکه بتوانم که دست یک نفر دیگر را هم گرفته، با خودم بلند کنم و به کس دیگری هم کمک کنم.

رویش: برای هر کسی، مخصوصا کسانی که نفس‌گیر کار و تلاش می‌کنند، گاهی به یک نقطه‌ای می‌رسند که یک‌بار بگویند دیگر بس است. آیا تو هرگز به چنین نقطه‌ای رسیدی؟

ناهید فرزین: من که تا حالا فکر کردم، به نقطه‌ای نرسیدم که بگویم حالا بس است. به خاطری که من همیشه دلیلی برای داشتم برای ادامه دادن، آرزوهایی داشتم برای رسیدن و راه‌هایی داشتم که همیشه باز است. شاید به نقاطی رسیدم که بعضی وقت‌ها فکر کردم حالا این قسمت دیگر از توان من خارج شده‌است، مثلا تلاش‌هایم نتیجه نداده یا مثلا تلاش‌هایم در نظر گرفته نشده‌است؛ ولی باز هم وقتی دیدم که دلیلی برای ادامه‌دادن دارم و آرزوی برای رسیدن دارم و هنوز مسیری برای پیمودن دارم، هیچ وقت نگفتم که بس است.

رویش: یکی از اولین درس‌ها تکرار امپاورمنت جمله‌ای قشنگی است که می‌گوید: «تمام رویاهای شما می‌تواند تحقق بیابند، به شرط این که شجاعت دنبال‌کردن رویاهای خود را داشته باشید.» می‌خواهم شرح و تفصیل این نکته را در تجربه‌ی خاص ناهید بشنوم.

ناهید فرزین: بلی، یکی از جمله‌های واقعا دل‌خواه خودم هم است که در امپاورمنت شنیدم. همه‌ی رویاها تحقق‌پذیرند اگر شجاعت دنبال‌کردن آن را داشته باشیم. من این را واقعا در زندگی خود تجربه کردم. وقتی که در مسیر این رویا هستم و گاهی هم خسته می‌شوم، به خود همین را یادآوری می‌کنم که همه‌ی رویاها تحقق‌پذیر استند، به شرطی که انسان شجاعت دنبال‌کردن آن را داشته باشد و به خود یادآوری می‌کنم که من حالا در مسیری ایستاده هستم که این مسیر را خودم ساختم و هر قدمی که من پیشتر بگذارم، شاید یک قدم از رسیدن به رویاهایم کمتر شود.

رویش: چرا دنبال‌کردن رویا شجاعت کار دارد؟

ناهید فرزین: به خاطر این که رویا چیز خردی نیست. رویا را هرکس می‌بافد. هرکس برای خود رویا دارد، هرکس برای خود آرزو دارد؛ ولی کسی به رویای خود می‌رسد که شجاعت دنبال‌کردنش را داشته باشد. شاید تو در مسیر تحقق رویا با Limiting Beliefها باورهای محدودکننده رو به رو شوی؛ ولی اگر شجاعت این را نداشته باشی که باورهای محدودکننده را به باورهای حمایت‌کننده یا Supporting Belief تبدیل کنی، این‌جا باختی. به همین خاطر انسان باید شجاعتی داشته باشد که محدودیت‌ها را از سر راه خود بردارد، نگاه یا Vision خود را نسبت به آن محدودیت‌ها تغییر بدهد تا بتواند به آن رویا برسد.

رویش: مهم‌تری درسی را که از امپاورمنت گرفتی و برای تو بیش از همه هیجان و انرژی خلق کرد، کدام است؟

ناهید فرزین: امپاورمنت در کل درس‌هایی را به من آموخته که کل شان برای من درس زندگی بوده؛ ولی اولین درس‌های امپاورمنت که درباره‌ی خود، شناخت خود یا پیداکردن خود واقعی است، واقعا برای من در زندگی خودم که تجربه کردم، بسیار موثر بود. وقتی این درس را خواندم، واقعا پیش خود فکر کردم که من خودم کی هستم، در کجا هستم، رویایم چی است و می‌خواهم به کجا برسم و این قدرت را در خود پیدا کردم که من باید این رویاها را که برای خود می‌بافم، باید شجاعت دنبال‌کردنش را داشته باشم و این قدرت را در درون خود پیدا کردم که بتوانم این رویاها را تحقق ببخشم.

رویش: با آیینه چقدر انس داری؟ هیچ وقت در برابر آیینه ایستاد می‌شوی؟ مخصوصا چشم‌های خود را در آیینه چقدر می‌بینی و چی رقم می‌بینی؟

ناهید فرزین: آیینه شاید برای بعضی کس‌ها یک سطح همواری باشد که در یک جایی قرار دارد، بعضی وقت‌ها به خاطر این که صورت خود را ببینیم، به آن می‌بینیم؛ ولی برای من بیشتر از یک سطح همواری است که انسان خود را در آن می‌بیند. وقتی در مقابل آیینه ایستاد می‌شوم، بعضی وقت‌ها واقعیت‌هایی را می‌بینم که ناگفته است. وقتی در مقابل آیینه ایستاد می‌شوم، با خودم بدون این که حرف بزنم، گفت‌وگویی می‌کنم و در چشمان خود بعضی وقت‌ها چشم‌های پر از امید، چشم‌های پر از ذوق و پر از هیجان را می‌بینم. این باعث می‌شود که زیادتر انگیزه بگیرم؛ ولی شاید بعضی وقت‌ها در چشمانم ناامیدی می‌بینم؛ ولی بازهم لبخند پنهان‌شده را می‌بینم. آیینه را به خاطر این خوش دارم که یک دوست صادق و راست‌گو است، برای انسان واقعا چیزی را نشان می‌دهد که انسان هست. اگر خوش‌حال بودی، تو را خوش‌حال نشان می‌دهد و اگر غمگین بودی، غمگین نشان می‌دهد. گاهی حقیقت‌های تلخ را بسیار به طور ظالمانه برایت بیان می‌کند و همان حقیقت‌های تلخ باعث می‌شود که خود را تغییر بدهی.

رویش: عادت کردی که به عنوان یک تمرین امپاورمنتی در لحظات شاد و غم در برابر آیینه ایستاد شوی و آیینه را به معنای واقعی کلمه به عنوان انعکاس خود دوست داشته باشی؟

ناهید فرزین: بلی، بسیار. یعنی پیش از این که در امپاورمنت بیایم شاید این‌قدر مفهوم خاصی از آیینه نداشتم؛ ولی حالا وقتی خوش‌حال می‌شوم هم در مقابل آیینه می‌ایستم، در آیینه دختر خوش‌حالی را می‌بینم که شاید به آرزوی خود رسیده، تلاش‌هایش نتیجه داده و در چشمانش ذوق‌هایی را می‌بینم که واقعا زیبا است و از این انگیزه می‌گیرم و قوی‌تر می‌شوم. هم‌چنان وقت‌هایی که غمگین هستم، در آیینه کسی را می‌بینم که شاید ناامید باشد؛ ولی باز هم در دلش امیدی هست. بلی، این کاملا به یک تمرین تبدیل شده‌است.

رویش: می‌گویی که به سخنرانی خیلی علاقه‌مند هستی، می‌خواهم پرسان کنم که چی چیزی تو را به سخنرانی و سخن‌گفتن در حضور جمع تشویق کرده‌است؟

ناهید فرزین: من همیشه به سخن‌گفتن علاقه داشتم و علاقه‌ی من از ترکیبی از درک و آرزو منشاء گرفته است. درک به خاطر این که من واقعا درک کردم که اگر انسان سکوت کند، سخن نگوید، دیگران برایش روایت می‌سازد. دیگران به جایش سخن می‌گوید و شاید این سخن دروغ باشد، این را درک کردم و این را درک کردم که سخن‌گفتن فقط صدا درآوردن نیست، بلکه مفهومی از وجود و هویت انسان را بیان می‌کند. هم‌چنان این درد را حس کردم که متاسفانه در جامعه‌ای که ما زندگی می‌کنیم، برای یک دختر سکوت با ادب اشتباه گرفته شده‌است. همین باعث شد که زیادتر تصمیم بگیرم، سخن بگویم، بیشتر از این که سکوت کنم. هم‌چنان آرزوی این که وقتی من سخن می‌گویم شاید دختر/ کسی بخواهد در اعماق تاریکی دنبال نور باشد. من بسیار خوش‌حال می‌شوم که آن نوری باشم که آن دختر آن را پیدا کند و امیدوار شود.

رویش: به عنوان یک دختر نوجوان وقتی که در برابر جمع سخن می‌گویی، چی حس خاصی را تجربه می‌کنی؟ مثلا وقتی می‌بینی که چشم‌های زیادی به طرفت دوخته شده و منتظر هستند که بشنوند که تو چی می‌گویی، در آن لحظه چی حسی در درونت زنده می‌شود؟

ناهید فرزین: احساس ترکیب از غرور، افتخار، مسوولیت، قدرت و هم‌چنان ترس. احساس غرور می‌کنم به خاطر این که در آن‌جا ایستاده هستم، چشم‌هایی که به من دوخته شده، چشم‌هایی است، چشم‌های خانواده‌ام، چشم‌های مادر و پدرم که با افتخار طرفم می‌بینند، چشم‌های دوستانم که با افتخار طرف من می‌بینند و چشم‌های دختری که مثلا با خنده طرف من می‌بینند و در من این حس بیدار می‌شود که من واقعا این جرأت را به آن دختر هم انتقال دادم تا او بتواند فردا سخن بگوید و حس مسوولیت دارم به این که این سخن‌هایی را که می‌گویم، تنها سخن خودم نیست، بلکه سخن میلیون‌ها دختری است که حالا در سکوت به سر می‌برد. احساس قدرت می‌کنم از این که واقعا در جایگاهی ایستاد هستم که یک روز می‌خواستم ایستاد باشم. بعضی وقت‌ها احساس ترس می‌کنم، به خاطر این که همه‌ی چشم‌هایی که در موقع سخنرانی به انسان دوخته می‌شوند، چشم‌هایی نیست که همه‌ی شان بخواهند ما در آن موقعیت باشیم. شاید در بین آن چشم‌هایی هم باشد که هیچ‌وقت نمی‌خواهد که یک دختر در آن موقعیت باشد. چشم‌هایی هم هستند که همیشه خواسته که دختر ساکت باشد؛ ولی من در آن وقت حرف می‌زنم. این در عین حالی که حس قدرت را برای انسان خلق می‌کند، حس ترس را نیز خلق می‌کند.

رویش: تا حال هیچ وقت شده که از یکی از سخنرانی‌هایی که داشتی، بیشتر از همه احساس راحتی کنی؟

ناهید فرزین: یکی از سخنرانی‌هایی که من بسیار با اعتماد به نفس و تسلط کامل توانستم که آن را ارایه کنم، سخنرانی ای بود که من در جشن فراغت لیسه‌ی عالی استقلال ارایه کردم، در رابطه با مسوولیت‌های نسل نوین و این که فراغت به معنای فارغ شدن از تعلیم نیست. تا صنف دوازده را که می‌خوانی، تو یک متعلم هستی و معلم می‌آید برایت درس می‌دهد، تو باید درس را یاد بگیری و بعد از آن تو یک محصل می‌شوی که خودت باید دنبال حصول علم باشی. هم‌چنان یکی از سخنرانی‌های دیگرم که در روز فرهنگ هزارگی در رابطه با بابه مزاری کردم، یکی از شخصیت‌های بسیار برجسته‌ی هزاره‌ها که یک رویا داشت که هزاره‌بودن جرم نباشد و واقعا به آن رویای خود رسید که حالا هزاره‌بودن جرم نیست.

رویش: دختران زیادی شاید باشند که از صحبت‌کردن در جمع می‌ترسند، برای این دختران چی توصیه داری؟

ناهید فرزین: صحبت‌کردن در جمع شاید از اول کمی ترس یا اضطراب داشته باشد، ولی نباید ما از ترس‌ها فرار کنیم. باید به ترس‌ها غلبه کنیم. از ترس‌ها عبور کنیم. از هر چیزی که می‌ترسیم، همان را انجام بدهیم تا ترس ما از بین برود. برای این دختران این گفتنی را دارم که اول از ترس خود عبور کنند. دوم، وقتی می‌خواهند در جمع حرف بزنند، باید حرفی را بزنند که خود شان واقعا به آن اعتماد دارند، واقعا خود شان به آن باور دارند تا بتوانند آن را خوب‌تر ارایه کنند. هم‌چنان از جاها و قدم‌های کوچک شروع کنند تا قدم‌های بزرگ. همیشه این را به یاد داشته باشند که سکوت هیچ وقتی خوب نیست و سخن‌گفتن همیشه بهتر از سکوت است.

رویش: به عنوان یک کسی که در جمع رهبران فردا، در پی ایجاد یک الگوی رهبری متفاوت (رهبری زنانه) در جامعه هستی، فکر می‌کنی که سخن‌گفتن، مهارت سخن‌گفتن برای تو چی امکانی را فراهم می‌کند تا که با جامعه‌ای که در پی رهبری‌اش هستی، رابطه برقرار کنی؟

ناهید فرزین: سخن‌گفتن واقعا یک مهارت لازمی است برای رهبری. به خاطر  این که ما که ادعا داریم که فردا رهبران فردا می‌شویم، باید بتوانیم که طرز فکر و اندیشه‌هایی که ما در درون خود داریم، برای جامعه و افراد جامعه‌ی خود منتقل کنیم و به خاطر این ما باید فن بیان را داشته باشیم تا بتوانیم که سخن بگوییم. چون یک رهبر خوب تنها خصوصیاتش خوب اندیشیدن نیست، بلکه این هم است که آن اندیشه‌ها را بتواند به طریقه‌ی خوب بروز بدهد.

رویش: در بازی صلح عضو کدام گروه هستی و مهم‌ترین کاری را که در این گروه انجام می‌دهی، چیست؟

ناهید فرزین: در بازی صلح بر روی زمین من عضو گروه کهکشان هستم. ما این گروه را به منظور به میان آوردن صلح و نشر پیام صلح در جامعه، در دسمبر 2023م. ایجاد کردیم. ما در رابطه به نشر پیام صلح پروژه‌های زیادی را انجام دادیم؛ ولی موفق‌ترین پروژه‌ای را که ما انجام دادیم، ایجاد صنوف سوادآموزی یا سواد حیاتی برای زنان در جامعه‌ی ما بود که به شکل بسیار غیرمنتظره از طرف آن‌ها حمایت شد.

رویش: حالا خودت هم از جمع کسانی هستی که در برنامه‌ی آموزش زنان سهم داری؟

ناهید فرزین: بلی.

رویش: آموزش این زن‌ها و دخترانی که بخصوص از مکتب محروم شدند، تو در سن 15 سالگی در  برابر آن‌ها می‌ایستی، درس می‌دهی، برای تو چی حسی خلق می‌کند؟

ناهید فرزین: برای من حس خوبی است. حس افتخار است؛ ولی از یک طرفی انسان حس افسوس دارد، وقتی چنین استعدادهایی را می‌بیند که در این سن این‌قدر استعداد دارند، اگر فرصت‌ها از آن‌ها گرفته نمی‌شد و در گذشته باید فرصت‌هایی را که باید به این‌ها می‌دادند، می‌دادند، شاید امروز هر کدام شان فارغ‌التحصیل از یک رشته‌ی بسیار عالی بود. این باعث می‌شد که شاید جامعه‌ی ما امروز روشن‌فکرتر می‌بود.

رویش: یکی از تجربه‌های بسیار خوب و خوشی را که در عرصه‌ی معلمی به عنوان یک معلم داشتی، چی است؟

ناهید فرزین: معلمی، خصوصا در بخش سواد حیاتی، تجربه‌های بسیار خوب و خوشی را در عین حال تلخی را برای انسان می‌دهد. یکی از تجربه‌هایی که برای من بسیار خوب بود، این بود که یک شاگردی داشتم که سنش بسیار بالا بود، شاید 70 ساله بود و قدرت بینایی‌اش هم بسیار کم بود. حتا وقتی که در ردیف اول هم می‌نشست، نمی‌توانست تخته را به خوبی ببیند. وقتی که حجم درسی را که من برای دیگران می‌دادم، او نمی‌توانست فراگیرد. یعنی سطح یادگیری‌اش در آن سطحی نبود که بتواند همه‌ی آن درس‌ها را یاد بگیرد. مثلا اگر در یک روز دیگران الفبا را یاد می‌گرفت، او فقط یک حرف (الف) را یاد می‌گرفت. من واقعا شخصا به این باور نبودم که یک روزی برسد که او یک چیز را یاد بگیرد. او بسیار ضعیف بود. بعد از آن، وقتی حالا می‌بینم که در این بخش خیلی چیزها را یاد گرفته، این برای انسان بسیار یک تجربه‌ی خوب است که حداقل توانستیم کسی را کمک کنیم که شاید حتا نمی‌توانست که تخته را به صورت درست ببیند یا قلم به دست گرفتن را هنوز بلد نبود.

رویش: با تجربه‌ای که حالا از آموزش داری، در کلاس‌هایی که خانم‌ها اشتراک می‌کنند، سواد را به طور اختصاصی چقدر در تغییر زندگی این‌ها مفید می‌بینی؟ فکر می‌کنی که سواد چی چیزهایی چقدر در زندگی زن‌ها تغییر می‌کند؟

ناهید فرزین: سواد را همان‌گونه که من پیشتر هم ذکر کردم، سواد فقط به خواندن و نوشتن خلاصه نمی‌شود و سواد در زندگی همه، بخصوص در زندگی زنانی که ما برای شان تدریس می‌کنیم، تأثیر زیاد دارد. سواد باعث می‌شود که طرز فکر آن‌ها را تبدیل کند، باعث می‌شود که اعتماد به نفس شان را زیاد کند، باعث می‌شود که به چیزی که آن‌ها اصلا باور نکرده بودند که برسند، برسد و حتا به فن بیانی برسند. ما شاگردانی داریم که وقتی در این‌جا برنامه برگزار می‌کردیم، آن‌ها نمی‌توانستند که در مقابل دو یا سه نفر از زن‌ها حرف بزنند؛ ولی به جایی رسیدند که در مقابل 300 یا 400 نفر از جمعیت حرف بزنند. این واقعا تأثیر سواد را بالای وجود یک زن نشان می‌دهد.

رویش: در گروه کهکشان شما مجموعا چند نفر دانش‌آموز دارید که تدریس می‎کنید؟

ناهید فرزین: ما در گروه کهکشان 200 نفر از خانم‌ها را داریم که تدریس می‌کنیم.

رویش: چند نفر از گروه تان هستند که شامل معلمان و هیأت اداری تان می‌شود؟

ناهید فرزین: در گروپی که ماهستیم، 6 نفر هستیم و همان 6 کلاس را داریم.

رویش: شنیدم که فوتبال هم بازی می‌کنی، درست است؟

ناهید فرزین: بلی.

رویش: فوتبال چی قسم وارد زندگی‌ات شد؟

ناهید فرزین: من از کودکی به فوتبال شوق داشتم. کلا به ورزش شوق داشتم و به طور خاص به فوتبال شوق داشتم. بعضی وقت‌ها مسابقه‌های فوتبال را می‌دیدم، باوجودی که اصلا نمی‌دانستم که این‌ها در این‌جا چی کار می‌کنند؛ ولی باز هم علاقه داشتم. علاقه‌مند برخی از بازی‌کنان فوتبال بودم. ولی هیچ‌گاه شخصا خودم به این اراده نکردم. وقتی در کلسترایجوکیشن آمدیم، یکی از برنامه‌های جنبی‌اش این بود که برای دختران فوتبال به راه انداخت. این یک حس نشاط و خوشی را در من ایجاد کرد. برای من این فرصت داده شد که من به یکی از رویاهای دیرینه‌ی خود که بازی‌کردن فوتبال است، برسم.

رویش: چی چیزی در فوتبال است که برای تو خیلی جذاب است؟

ناهید فرزین: بازی فوتبال در کل جذاب است. تیمی‌بودنش، این که مثلا یک تیمی – حالا ما فوتسال بازی می‌کنیم- ترکیبی از 5 نفر داریم، با هدف مشترک کار می‌کنیم. تیمی‌بودنش هم چیزی جالب است و این که با تیم رقیب خود رقابت می‌کنیم، همین رقابت باعث می‌شود که انسان زیادتر بدود، زیادتر کوشش و تلاش کند و چیز خاص دیگری که من در رابطه با فوتبال دوست دارم، این است که وقتی در جریان بازی فوتبال هستیم، در آن‌جا نه گذشته‌ای است که ما در موردش فکر کنیم، نه آینده‌ای است که ما در موردش فکر کنیم، فقط در حال هستی، تو هستی، مسیری رسیدن به گول یا هدفت است و موانعی است که تو باید آن‌ها را رد کنی و به هدفت برسی و این به نظرم مهم‌ترین حسی است که در فوتبال به انسان دست می‌دهد.

رویش: به طور کلی وقتی که به ورزش نگاه می‌کنی، بخصوص برای دختران، فکر می‌کنی که ورزش با مفهوم رهایی، با مفهوم آزادی برای دختران چی ارتباط دارد؟

ناهید فرزین: ورزش در کل رهایی از محدودیت‌ها برای دختران جامعه‌ی ما محسوب می‌شود. حالا اگر جامعه‌های دیگر را در نظر بگیریم، محدودیت‌هایی برای ورزش ندارند؛ ولی در جامعه‌ی ما که در نظر می‌گیریم، ورزش واقعا رهایی از محدودیت‌ها است. وقتی در یک جامعه‌ی سنتی زندگی می‌کنی، شاید برایت خیلی سخت باشد که ورزش کنی. این ورزش یعنی رهایی از محدودیت‌ها، یعنی ایستادن در برابر چالش‌ها، مبارزه‌کردن با قانون‌های نانوشته‌ی جامعه در برابر تو.

رویش: در میدان فوتبال خودت در چی موقعیت هستی؟ خود را رهبر احساس می‌کنی یا یک بازی‌کن ساده احساس می‌کنی یا یک مبارز و جنگ‌جو احساس می‌کنی، چی؟

ناهید فرزین: بیشتر بعضی وقت‌ها شاید خود را رهبر احساس می‌کنم، چون یک مشوره‌ی انسان می‌تواند تیم را نجات دهد یا یک اشاره‌ی انسان می‌تواند که تیم را کنترل کند و بیشتر چون نقش رهبر را بازی کردم، زیادتر خود را رهبر احساس می‌کنم.

رویش: مبارز چی؟ آیا هیچ وقتی احساس کردی که یک انرژی خاصی در وجودت بیدار می‌شود که حتما باید با حریف خود مبارزه کنی/ برزمی؟

ناهید فرزین: بلی، همیشه مثلا حس مبارز را داشتم، به خاطر این که وقتی انسان در میدان وارد می‌شود، نمی‌تواند بی‌تفاوت باشد و یک هیجان خاصی در وجودش هست که باید توپ را به همان هدف/ گول برساند.

رویش: ناهید جان، پس دوباره به خودت بر می‌گردیم، به ناهید. ناهید فرزین کی است؟ این اسم را کی برای ناهید انتخاب کرده؟ اگر بخواهی که در یک جمله خود را معرفی کنی، چی می‌گویی؟

ناهید فرزین: هم نام و هم تخلصم را پدرم برایم انتخاب کرده و من تعبیری که از اسمم دارم: من ناهید فرزین هستم، نامم از نور و تخلصم از وقار، دختری که آمده است که در تاریکی بدرخشد و صدای هزاران دختر خاموش باشد، با دلی پر رویا و نگاهی به فردا.

رویش: بزرگ‌ترین رویایی که برای آینده‌ی خود داری چیست؟

ناهید فرزین: بزرگ‌ترین رویایی که برای آینده‌ی خود دارم، این است که بتوانم صدایی باشم برای کسانی که هیچ‌گاه شنیده نشده و حقوق پامال شده‌ی زنانی را به دست بیاورم که حالا حقوق شان پامال شده و محدودیت‌ها را از جامعه‌ی خود بردارم که تا حالا مانع پیشرفت جامعه‌ام شده‌است، فرق نمی‌کند چی در لباس وکالت، در مقام سیاست، چی در مقام رهبری، فقط هدفم این است که با وجودی از این که همراه رشد خودم و همراه بالندگی خودم بتوانم که اشخاص دیگری را هم به رشد و بالندگی برسانم.

رویش: برای تحقق این رویا به صورت مشخص چی کار می‌کنی؟

ناهید فرزین: برای تحقق این رویا به صورت مشخص همیشه کوشش کردیم که مهارت‌ها و فن‌های کوچکی را یاد بگیرم که مرا کمک می‌کند تا به رویای بزرگ خود برسم. چون انسان همیشه از قدم‌های کوچکی شروع می‌کند تا به اهداف بزرگی برسد. این مهارت‌ها را به عنوان یک رهبر بتوانم که برای دیگران گسترش بدهم و اندیشه و طرز فکر خود را برای دیگران بیان کنم.

رویش: اگر به گذشته برگردی و ناهید خردسالی را که مثلا 7 یا 8 ساله است، در برابر خود ببینی، برایش چی خواهد گفتی؟

ناهید فرزین: برایش خواهد گفتم که تو دختر خیلی قوی هستی و رویاهایی که امروز داری، یک روز تحقق خواهد یافت. هیچ وقت از طرز فکر و اندیشه‌هایت نترس و منی که آینده‌ی تو هستم، از همین حالا به تو افتخار می‌کنم.

رویش: امید و ناامیدی در دو سوی یک خط/ خط زندگی برایت چی معنا دارند؟

ناهید فرزین: ناامیدی مثل سایه‌ای هست که بعضی وقت‌ها در این مسیر می‌افتد و امید نوری است که حتا ذره‌ای از آن می‌تواند مسیر زندگی را روشن کند.

رویش: آیا هیچ وقت طعم ناامیدی را چشیدی؟

ناهید فرزین: بلی. بیشتر وقت‌ها، وقتی انسان می‌بیند که مثلا تلاش‌هایش نتیجه نمی‌دهد یا می‌بیند که اوضاع طوری شده که حتا خود انسان هم نمی‌تواند در رابطه کاری انجام دهد، شاید بعضی وقت‌ها ناامید شود.

رویش: آیا تجربه‌ای داری که وقتی ناامید شدی، به کمک یک تمرین، به کمک یک دوست، به کمک یک کتاب، فیلم یا یک حادثه‌ی خاص از ناامیدی که گرفتارش بودی، نجات پیدا کنی؟

ناهید فرزین: بلی، به نظر من هیچ‌کسی بیشتر از خودم برایم موثر نبوده تا مرا از ناامیدی بیرون کند.

رویش: پس بگردیم باز هم به تمرین‌ها و درس‌های امپاورمنتی. واقعا امپاورمنت برای تو چی مفهوم دارد؟

ناهید فرزین: امپاورمنت همان‌گونه که از تعریفش معلوم است، امپاورمنت هنری است که برای انسان کمک می‌کند تا زندگی خود را مطابق میل خودش بسازد، به شکلی که خودش دوست دارد، درست کند. امپاورمنت واقعا برای من همین هنر بوده، همین کمک را برای من کرده که من زندگی خود را به طور میل خود درست کنم. شاید بعضی وقت‌ها درباره‌ی نظر اطرافیانم فکر می‌کردم؛ ولی حالا فکر می‌کنم خودم مهم هستم، چون زندگی من است، در این‌جا خودم مهم هستم. باید خود واقعی خود را دریابم، قدرت خود را دریابم، رویای خود را دریابم، مسیر خود را دریابم و در این‌جا امپاورمنت بسیار برای من کمک کرده که من واقعا در این مسیر موفق باشم.

رویش: اگر یک کسی بیاید برای تو بگوید که «ناهید، در جامعه‌ای که رهبری‌اش را دین، فرهنگ و سیاستی تشکیل می‌دهد که در آن هیچ‌جایی برای زن وجود ندارد، خود را خسته نکن، خود را بیهوده مسخره نکن.» برای او چی می‌گویی؟

ناهید فرزین: من می‌گویم که درست است، شاید ما در جامعه‌ای زندگی کردیم یا شاید در دنیایی زندگی کردیم که رهبران همیشه مردها بوده، اما دلیل نمی‌شود برای ضعف یا ناتوانی زن‌ها، شاید هیچ‌وقت برای زن‌ها فرصت داده نشده و هر نظام حکومتی که آمده زن را محدود کرده، هر قانون نانوشته‌ی جامعه که بوده، برای محدودیت زن بوده، برای محدودیت دختر بوده، شاید همین فرصت‌ها اگر به یک دختر یا زن داده می‌شد و این فرصت‌ها از او گرفته نمی‌شد، حالا می‌توانست برای جامعه رهبر خوب باشد. من برایش می‌گویم که من خود را مسخره نمی‌کنم و وقت خود را تلف نمی‌کنم، به خاطر این که نسلی که قرار است بعد از من بیاید، قرار نیست این حرف‌ها را بشنود و نسلی که قرار است بعد از من بیاید، قرار نیست با محدودیت‌ها مواجه شود، قرار است که بدرخشد.

رویش: می‌گوید که این رویاهایی که داری، رویاهای بسیار شیرین است؛ ولی غیرقابل تحقق. به همین خاطر می‌گوید که کار تو در سطح کوچکش خوب است، در خانه باشی، مثلا در سطوح کوچک در درون جامعه کار کنی، معلمی کنی، مثلا گروه‌های کوچک را رهبری کنی؛ ولی سیاست امر بالاتر است. سیاست مناسبات قدرت را در درون جامعه رهبری می‌کند. این‌ها عرصه‌ی دورتر از توانایی‌های شما است. زن‌ها در این عرصه کاری کرده نمی‌تواند. در برابرش چی می‌گویی؟

ناهید فرزین: به نظر من اصلا هم عرصه‌ی دورتر نیست. قسمی که پیشتر ذکر کردم، اگر فرصت‌ها از ما گرفته نشود، می‌توانیم بسیار به خوبی به سیاست راه پیدا کنیم  و به رهبری راه پیدا کنیم. مثلا اگر یک بار تصور کنیم تمام فرصت‌هایی که یک مرد در جامعه دارد، داشته باشد، دیگر چی می‌تواند او را از این که به سیاست یا رهبری برسد، محدود کند؟

رویش: می‌گوید که این را اجازه نمی‌دهد. وقتی که اجازه نمی‌دهد شما  خود را خسته نکنید. سیاست به قدرت ضرورت دارد که شما ندارید، سیاست به زور ضرورت دارد که شما ندارید، سیاست به الگوهای رهبری ضرورت دارد که از طریق میراث می‌آید، از طریق دین می‌آید، از طریق باورهای فرهنگی می‌آید، این‌ها همه حداقل برای زنان نیستند. شما اگر هم خواسته باشید که به رهبری سیاسی برسید، این مجراها همه با شما مخالفت می‌کنند/ مانع ایجاد می‌کنند. شما چی می‌گویید؟

ناهید فرزین: ما می‌خواهیم در همین چارچوب برای خود فرصت‌هایی را تعیین کنیم، در همین چارچوب دین خود، در همین چارچوب فرهنگ خود برای خود فرصت‌هایی را ایجاد کنیم. رویای ما هیچ وقت غیرقابل تحقق نیست، به خاطری که رویای ما در رابطه با واقعیت، گذشته و ایدیال ما چیده شده و واقعا رویای قابل تحقق است.

رویش: از باورهای محدودکننده‌ای گپ بزن که در این روزها با آن دست و پنجه نرم می‌کنی و بگو که با این باورها چی‌قسم مقابله می‌کنی؟

ناهید فرزین: همان قسم که من قبلا هم یادآور شدم، در این وقت‌ها وضعیت مهاجران در سرتاسر دنیا اصلا خوب نیست، همگی مهاجران دیپورت می‌شوند. شاید یکی از باورهای محدودکننده است، به خاطر این که من یک مهاجر هستم، نمی‌توانم به اندازه‌ای پیشرفت کنم که می‌خواهم یا شاید نمی‌توانم حرفی را بزنم که من می‌خواهم. همین چالش‌ها و محدودیت‌ها را محدویت نبینیم، بلکه مسأله ببینیم و برای آن مسأله دنبال راه حل باشیم.

رویش: غیر از مهاجرت دیگر چی باورهای محدودکننده است که به عنوان یک دختر به طور روزانه با اش سر و کار داری؟

ناهید فرزین: شاید جامعه‌ای باشد که ما حالا در آن زندگی می‌کنیم. تبعیض فرهنگی، تبعیض نژادی باشد. در یک جامعه‌ی بسیار سنتی هستیم. بیشتر وقت‌ها، وقتی می‌خواهیم که پروژه‌هایی را انجام بدهیم، حتا برای ما اجازه‌ی انجام دادن یک پروژه داده نمی‌شود، حتا انجام دادن یک کار خیر. به خاطر یک ویدیوگرفتن ما در سر سرک با خیلی سختی‌ها رو به رو می‌شویم. همین‌ها همه باورهای محدودکننده استند؛ ولی ما طوری با آن کنار می‌آییم که هیچ‌گاه آن را با نگاه چالش یا محدودکننده نمی‌بینیم.

رویش: از اثرات مشخص آموزش برای رشد یک دختری به نام ناهید بگو. مثلا اگر آموزش نمی‌بود، ناهید امروز چی چیز دیگری داشت که خود را توان‌مند احساس کند؟

ناهید فرزین: واقعا اگر آموزش نمی‌بود، شاید من امروز این‌قدر با اعتماد به نفس حرف زده نمی‌توانستم. شاید این ناهید امروز نمی‌بودم. طرز فکر اندیشیدن کلا از آموزش منشاء می‌گیرد و اگر آموزش نمی‌بود، اصلا این چیزها را نداشتم و قطع آموزش یا گرفتن حق تعلیم از دختران به معنای قطع آینده‌ی شان است. به معنای دفن کردن آینده‌ی شان است. یعنی من به عنوان یک دختر حتا این را فکر کرده نمی‌توانم که من از تعلیم یا آموزش دور باشم.

رویش: به نظر تو و با توجه به تجربه‌ی شخصی خودت آموزش برای یک دختر چی تغییر خاص را در ذهن و قلبش ایجاد می‌کند که او را توان‌مند می‌سازد و به خودش باورمند می‌سازد؟

ناهید فرزین: آموزش برای یک دختر بسیار تأثیرات مثبت را بار می‌آورد، همین قسم که در خودم – همان‌گونه که شریک ساختم- که اعتماد به نفس و طرز فکر مرا تبدیل کرده، همین قسم می‌تواند برا ی هر دختر و زن تغییرات مثبتی را ایجاد کند. می‌تواند قلب یک دختر را از ترس به امید تبدیل کند و ذهن یک دختر را از سکوت به آگاهی. وقتی که ذهن و قلب یک دختر روشن باشد، دیگر هیچ‌کسی نمی‌تواند او را متوقف کند.

رویش: تصور کن که یک روزی وزیر معارف افغانستان می‌شوی، اولین کارت چی خواهد بود؟

ناهید فرزین: اگر من در هم‌چنین روزگاری وزیر معارف افغانستان شوم، اولین کاری که می‌کنم، محدودیت‌های تعلیمی را کلا بر می‌دارم. یعنی درهای مکاتب را به روی همه‌ی کودکان افغان باز می‌کنم، بدون تبعیض قومی، بدون تبعیض جنسیتی، بدون این که بگویم این دختر است یا پسر، فقیر است یا پول‌دار، کلا اولین کاری که خواهد کردم، این خواهد بود که محدودیت‌ها و پستی و بلندی‌ها را کلا حذف می‌کنم. هم‌چنان نظام تعلیمی افغانستان را طوری تنظیم می‌کنم که دیگر در آن‌جا درس علیه خشونت یا در مورد صلح فقط برای حفظ کردن برای امتحانات نباشد، واقعا درس اخلاق باشد و دیگر کسی مجبور نباشد که در افغانستان طالب تربیه کند.

رویش: دوستانت درباره‌ی تو چی می‌گویند؟ چی ویژگی را در تو بیشتر دوست دارند؟

ناهید فرزین: بیشتر وقت‌ها که شنیدم، شاید از این که پشت کار دارم، به خاطر این که وقتی در یک جای وارد می‌شوم، مثلا در یک برنامه‌ای وارد می‌شوم، بدون این که غیرحاضری کنم، تا این که به هدفم نرسم، پشت کار خود را ادامه می‌دهم. به همین خاطر بیشترین دوستانم این خصوصیتم را تشویق می‌کنند. بیشترین‌هایش از این که یک شنونده‌ی خوب هستم، از این که مثلا وقتی کسی بخواهد با من درد دل کند یا حرفی بزند، یک شنونده‌ی خوب هستم. من همین‌ها را شنیدم.

رویش: اگر قرار باشد که یکی از شاگردانت که حالا به عنوان معلم در برابر شان ایستاد می‌شوی، تو را توصیف کنند، چی می‌گویند؟

ناهید فرزین: آن‌ها اگر از دید یک معلم توصیف کنند، شاید بگوید که استاد ما مهربان است، صبور است. یعنی بین ما فرقی قایل نیست، همه را در یک نگاه می‌بیند، وقتی اشتباه می‌کنیم، ما را مسخره نمی‌کند، به جایش به ما راه‌های بهتر یادگیری را نشان می‌دهد.

رویش: آیا درس‌ها و تمرین‌های امپاورمنت، بازی صلح بر روی زمین رابطه‌ی تو را با خانواده‌ات با پدر و مادرت با اطرافیانت معنادارتر ساخته یا آن‌ها را آسیب زده‌است؟

ناهید فرزین: بلی، معنادارتر ساخته‌است، به خاطر این که مثلا خانواده‌ام همیشه در پی این بوده که من توان‌مندی‌های بلندتری دست بیابم و وقتی که فعالیت‌هایم را مثلا در بخش بازی صلح بر روی زمین می‌بینند یا در رابطه با طرزفکرم می‌شنوند، واقعا خوش‌حال می‌شنوند، به خاطری که حس می‌کنم، نه تنها من، بلکه آن‌ها هم به آرزوی خود رسیدند. همین قسم که ما بسیاری از پروژه‌ها را در بازی صلح بر روی زمین انجام دادیم، مثلا در خانه‌ی ما انجام می‌دادیم و پدر و مادرم همیشه ما را تشویق می‌کرد. نه تنها مرا، بلکه بسیار از اعضای گروپ ما را هم بسیار تشویق می‌کرد.

رویش: جهان آینده‌ای را که در ذهن خود تصویر می‌کنی، چی رنگ دارد؟

ناهید فرزین: جهان آینده‌ای را که من تصور می‌کنم، شاید به رنگ طلوع آفتاب باشد، بعد از یک تاریکی بسیار دور و دراز. شاید به رنگ طلایی باشد، بعد از این که بسیار تاریکی‌ها را دیدیم. شاید این رنگ را داشته باشد که به روشنی‌ها برسیم و رنگ سبز داشته باشد، برای این که نه تنها خودم به رشد و بالندگی رسیدم، بلکه بسیاری از دختران دیگر هم همراه من در این مسیر رشد کردند و شاید هم کمی رنگ آبی آزادی داشته باشد، از این که ما به آزادی رسیدیم و از محدودیت‌ها رهایی یافتیم.

رویش: ما در سلسله‌ی رهبران فردا برای شما 40 سالگی را به عنوان Graduation یا فراغت شما انتخاب کردیم که در آن‌جا باید تک‌تک شما رهبر شوید؛ اما در دوران مکتب هم کسانی هستند که زودتر فارغ می‌شوند، کسانی هستند که دوره‌های مکتب را زودتر به اتمام می‌رسانند. حالا ناهید در 40 سالگی خود را چی تصور می‌کند؟ اگر پیشتر از آن بخواهد رهبر شود، در 30 سالگی یا 25 ساله یا 35 ساله، ناهید را چگونه می‌بیند؟ البته ناهیدی را که فارغ شده و ناهیدی را که در مقام رهبری رسیده‌است.

ناهید فرزین: ناهید را زنی می‌بینم که به آرزوی خود که رهبری است، رسیده‌است. ناهید را می‌بینم که نه تنها خودش به رشد و بالندگی رسیده، بلکه بسیار از اشخاص دیگر را هم با خود کمک کرده و هم‌چنان برای این آینده‌ی خوب‌تری داشته باشد و نسل بعدی‌اش به طور خوب‌تر زندگی کند و در وطنش آرامش همیشگی بیاید، رویاهای بزرگ‌تر و بزرگ‌تری دارد.

رویش: پیام پایانی‎ات برای تمام دخترانی که حالا در تاریکی گیر مانده‌اند؛ اما به نور ایمان دارند، چی است؟

ناهید فرزین: پیام من است که شاید شما در تاریکی باشید که حتا صدای خود تان برای خود تان شنیده نمی‌شود، حتا خود تان برای خود تان دیده نمی‌شوید؛ اما یقین داشته باشید، کسانی که در تاریکی هنوز هم به نور ایمان دارند، خود شان نور هستند. همیشه کوشش کنید که به جای این که از تاریکی‌ها ناله کنید، در آن‌جا شمعی را روشن کنید و همیشه در مسیری که راه می‌روید، تلاش خود را ادامه بدهید. هیچ‌گاه متوقف نشوید. به خاطری که تاریکی‌ها می‌رود. تاریکی‌ها شاید یک رو ز برود؛ ولی تو می‌مانی و کوشش کن تو قوی‌تر، زیباتر و موفق‌تر از همیشه بمانی.

رویش: اگر یک عنوان برای این قصه‌ی خود انتخاب کنی، چی انتخاب می‌کنی؟

ناهید فرزین: اگر یک عنوانی را تعیین کنم، می‌توانیم بنویسیم «دختری از جنس امید، غرور و قدرت».

رویش: تشکر ناهید جان از این که در برنامه‌ی رهبران فردا قصه‌ی زندگی خود و قصه‌ی رویاهای خود را با ما در میان گذاشتی.

ناهید فرزین: خواهش می‌کنم استاد گرامی. تشکر از شما که وقت گذاشتید و تشکر از زحماتی که شما برای نسل آینده‌ و آینده‌ی ما می‌کشید. بسیار زیاد تشکر.

Share via
Copy link