انقلاب بی‌صدا؛ دختران افغانستان روایت می‌کنند

Image

من نوری‌ام در دل تاریکی، امیدی در بطن ناامیدی و صدایی برای خاموش‌مانده‌ها. منم، شهلا جلیلی؛ دختری هفده‌ساله از سرزمین زخم‌خورده اما مقاومِ افغانستان.

در کشوری که جنگ، فقر و تبعیض همچون سایه‌ای سنگین بر زندگی مردم افتاده، من چشم به آینده‌ای روشن دوخته‌ام. من صدای دخترانی‌ام که اجازه‌‌ی فریاد زدن نداشتند، صدای آن‌هایی که زیر خاکستر سکوت دفن شدند. در حالی‌ که اطرافم پر از صداهایی‌ست که می‌خواهند خاموشم کنند، برخاسته‌ام تا نگذارم شعله‌ی امید در دل دختران سرزمینم خاموش شود.

شهلا یعنی دختری شجاع؛ دختری که با دستانی خالی اما قلبی پُر از رؤیا، در برابر تبعیض‌ها ایستاده است.

من نه سلاح دارم، نه قدرت، نه رسانه‌ای که حرف‌هایم را فریاد بزند؛ اما ایمان دارم، ایمان به ارزش خودم، به توانایی زنان، به قدرت آموزش. هر روز که از خانه بیرون می‌روم یا پشت یک دفترچه رؤیاهایم را می‌نویسم، با دنیایی از محدودیت‌ها و تحقیرها روبه‌رو می‌شوم؛ اما می‌دانم هر گامی که با شجاعت برداشته شود، می‌تواند مسیری نو برای دیگری باز کند.

وقتی می‌گویم «دختر افغانستان»، این فقط یک عبارت ساده نیست؛ پشت این واژه، جهانی از درد، صبر، جنگ و امید پنهان است.

دختر افغانستان بودن یعنی بزرگ شدن با هزار باید و نباید؛ یعنی هر قدمت باید توجیه شود، حتی خندیدنت. یعنی تلاش برای نفس کشیدن در محیطی که زن بودن، خودش جرم است. این واژه، تکه‌تکه‌ی زندگی ما را در خود دارد؛ اشک‌هایی که بی‌صدا ریخته شدند، امیدهایی که در دل شب جوانه زدند و دل‌هایی که با وجود همه‌ی شکست‌ها، هنوز می‌تپند.

وقتی می‌گویم «افغانستان»، یعنی سرزمینی که آسمانش هنوز آبی‌ست، اما در لایه‌های پنهانش دود و آتش جنگ جریان دارد.

افغانستان یعنی سرزمین تضادها؛ جایی که طبیعتش زیباست؛ اما دل‌های مردمش زخمی‌ست. جایی که کودکان، پیش از آموختن الفبا، صدای تیراندازی را یاد می‌گیرند. جایی که مادران با لبخند، فرزندان‌شان را به مکتب می‌فرستند، اما در دل نگران‌اند که شاید این آخرین‌بار باشد. افغانستان سرزمینی‌ست که هنوز زنده است، هنوز نفس می‌کشد؛ هرچند زخم‌های عمیقی بر تن دارد.

وقتی می‌گویم «دختر افغانستان»، یعنی من؛ دختری که رفتن به مکتب برایش نبردی روزانه است، نوشتن انقلابی خاموش و رؤیا دیدن، سرپیچی از مرزهای تحمیل‌شده.

من دختر افغانستانم؛ یعنی باید هر روز با ترس، از دروازه‌ی خانه بیرون بزنم، در حالی که کتاب‌هایم را چون گنجینه‌ای ارزشمند در آغوش می‌فشارم. یعنی گاهی پشت پنجره‌ها درس بخوانم، گاهی در زیرزمین‌ها و گاهی در دل تاریکی، با نور یک شمع. هر واژه‌ای که می‌نویسم، مشت محکمی‌ست بر دیوارهای تبعیض. هر رؤیایی که در ذهنم شکل می‌گیرد، شورشی‌ست علیه جهانی که می‌خواهد خاموشم کند.

شهلا یعنی باور به اینکه حتی در دل تاریکی می‌توان شعله‌ای افروخت؛ حتی زیر آوار، می‌شود بذر امید کاشت.

من باور دارم که قدرت تغییر در درون ماست. حتی اگر همه‌ی درها بسته شود، پنجره‌ای خواهیم ساخت. من از دل زخم‌ها، قدرت ساخته‌ام؛ از درد، معنا؛ از سکوت، فریاد. در جهانی که پر از ناامیدی‌ست، می‌خواهم امید را معنا کنم؛ نه فقط برای خودم، بلکه برای تمام دخترانی که در تاریکی به دنبال نوری هستند.

آمده‌ام تا فریاد بزنم: ما دختران افغانستان، خاموش نمی‌شویم!

ما می‌درخشیم، حتی اگر آفتاب از ما دریغ شود. این فریاد، صدای هزاران دختری‌ست که اجازه نداشتند فریاد بزنند. ما فرزندانِ خاکی هستیم که همیشه خسته، اما هرگز شکست‌خورده نبوده‌ایم. ما با تمام سختی‌ها قد می‌کشیم، مانند درختی که در بیابان ریشه دوانده. اگرچه خورشید بر ما نتابد، ما خود خورشید خواهیم شد؛ برای خود، برای خواهران‌ خود و برای نسل‌هایی که خواهند آمد.

نویسنده: شهلا جلیلی

Share via
Copy link