میخواهم بنویسم از موجودی که مهربانی در وجودش نهادینه است؛ از کسی که لبخندش میتواند آرامبخش طوفان درون هر قلبی باشد. دختر، تنها یک واژه نیست؛ مفهومیست سرشار از زندگی، معنا، لطافت و قدرت. او تجسمی از عشق خداوند است؛ مخلوقی که با لطیفترین حسها و قویترین روح آفریده شده تا جهان را روشنتر و زیباتر کند.
میخواهم از دختری بنویسم که بدون آنکه تلاشی برای خوب بودن و مهربان بودن کند، مهربان است؛ مهربان با مادر، پدر، خواهر، برادر، دوستان و حتی کسانی که بارها دلش را شکستهاند. او میبخشد، حتی وقتی که دلش را بشکنی، چون قدرتمند است. او میتواند در اوج دلتنگی کودکانه با کودکان بازی کند، آواز بخواند، با حرفهایش آرامت کند، غذای دلخواهت را بپزد و زیباترین صورت را داشته باشد. هیچکس حال او را از آرایشش، رنگ لبهایش، لباسهایش و حتی از طرز حرف زدنش نمیفهمد. سکوتش پر از حرف است و نگاهش آیینهی احساساتیست که در دل نگه داشتهاست. او میخندد، حتی وقتی دلش پر از درد است، چون نمیخواهد کسی رنجش را ببیند. او مادر بودن را در وجود خود دارد، حتی اگر هرگز مادری نکند؛ چون ظرفیت بیپایان دوست داشتن را در قلب خود جای داده است.
دختر موجودی است که وقتی دلتنگ میشود، موهایش را باز میکند و به دست وزش باد میسپارد، در گوشهای مینشیند و آواز میخواند. دختر بودن یعنی توانایی رقصیدن در باران غم، یعنی ایستادن با قامتی راست در برابر تبعیضها، تحقیرها و نادیده گرفته شدنهای همیشگی که غیرقابلتحمل به نظر میرسند. دختر بودن یعنی شنیدن حرفهایی که روح را میخراشند و باز هم ادامه دادن، باز هم لبخند زدن فراموش نمیکند. او قویست، نه چون نمیترسد، بلکه چون با وجود ترس ادامه میدهد. شجاعت در چشمان او جریان دارد؛ همانجایی که اشکهای فروخوردهاش شال رنگیاش را مرطوب میکند.
دختر همان کسیست که گاهی با کوچکترین عکسالعمل یا کوچکترین حرف دلش میشکند؛ ولی با تمام قدرت در مقابل سختترین و طاقتفرساترین رنجها به سادگی میجنگد، بدون آنکه کسی حتی لحظهای متوجه شود.
میخواهم از دختری بنویسم که شاید در کودکیاش آرزوهای بزرگی داشته؛ اما واقعیتهای تلخ دنیا بارها و بارها او را زمین زدهاند. با این حال، هر بار از نو برخاسته، خاک از لباسش تکانده و راهش را ادامه داده است. دختر، قهرمانیست که داستانش کمتر شنیده میشود، ولی در سکوت، قصههای بزرگی از ایثار، صبر و امید در دل دارد.
او در اوج دلتنگی، با کودکان کودکانه بازی میکند، گویی هیچ دردی ندارد. او وقتی همه چیز را از دست میدهد، باز هم برای دیگران مایهی آرامش است. وقتی خسته و ناامید است، باز هم صدای آرامشبخشش دیگران را به زندگی امیدوار میکند. او نیازی به تاج و تخت ندارد تا ملکه باشد؛ خودش، با تمام آنچه هست، یک ملکه است؛ با لبخند، با اشک، با سکوت، با دردهای پنهان و امیدهای آشکارش.
دختر، یعنی زایش دوبارهی زندگی. او پرستار دردهاست، حتی وقتی خودش زخمیست. میتواند معلم باشد، مربی باشد، رهبر باشد و همزمان خواهر، دوست، همسر و همراز باشد. دختر یعنی صدای نرم لالایی در دل شبهای تاریک و سرد؛ نوری که در دل تاریکی میدرخشد. او روحی دارد بزرگتر از جهان؛ پر از آرزوهایی که شاید هرگز به زبان نیاورد.
دختر بودن یعنی جنگیدن برای دیده شدن، برای شنیده شدن، برای فهمیده شدن. او در بسیاری از جوامع باید چند برابر تلاش کند تا همان حقوقی را به دست آورد که دیگران به آسانی دارند. اما او دست نمیکشد. دختران زیادی را میشناسم که با وجود همهی محدودیتها، به آسمان پرواز کردند، قلم به دست گرفتند، ساز نواختند، شعر گفتند، درس خواندند، دردها را درمان کردند و زندگیشان را ساختند.
شاید کسی نداند، اما دختر بودن در جهان امروزی خود یک مبارزه است؛ مبارزهای که هر روز از نو شروع میشود. مبارزه با نگاهها، قضاوتها، قوانین ناعادلانه و توقعاتی که سنگینیشان را فقط خود دختر حس میکند. با این همه، او میدرخشد؛ درخششی که از دل تاریکی بیرون میآید، نه از آسانیهای زندگی.
و من میخواهم از این دختر بنویسم. دختری که نماد صلح است، نماد زندگی، نماد ادامه دادن، حتی وقتی همهچیز علیه اوست. او اگر فرصت و امنیت داشته باشد، با مهربانی، با دلسوزی، با فکری خلاق و دلی جسور جهان را از نو میسازد.
دختر یعنی رویا، یعنی تلاش برای فردای بهتر، حتی اگر امروز را با درد بگذراند. او به آینده ایمان دارد، حتی وقتی حال پر از زخم است. دختر یعنی صدای انسانیت در میان هیاهوی دنیا؛ یعنی بخشی از روح این جهان. اگر او نبود، زیبایی، امید و مهربانی نیز نبود. این دنیا با دخترانش زیباست؛ با آنهایی که عاشقانه دوست میدارند، فداکارانه میجنگند و در سکوت، تاریخ را میسازند.
و من مینویسم، برای هر دختری که شاید روزی این متن را بخواند و بداند که دیده شده، درک شده و مهمتر از همه، با تمام وجودش ارزشمند است.
تقدیم میکنم به زیباترین موجود عالم؛ ظریفترین و در عین حال قویترین موجود عالم.
تقدیم به دختران سرزمینم که با سپری کردن لحظههای سخت امروز، به آرامش فردا باور دارند.
نویسنده: زینب صالحی