شورویها با هزاران خواستهی شوم و افکار شیطانیشان به کشور ما داخل شدند. اندیشهی سرکوب کردن کشور ما را در سر میپروراندند تا ما را تحت حاکمیت و کنترل خود قرار دهند و از ما بردهای برای خواستههای خود بسازند. اما ما افغانها با غرور افغانی اجازه ندادیم که به خاک ما تعرض شود. ما عزیزانی داشتیم که برای آزادی کشور، از جان شیرین خود گذشتند و با تمام عشق و علاقهای که به اسلام و افغانستان داشتند، جانشان را فدا کردند. بهای آزادی کشور ما را با خون عزیزان ما پرداختیم؛ با خوشیها، چراغ خانوادهها و دوستان ما پرداختیم.
بهای سنگینی که خانوادههای بسیاری را برای همیشه در تاریکی فروبرد. کودکان زیادی بیسرپرست و در سکوتی دردناک فرو رفتند.
اما با هزاران جانفشانی، ظاهراً پیروز شدیم و آنها را از کشور ما بیرون راندیم؛ ولی در اصل، آنها به خواستههای خود رسیدند و زندگی ما را همچون بردگی ساختند؛ بردگانی که تصمیمات زندگیشان به دست خودشان نوشته نمیشود.
ما پس از شوروی، از زندگی شکست خوردیم. هرگز شمع زندگی و جامعهی ما روشن نشد. امنیت و آرامشی که میخواستیم را پیدا نکردیم. دیگر آن آرامش را در وجود ما حس نمیکنیم. انگار افغانستان با خوشی و آرامش خداحافظی کرد و برای مدتی طولانی وداع گفت. با آمدن شوروی و رفتن آنها، دیگر افغانستان به ثبات و استواری نرسید و تعادل خود را از دست داد. ما مانند کسانی شدیم که سرنوشت و زندگیشان به دست دیگران نوشته میشود و از خود اختیاری ندارند.
در این سالها بیشتر برای زنده ماندن میجنگیم تا زندگی کردن. داشتن یک سفره با غذاهای متنوع فقط یک آرزو و خیال برای اکثریت مردم شده است. وقتی روزها از خانه برای کار کردن یا درس خواندن بیرون میشویم، مطمئن نیستیم که دوباره سالم به خانه بازمیگردیم یا نه. به تپهها و کوههای سر به فلککشیده اینجا با ترس مینگریم، چون بسیاری از کودکان با ماینهای مخفی زمان جنگ معیوب یا کشته شدند و میترسیم ما هم به این سرنوشت دچار شویم. پس از آن جنگ، شمار قربانیان بیشتر و بیشتر شد، دامنه فقر وسیعتر گردید و به دوست صمیمی و دیرینهی ما بدل شد.
بعد از آن، حکومت و دولت ثبات و استواری خود را حفظ نتوانستند و هر گروهی با ظلم و جنگ، وضعیت کشور را بدتر ساختند. ما پیروز میدان جنگ با شوروی شدیم. همهی ما، با وحدت اسلامی و ملی، از خاک خود دفاع کردیم و به بهای جان خود آن را پس گرفتیم. بلی، ما افغانها از افغانستان دفاع کردیم؛ اما در اصل قربانی جنگ شدیم، جنگی که تا امروز هم قربانیاش هستیم.
وقتی تاریخ افغانستان را میخوانم، متوجه میشوم که یکی از علتهای اصلی فتنه، جنگ و ویرانی کشور ما، انگلیسها و شورویها بودند. آنها میخواستند خاک ما را تسخیر کنند؛ اما در عوض زندگی و آیندهی ما را تسخیر و نابود ساختند. بازهم این ما هستیم که تصمیم میگیریم چون قربانی عمل کنیم یا مانند برندگان این جنگ.
وقتی به این کشور نگاه میکنیم که چون بازندهها عمل میکند، دامنهی جهل و نادانی را وسیعتر میسازد و بیشتر تلاش میکند که افغانستان را نه خارجیها، بلکه خود ما با تبعیضها نابود سازیم. باید بپذیریم که این کشور قربانی جنگ بوده است، نه پیروز میدان. مردم ما آرامش خود را از دست دادهاند و پس از آن جنگ، باز هم امنیت دایمی بهدست نیاوردیم. ما با جان و دل فهمیدیم که جنگ فقط ویرانی و نابودی به ارمغان میآورد.
گرچه جنگ و ویرانی سالهای زیادی از زندگی ما را در تاریکی فرو برد؛ اما هنوز امید در دلهای ما زنده است. ما افغانها آموختهایم که حتی در سختترین روزها دست از تلاش برنداریم. هرچند آرامش از ما دور شده؛ اما ایمان داریم که دوباره میتوانیم کشور ما را بسازیم. سرزمین ما، با همه زخمهایش، هنوز نفس میکشد و در دل خاک آن ریشههای امید جوانه زده است. با وحدت، آگاهی و عشق به وطن، میتوانیم راهی تازه برای آینده باز کنیم؛ راهی که به آزادی و آرامش ختم شود.
نویسنده: دینا طاهری