موسیقی نه تنها هنر، بلکه زبان پنهان درون ماست!
هر روز کوشش بر این بود که فرصتی پیدا کرده وارد صنف موسیقی شوم. در نهایت همین چند هفتهی بود که فرصتی مهیا شده وارد صنف موسیقی شدهام. درون هر انسان جهانی نهفته است که با واژهها نمیتوان تمام رازهای آن را به بیرون انتقال داد؛ جهان احساسات، خاطرات، رویاها و حتی رنجها و ترسها. من این جهان خاموش اما زنده را توسط موسیقی خواستم بیدار کنم.
جایی روانشناسی نوشته بود: موسیقی توان آن را دارد که به نواحی ناپیدای ذهن نفوذ کند. گاه با شنیدن یک ملودی، اشکی بیاختیار جاری میشود یا لبخندی بیدلیل بر لب مینشیند. اینها نشان میدهد که موسیقی از جنس شنیدن صرف نیست؛ بلکه تجربهایست از زیستن دوباره در خاطرات و احساسات فراموششده.
تجربهی من از این صنف این است که شاید یکی از زیباییهای موسیقی در همین تضاد نهفته باشد که سکوت را معنا میبخشد و در سکوت نیز شنیده میشود. یک موسیقیدان واقعی پیش از اینکه بنوازد، با دل خود نجوا میکند. آن وقت است که آهنگ در درون او متولد میشود، جایی که هیچ صدایی به گوش نرسیده؛ اما از احساس سرشار است. صدایی که بیرون نیامده اما حضوری پنهانی دارد.
خواستم جستوجو کنم و نظریات دانشمندان را راجع به موسیقی بدانم. در صفحهای نوشته بود: فلاسفه قرنها دربارهی ماهیت موسیقی اندیشیدهاند. افلاطون موسیقی را تربیت روح میدانست و شوپنهاور معتقد بود که موسیقی مستقیماً با «اراده» که اصل هستیست ارتباط دارد. از نگاه او، موسیقی نه تقلید جهان بلکه ذات جهان است. در این نگرش، موسیقی تنها سرگرمی نیست، بلکه حقیقتیست که در سکوت نیز حضور دارد. نیچه نیز میگفت: «زندگی بدون موسیقی اشتباهی بزرگ است.»
در صفحهی دیگری نوشته بود: موسیقی، برخلاف زبان گفتاری، جهانی است که از مرزهای جغرافیایی و فرهنگی عبور میکند. حتی کودکی که هنوز زبان مادریاش را نیاموخته، با شنیدن لالایی مادر آرام میشود؛ چرا که این صداها فراتر از واژهاند، زبان دلاند. به همین دلیل است که موسیقی را «زبان احساسات» مینامند.
هرگاه دستهایم را روی نتهای پیانو و هارمونیه میمانم، سفری به دنیای درون خود میکنم؛ جایی که صدایی شنیده نمیشود اما ریشهای در سکوت دارد. من آن شوق، علاقه و انگیزهای که نسبت به موسیقی داشتم، فقط در دو روز توانستم آن هفت نُت پایه را یاد بگیرم. از اولین گامهایی که برای خواندن و نواختن برداشتهبودم، کسی که همیشه مرا در این راستا کمک کرد یکی از اعضای گروه پنجنفرهی ما، هانیه زمانی است. او دختر لایق و پرانگیزهی صنف موسیقی است.
من، هانیه و سحر هر روز با هم طرف صنف موسیقی میرویم. من و سحر از هنرآموزان جدید صنف موسیقی هستیم. از آنجایی که هر سه با هم حرکت میکنیم، تا صنف موسیقی بیست دقیقه راه است. طی این بیست دقیقه، هانیه از تجربیات خود برای ما میگوید و گاهی هم چیزهایی دربارهی موسیقی که من و سحر نمیدانیم، برای ما شرح و توضیح میدهد.
هر روز در صنف، خاطرات جدید و بهیادماندنی را تجربه میکنیم و هر یک از آن خاطرات و لحظهها را در دفترچهی خاطرات خود ثبت میکنیم؛ خاطراتی که هرگز فراموش نخواهد شد. آواز میخوانیم، فراتر از آنچه هست. در جامعهی سنتی که ما زندگی میکنیم، آواز خواندن چیزی همانند جرم به حساب میآید.
مثل همیشه من، سحر و هانیه طرف صنف موسیقی میرفتیم که هانیه از خاطرهی تلخی که در صنف موسیقی اتفاق افتاده بود، برای ما قصه میکرد. او گفت: «مثل همیشه در صنف داشتیم تمرین میکردیم که به یکبارهگی شیشهی صنف توسط چیزی شکستانده شد. همه ترسیده بودیم، بیرون برآمدیم ولی هیچ کسی دیده نشد. تا آن وقت که ما در آن صنف قبلی بودیم، با مخالفتهای زیادی از طرف مردم و جامعه روبهرو شده بودیم.»
با وجود این همه محدودیتها، باز هم ما از تمرینهای خود دست نکشیدیم و به آن ادامه دادیم. خواستیم نشان بدهیم که دیگر آواز خواندن جرم نباشد؛ هر دختری بتواند آواز بخواند، بخندد و برقصد.
موسیقی چیزی بیشتر از هنر است؛ موسیقی روحی است که در قالب صدا حلول کرده اما حقیقتش در درون انسان ریشه دارد. آوایی خاموش درون، صداییست که شاید دیگران نشنوند، اما هر کس در خلوت خود آن را درک میکند. شنیدن این آوا، نوعی بازگشت به خویشتن است؛ سفری درونی که میتواند انسان را به حقیقت وجودش نزدیکتر کند.
بیتردید، موسیقی راهیست برای رسیدن به خود؛ به آوایی خاموش درون. نغمهای است که هر انسان باید روزی به آن گوش بسپارد!
نویسنده: زینب خورشید